يا کاشف الکرب عن وجه الحسين عليه‏السلام اکشف کربي بحق أخيک الحسين عليه‏السلام جناب آقاي عباس شير کوند، دانشجوي خلباني، از ورامين، دو کرامت ذيل را به دفتر انتشارات مکتب الحسين عليه‏السلام ارسال نموده‏اند: ضمن عرض سلام و آرزوي توفيق روز افزون خدمت شما دانشمند گرامي جناب آقاي حاج شيخ علي رباني خلخالي. اميد دارم خداوند عمري به سان نوح پيامبر علي نبينا و علي آله و عليه‏السلام به شما عطا فرمايد تا بيشتر امت مسلمان را با زندگي نامه و کرامات ائمه معصومين آشنا کنيد. ان شاءالله. سال گذشته جلد اول کتاب چهره‏ي درخشان قمر بني‏هاشم ابوالفضل العباس عليه‏السلام را به طور امانت از يکي از دوستان امانت گرفته و آن را مطالعه کردم. البته فراموش کردم بگويم نام من عباس است. در سال 1351 بعد از اين که پنج فرزند از پدر و مادرم پس از تولد فوت کرده مرا نذر آقا قمر بني‏هاشم (عليه‏السلام) مي‏کنند و نام مرا عباس گذاشته و گوسفندي نذر کرده و آن را قرباني نمايند. از موقعي که به سن بلوغ و مراحل بالاتر رسيدم احساس کردم به طور ذاتي عاشق آقا ابوالفضل العباس عليه‏السلام هستم و اين يک عشق ذاتي و خدادادي بود. لذا از موقعي که در سال گذشته کتاب شما عالم جليل القدر را مطالعه کردم اين عشق و ايمان به کرامات آقا صد چندان شد و از آن جا که شغل حقير تکنسين فني هواپيماست اراده کردم در آزمون خلباني شرکت کنم و به لطف خدا و توسل به آقا قمر بني‏هاشم [ صفحه 299] عليه‏السلام با موفقيت تمامي مراحل امتحاني و علمي خلباني را پشت سر گذاشتم و به لطف خدا اکنون مشغول ادامه‏ي تحصيل در رشته‏ي خلباني هستم. اما از آن جايي که لازم دانستم دو کرامت از کرامات آقا ابا عبدالله الحسين عليه‏السلام و آقا قمر بني‏هاشم عليه‏السلام را که نسبت به اين بنده عاصي ارائه داشتند را به اطلاع آن مقام محترم برسانم تا شما با درج اين دو کرامت در تأليفاتتان بر عقايد ديني امت اسلامي بيفزاييد. 1. نخست آن که در شب شام غريبان آقا ابا عبدالله الحسين عليه‏السلام در عاشوراي 1377 در حسينيه‏ي مسجد امام جعفر صادق عليه‏السلام محلمان واقع در شهرستان ورامين - که اين جانب ساکن همان محله (ايستگاه صادقعلي) مي‏باشم - مشغول آشپزي بوديم که ظرف بزرگي که آبگردان نام دارد از روغن داغ شده پر بود که مي‏خواستند روي برنج بريزند که در اثر برخورد با من مقدار قابل توجهي از اين روغن روي قسمت ران من پايين زانوي پاي چپم ريخت. در همان لحظه همگي فرياد زدند و وقتي لباسم را درآوردم در کمال ناباوري ديدند که حتي به اندازه‏ي يک سر سوزن هم پوست بدنم قرمز نشده است و اين معجزه چيزي نبود جز کرامت آقا ابا عبدالله الحسين عليه‏السلام. همچنين يکي از دوستانم به نام آقاي سيد جواد حسيني - که از سادات مخلص نسبت به آستان آقا ابا عبدالله الحسين عليه‏السلام است و خادم مرقد ابا عبدالله الحسين عليه‏السلام از نوادگان امام موسي کاظم عليه‏السلام معروف به شاه حسين در همان شهر خودمان (ورامين) مي‏باشد- شبي از ايام محرم که مشغول پذيرايي از عزاداران حسيني بوده، از کتري آب جوش که آب آن در حال غليان بوده روي بدن او مي‏ريزد و او هم مثل من کوچک‏ترين آسيبي نمي‏بيند. اما کرامت ديگري که براي خودم اتفاق افتاد از اين قرار بود: [ صفحه 300]