روزي معاويه با يزيد (پسرش) و عمروعاص وزيرش نشسته بود. در آن حال جامه‏اي به رسم پيشکش براي معاويه آوردند. جامه بسيار نفيس بود و دل معاويه به آن جامه مايل شد. عمروعاص خواست آن جامه را از معاويه بگيرد و گفت که اين نيکو جامه‏اي بوده است. معاويه گفت: بلي، نيکو جامه‏اي بوده است! عمروعاص دانست که دل معاويه بدان جامه مايل است، ديگر سخن نگفت، سپس يزيد گفت: اين نيکو جامه‏اي بوده است، معاويه گفت، بلي، نيکو جامه‏اي بوده است! يزيد نيز فهميد که دل معاويه به آن جامه مايل است و ديگر سخن نگفت. آن گاه عمروعاص خواست که جامه را از چنگ معاويه بيرون آورد، از راه شيطنتي که داشت گفت: هر کدام از ما در مدح علي بن ابي‏طالب عليهماالسلام شعري مي‏گوييم، هر يک بهتر گفتيم جامه را برمي‏داريم؛ و گمانش اين بود که معاويه از مدح کردن او امتناع خواهد کرد. معاويه (لعنةالله عليه) گفت: خير الوري من بعد أحمد حيدر و الناس ارض والوصي سماء يعني: بهترين مردم بعد از رسول خدا حيدر است: و مردمان زمينند و وصي پيمبر آسمان است. عمروعاص (عليه اللعنه) گفت: و هو الذي شهد العدو بفضله و الفضل ما شهدت به الاعداء يعني: آن حضرت کسي است که دشمنش شهادت به فضلش مي‏دهد، و فضيلت آن است که دشمن به آن شهادت دهد. سپس يزيد (عليه اللعنة و العذاب) گفت: کمليحة شهدت بحسنها ضراؤها و الحسن ما شهدت به الضراء [ صفحه 29] يعني مثل زن صاحب جمالي است که هووي او شهادت دهد به حسن او، و حسن آن است که هوو به آن شهادت دهد. [1] لله در قائله: ولايتي لامير النحل تکفيني‏ من بعد موتي و تغسيلي و تکفيني‏ و طينتي مزجت من قبل تکويني‏ بحب حيدر؛ کيف النار تکويني‏ قطعه‏ي فوق در مدرح مولا اميرالمؤمنين علي عليه‏السلام که از نظر ادبي بسيار ارجمند است، از مجموعه‏ي خطي شماره 26 / 190 کتابخانه‏ي آية الله العظمي گلپايگاني يادداشت گرديد و براي درج در جلد سوم کتاب چهره‏ي درخشان قمر بني‏هاشم ابوالفضل العباس عليه‏السلام به دوست بزرگوار، جناب آقاي شيخ علي رباني خلخالي هديه شد. سيد مصطفي آرنگ [2] هشتم شوال 1420 هـ.ق‏ فرخنده روز ميلاد حضرت امام حسن عسکري عليه‏السلام

[1] مجموعه‏ي خطي شماره 15 / 189، کتابخانه‏ي مرحوم آيةالله العظمي گلپايگاني. [2] اين جانب سيد مصطفي آرنگ، که تبريزي الأصل هستم و از سال 1334 شمسي شاکن بلده‏ي طيبه‏ي قم شده‏ام، فرزند مرحوم ميربابا و او هم فرزند ميرآقا و و او هم فرزند مير بابا او هم فرزند ميرحافظ و او هم فرزند مير ربيع و او هم... مي‏باشد که به گفته‏ي مرحوم پدرم از اولاد سادات شنب غاز هستيم. بعد از آن آن که غازان شاه در شعبان 694 به شرف اسلام مشرف شد و به ترويج اسلام ميان بست، و براي سادات ارج و احترام ويژه‏اي قائل شد، به دستور او تعدادي از سادات مدينه را که به اصالت معروف‏تر بودند تيمنا و تبرکا به تبريز آوردند و در شنب غازان، که پايتخت غازان بود، اسکان دادند که اجداد اين جانب از اين گروه از سادات مي‏باشند.