جناب حجت الاسلام آقاي سيد علي فاضلي، پنج کرامت زير را به دفتر انتشارات مکتب الحسين عليه‏السلام فرستاده‏اند: اين جانب سيد علي فاضلي اهل بلخاب از مناطق شمال ايران که با جمعي از برادران و خواهران و فاميل، نزديک بيست سال است که ساکن قم هستيم. و نيز از طلاب حوزه‏ي علميه‏ي قم مي‏باشيم. بنده پيش از تشکيل شوراي مديريت قم، در کاشان مدرس پايه‏ي اول و دوم بوده‏ام و خواهر زاده‏ام سيد محمد عبداللهي در کتاب فروشي آقاي جزائري، نزديک کتابخانه حضرت آيت الله مرعشي نجفي (رحمة الله عليه) کارگر کتاب فروشي است. روز جمعه پنجم شوال 1419 مطابق با 2 / 11 / 1377 منزل ايشان به ملاقاتش رفته بودم. کتابي به من نشان داد که در آن کرامات قمر بني‏هاشم عليه‏السلام به قلم حضرت حجت الاسلام و المسلمين جناب شيخ علي رباني خلخالي (سلم الله تعالي وجوده الشريف) جمع آوري شده بود، خواستم در اين برنامه‏ي خير و برکت حقير نيز سهمي داشته باشم. پنج داستان نقدا اين جا نقل مي‏کنم و شايد خداوند توفيق بدهد داستان‏هاي ديگري هم اضافه کنم. 1. کرامت اول، اين داستان مربوط به جواني به نام سيد رضا باقريان موحد [ صفحه 315] است. ايشان در هشت متري مالک اشتر کمي بالاتر از کوي نجفي ساکن است. تقريبا در سال 1353 دوران شيرخوارگي سيد رضا بود. آنقدر ضعيف شده بود که در بيمارستان فاطمي زير سوزن سرم صداي ناله‏ي طفل مريض شنيده مي‏شد، و فقط پوست و استخوان او مانده بود. بنده به دايي سيد رضا جناب حجة الاسلام حاجي سيد محمد احمدي کوچک توسل به حضرت اباالفضل العباس عليه‏السلام را پيشنهاد کردم. در مدرسه‏ي جهانگير خان قم، در حجره‏ي مصباح‏زاده، بعد از نماز مغرب و عشا دوازده نفر طلبه جمع شديم و سيد مرتضي کوثري بزرگ که فعلا افغانستان است، را وادار کرديم روضه حضرت عباس عليه‏السلام خواند. بعد از آن جلسه دعا و توسل به شفاعت باب الحوائج طفل مريض را خداوند شفا بخشيد. الان دانشگاهش را رفته سربازي را هم تمام کرده و دنبال شغل معلمي است. رمضان المبارک همان سال شفا گرفتن آقا رضا بنده با برادر دومي‏ام حجة الاسلام سيد حسين فاضلي و برادر سومي‏ام حجة الاسلام و المسلمين آية الله سيد جعفر فاضلي در سره بند شهرستان اراک، در روستاهايي نزديک هم بوديم. ميزبان سيد جعفر فاضلي دختري داشت که چندين سال مريض بود و پزشکان او را جواب کرده بودند. اخوي، قصه توسل ما به حضرت ابوالفضل العباس عليه‏السلام براي شفاي آقا رضا فرزند احمدي بزرگ را برايشان نقل کرده بود از دهي زمان - روستاي ميزبان اخوي - جواني را به ده پايين‏تر به نام خليفه بلاغ که بنده مبلغ و پيش نماز بودم فرستادند. بنده به دنبال جوان منزل ميزبان سيد جعفر فاضلي وارد شديم، قبل از اذان مغرب مجلس دعا و توسل را انجام داديم. از پدر دختر قول گرفتم که بعد از سلامتي دخترش را براي طلبه تزويج کند، قبول کرد. بعد از افطار به خليفه بلاغ بازگشتم بعدا در سال بعد ما به شمال رفتيم. يک سال بعد اخوي سيد جعفر فاضل با احمدي کوچک و طلبه‏ي ديگر از بلخاب به حوزه قم آمدند. سيد جعفر فاضلي از بلخاب به ما خبر داد که همان دختر دهي زمان سره‏بند اراک صحيح و سالم شد. [ صفحه 316]