3. کرامت سوم: فرزند خودم سيد عباس، الان جوان بيست و چند ساله و در مدرسه‏ي آقاي علم‏الهدي طلبه است. تهران در سغلر دره مرز بلخاب بوديم. آن قدر از اثر دانه‏ي سرخک اطفال که هر روز گاهي دوازده به بعض قبرستان‏هاي بلخاب حمل مي‏شد. عباس هم طفل بود مرض سرخک او را هم گرفته بود. بلخاب نه دکتر دارد نه داروخانه. در جاده ماشين هم رد نمي‏شود. قبل از تولدش مادرش خواب ديده بود در عالم رؤيا سيد بزرگواري مي‏گويد: «پسردار مي‏شود، اسمش را عباس بگذار». پشت سر هم در منزل روضه حضرت عباس عليه‏السلام مي‏خوانديم و در منزل گاهي حيواني نذر مي‏کردم و اطعام مي‏کردم. خلاصه شفايش را گرفتيم. پسر کوچکمان سيد اصغر که الآن به کلاس پيش دانشگاهي مي‏رود. الان 19 سال است که ما در خانه اهل‏بيت قم مقدس به سر مي‏بريم. اصغر در قم قدم به عرصه‏ي جهان گذاشت. اصغر هم در شيرخوارگي مريض بود، پشت سر هم ما به باب الحوائج اباالفضل عليه‏السلام متوسل شديم و روضه خواني دعوت مي‏کرديم منزل روضه حضرت عباس عليه‏السلام را بخواند. بالأخره اصغر را هم قمر بني‏هاشم عليه السلام شفا داد.