در محله‏ي «عباس» شهر شوشتر در انتهاي خيابان فرح شرقي بقعه‏اي قرار دارد به نام مقوم يا مقام عباس عليه‏السلام. درون بقعه عبارت است از يک فضاي نسبتا وسيع که به صورت يک اتاق 7 ضربدر 7 متر در زير سقف آجر کاري تزيين شده قرار دارد و در زير سقف يک گنبد کوچک با گيلويي بلند کاشي کاري با سبک صفوي نصب شده است. در چهار طرف اين گنبد چهار دهانه تاق رومي قرار گرفته است. خيز تاق بلند و عرض دهانه 3 متر است. از جانب غرب اين تاق پس از گذشتن از يک راهرو که پي‏هاي قطور جرز ديوار و پايه‏هاي تاق رومي در طرفين آن است يا اتاق به ابعاد 9 ضربدر 6 متر واقع است که ظاهرا ايوان مسجد بقعه بوده است و در ضلع جنوبي اتاق اصلي يک راهرو کوچک غلام گردش قرار گرفته و در ضلع شرقي، پس از راهرو کوچکي و گذشتن از دو تاق رومي کوچک به اتاق بزرگ چهار گوشي مي‏رسيم که 9 ضربدر 9 متر است و بر آن سقفي مدور و وسيع مانند يک خيمه سوار کرده‏اند که سقف مدور خود بر پايه‏هاي کوتاه ديوار قرار گرفته است. اين اتاق با سقف وسيع خيمه مانندش به شکل خيمه‏اي درآمده و سبک معماري مغولي و تيموري را مي‏نماياند و هشت دهانه‏ي تاق‏هاي خيمه‏اي آن بسيار استادانه و با تناسب تعبيه شده‏اند و درست يک خيمه‏ي بزرگ سفيد را با هشت ورودي نشان مي‏دهد. در گوشه‏ي جنوب غربي اين اتاق خيمه مانند راهرو کوتاهي است که به اتاق راهرو غربي بقعه‏ي اصلي راه دارد و در آن يک سنگ کوچک هشت گوش به محيط 23 /1 متر و ارتفاع 15 سانتي‏متر با يک گودي در وسط آن قرار دارد که اطراف سنگ در اضلاع هشتگانه تراشيده شده است و شايد نوعي از پايه‏هاي آتشدان‏هاي اشکاني يا نظاير آن باشد که از نقطه‏اي ديگر يا بناي ديگري به اين مکان انتقال داده شده باشد. بقاياي يک گنبد يا تاق در ضلع شرقي با آثار دو دهنه تاق ديده مي‏شود که بر فراز دو دستک پايه هنوز باقي مانده‏اند. در ورودي بقعه رو به شرق است و سقف ايوان آجرچيني است و کاشي کاري حاشيه دارد. کاشي کاري پيشاني جبهه‏ي ورودي زيبا و جديد است و اشعار فارسي با خط خوش نستعليق و گل و بوته قاجاري بر بالاي سردر بقعه جالب توجه است. يک پنجره‏ي نورگير گچبري سبک صفوي در زير تاق سقف ايوان [ صفحه 229] ورودي بر فراز در تعبيه شده است. در صفحه‏ي 132 کتاب تاريخ جغرافيايي خوزستان تصويري به شماره‏ي 58 چاپ شده است و زير آن نوشته شده است: «ايوان بزرگ مسجد حسين شوشتر».. درصد تاريخ جغرافيايي خوزستان، سيد محمد علي امام شوشتري، تهران، 1331، ص 123. درصد گمان نگارنده اين است که اين تصوير از ايوان بزرگ مقام عباس باشد. اما مؤلف کتاب مرحوم امام شوشتري در صفحات 135 و 136 همان کتاب و همان چاپ نوشته است: «مزارات ديگر در شوشتر و اطراف آن هست، اما اين قدر هست که در روزگار صفويه بنا شده‏اند. مانند مقبره‏ي سيد محمد بازار که در بيست سال قبر تعميري مفصل شده و مقبره‏ي سيد محمد ماه‏رو متصل به دروازه‏ي گرگر که آن نيز اخيرا تعمير شده و مقبره‏ي عبدالله بانو و مقبره‏ي نبي الله که گويند مردخاي نام دارد و مقبره‏ي سيد نورالدين فرزند سيد نعمت الله جزائري متصل به مسجد جامع از ابنيه‏ي عصر نادرشاه است و اکنون مشرف به انهدام مي‏باشد و مدفن سيد عبدالله بزرگ فرزند سيد نورالدين نيز در آن جاست. ... روي هم رفته در شوشتر و بلوک آن مزارات بسيار است که برخي را بايد مربوط به علماي يهود دانست، مانند روبيل و مردخا و شعيب در ميان آب و مردخاي معروف نبي الله و برخي ديگر از علماي اهل سنت‏اند، مانند سعد و سعيد، برخي هم از ساداتند که به چند واسطه نسب ايشان به ائمه مي‏رسد. نهايت آن که مردم وسائط را انداخته آنان را فرزندان بلا واسطه‏ي امام مي‏شمارند، مانند سيد محمد بازار و سيد محمد گياه‏خوار و سيد صالح و سيد محمدشاه. برخي ديگر از مشايخ طريقتند، مانند شيخ شمس الدين و پيرخمسين و پيرجفائي و پير محمود و سيد قطب الدين و ترک تيز و چند باب ديگر از آنها قدمگاه و مقام است، مانند مقام حضرت خضر عليه‏السلام و حضرت صاحب الزمان (عجل الله تعالي فرجه الشريف) و مقام امام حسين و مقام حضرت عباس عليهماالسلام. [ صفحه 230] بهشتستان يار گفت اي دست اوفتادي، خوش بيفت‏ تيغ، در دست دگر بگرفت و گفت‏ آمدم تا جان ببازم، دست چيست‏ مست، کز سيلي گريزد، مست نيست‏ واحسرتا که هاله‏ي غم بر رخش نشست‏ مهري که تاب تير نگاهش قمر نداشت‏ مصداق عدل و منجي دين، مظهر شرف‏ نخلي که غير وجود و فضيلت ثمر نداشت‏ عباس شمع بزم شهيدان که همچو او گنجور دين به گنج فضائل گهر نداشت‏ ياقوت اشک از مژه مي‏سفت و حاصلي‏ جز دامن نشسته به خون جگر نداشت‏ بد پاسدار خون خداوند و کس چو او پاس حريم عترت خيرالبشر نداشت‏ لب خشک کام خشک برون آمد از فرات‏ ياور به غير خون دل و چشم‏تر نداشت‏ تا مشک آب را برساند به کودکان‏ جز سوي خيمه‏گه به سوئي نظر نداشت‏ سرداد و دست داد و فدا کرد هرچه داشت‏ از دامن امام زمان دست برنداشت‏ «مرداني» عاقبت به ره عشق کشته شد شمعي که جز شرار محبت به سر نداشت‏ شعر از «محمد مرداني» [ صفحه 231]