نامه‏ي دانشمند محترم، نويسنده‏ي توانا، صاحب آثار عديده، حجت الاسلام و المسلمين آقاي شيخ محمد محمدي اشتهاردي به دفتر انتشارات مکتب الحسين عليه‏السلام: [ صفحه 301] در سال 1331 شمسي در اشتهارد پسري ديده به جهان گشود که نام او را علي‏اکبر نهادند. پدرش آقاي يدالله صداقت که شغل ساده‏اي داشت در يک محيط سالم او را تربيت کرد. او استعداد سرشاري داشت، و در کلاس‏هاي درس با عالي‏ترين نمره‏ها قبول مي‏شد، و به طور سريع به دانشگاه راه يافت و در رشته‏ي شيمي موفق به اخذ ليسانس شد و دبير دبيرستان‏هاي شهرستان قزوين گرديد، و با انجمن اسلامي فرهنگيان قزوين همکاري نزديک داشت. سرانجام، عازم جبهه‏ي جنگ شد و در يک درگيري با دشمنان صدامي در ارتفاعات بازي دراز در تاريخ 11 / 6 / 1360 شمسي به شهادت رسيد. و پس از ده ماه، استخوان‏هاي پيکر مطهرش را به اشتهارد آوردند با تشييع پرشکوه مردم در گلزار شهدا به خاک سپرده شد. پدر اين شهيد عزيز، آقاي حاج يدالله صداقت، که پيرمرد زنده دل و خوش فهم است و بيش از هشتاد سال عمر کرده. براي نگارنده چنين نقل کرد: بيست روز قبل از شهادت اين فرزند دلبندم، بعد از نماز صبح بين الطلوعين، خوابيدم. در عالم خواب ديدم در خانه را زدند، رفتم در را گشودم، ديدم حضرت ابوالفضل العباس عليه‏السلام است. او را شناختم، زيرا قبلا او را در عالم خواب ديده بودم. سلام کردم، جواب سلامم را داد، سپس فرمود: «يدالله! اين جا آستانه‏ي ابراهيم خليل عليه‏السلام است». [1] عرض کردم: فدايت گردم من سگ در خانه‏ي حضرت ابراهيم عليه‏السلام نمي‏شوم، من کجا و او کجا؟! فرمود: «به پشت سرت بنگر»، به پشت سرم نگاه کردم، ناگاه قبري را ديدم که سنگي بر روي آن قرار داشت و بر روي آن سنگ چنين نوشته شده بود: «هذا مرقد الشهيد علي‏اکبر صداقت»؛ اين جا قبر شهيد علي‏اکبر صداقت است. در اين هنگام، ناگاه ديدم گربه‏اي وارد اتاق شد، تلاش فراوان کردم آن را بيرون کنم، حضرت عباس عليه‏السلام که هنوز ايستاده بود و نگاه مي‏کرد، به من فرمود: تو نمي‏تواني آن گربه را بيرون کني، فردا صبح همين گربه مي‏آيد، و اين [ صفحه 302] نشانه‏ي آن است که خوابت درست است. آن گاه فرمود: «کمرت را محکم ببند، مبادا ناشکري کني». وقتي که از خواب بيدار شدم، چنين احساس کردم که پسرم در جبهه به شهادت رسيده است. و طبق فرموده‏ي حضرت عباس عليه‏السلام اگر خبر شهادتش آمد، بايد استقامت کنم و کمر صبر و مقاومت را محکم ببندم و نه تنها ناشکري نکنم! بلکه شکر کنم. به مغازه‏ام رفتم، و خوابي را که ديده بودم براي دوست و همسايه‏ي مغازه‏ام مرحوم آقاي حاج حسين کاوياني تعريف کردم. در همين هنگام همان گربه وارد مغازه شد، هر چه کردم نتوانستم آن را بيرون کنم، به آقاي کاوياني گفتم: «اين نشانه‏ي راستي همان خوابي است که ديده‏ام». شايد آن گربه نمادي از صدام دزد جنايتکار بوده، که بيرون کردن او از عهده‏ي يک نفر ساخته نبود، بلکه نياز به اتحاد و انسجام و حمله‏هاي پياپي سلحشوران اسلام داشت تا دست به دست هم دهند و او را بيرون کنند و سرانجام چنين کردند. چند روزي از اين ماجرا گذشت که خبر شهادت پسرم علي‏اکبر صداقت به بعضي از دوستان و بستگانم رسيده بود. هنوز آن را به من نگفته بودند، ولي از رفتار و بعضي حرکات و گفتار آنها دريافته بودم که خبر تکان دهنده‏اي وجود دارد تا اين که در خانه‏ام بودم، صداي همهمه‏ي چند نفر را که در کوچه نزد من مي‏آمدند شنيدم. دريافتم مي‏خواهند شهادت پسرم را به من خبر دهند، سرانجام افرادي آمدند و شهادت جوانم را به من خبر دادند. همان دم در آستانه‏ي در سر بر سجده نهادم و گفتم: «خدايا اين قرباني را از من بپذير». آري، سخن حضرت عباس عليه‏السلام «کمرت را ببند»، به من قوت قلب بخشيد. از ديدن چنين خوابي بسيار خوشحال هستم. خدا را شکر که در راه او قرباني داده‏ام. به اميد آن که قبول فرمايد. آري، شهيدان در راه حق، و بستگان شهيدان اين گونه مورد لطف سرشار اولياي خدا همچون قمر بني‏هاشم حضرت عباس عليه‏السلام هستند، خوشا به سعادتشان. محمد محمدي اشتهاردي 25 / 2 / 1378 شمسي [ صفحه 303]

[1] اين تعبير گويا اشاره به اين است که همان گونه که حضرت ابراهيم عليه‏السلام در عالم خواب از جانب خدا مأمور قرباني کردن پسرش اسماعيل عليه‏السلام شد، و ابراهيم عليه‏السلام از اين امتحان الهي قبول گرديد، تو نيز به پيروي از ابراهيم عليه‏السلام در راه خدا قرباني دادي، قرباني تو پذيرفته است.