حجةالاسلام جناب آقاي شيخ محمدرضا خورشيدي مازندراني طي مکتوبي به انتشارات مکتبالحسين عليهالسلام چنين نوشته است:
27. مرحوم حاج کريم جعفري، فردي از اهالي شهرستان بابل بود که شديدا متدين و عاشق اهل بيت عليهمالسلام بود و هر ساله با شور زائدالوصفي در منزل خود مجالس حسيني برپا کرده اطعام مينمود و با يادآوري سفر خود به کربلا، مخصوصا زيارت حرم و قبر دوطفلان حضرت مسلم عليهمالسلام، بياختيار مانند ابر بهار اشک=
[ صفحه 649]
ميريخت. بالأخره نيز به اين سعادت بزرگ نائل شد که در روز عاشوراي سال 1368 شمسي پيش از فرارسيدن ظهر عاشورا (حدود ساعت 10 صبح) در مجلس عزاي حسيني عليهالسلام به مولاي خويش بپيوندد. آري، پس از آنکه از اول صبح در يک مجلس روضه شرکت کرد و پس از آن نيز در دستجات حسيني عرض ادب نمود، مجددا در مجلس روضهي ديگري حضور يافت و در آن جا، در حالي که به منبر مولايش اباعبدالله عليهالسلام تکيه داده بود، چشم از جهان فروبست (با اينکه تا لحظهي قبل از مرگ هيچ مرضي نداشت و کاملا سالم بود) و به زيارت مولايش حسين و علمدار باوفاي وي ابوالفضل عليهماالسلام نائل شد.
از خود آن مرحوم شنيدم که ميفرمود: روزي در حرم حضرت ابوالفضل عليهالسلام مشرف بودم، ناگهان سر و صداي زوار مرا متوجه خود کرد. دقت کردم، ديدم زوار اطراف زائري ايراني را گرفتهاند و او هم مانند اشخاص ديوانه، در حالي که دستهاي خود را بالا و پايين ميبرد، مرتب ميگويد:
- ابوالفضل مال خودش را گرفت، ابوالفضل مال خودش را گرفت!
همه از کار وي تعجب کردند و زماني که علت اين امر را پرسيدند، بالأخره جواب داد: هنگام عزيمت من به سمت کربلاي معلي، شخصي نزد من آمد و ظاهرا دو تومان (ترديد از حقير است، مرحوم جعفري مبلغ را يادآور شد) به من داد و گفت پس از تشرف به کربلا يک تومان (يا نصف پول) را بده و پارچهي مخمل خريداري کن و به نيابت از من بالاي ضريح حضرت ابوالفضل عليهالسلام بيانداز، يک تومان (يا نصف ديگر) را نيز براي خودت - مثلا به عنوان اجرت اين زحمت - بردار. اکنون که مشرف شده بودم، قطعه پارچهي مخملي را که به نيابت از او خريده بودم و نذري بود، آوردم که بالاي ضريح بياندازم، اما هنگام زيارت شيطان مرا گول زد و با خود گفتم: «حالا چه کسي متوجه ميشود که تو پارچهي نذري آن بندهي خدا را به حضرت ابوالفضل ندادهاي؟! او کجا از ايران متوجه اين عمل ميشود؟! بنابراين بهتر است قطعهي مخمل نيز مال خودت باشد» و لذا از انداختن مخمل بر روي ضريح حضرت منصرف شدم، که ناگهان پارچهي مخمل نذري که در دستم بود (ظاهرا زير بغل) مانند کبوتري به پرواز درآمد و مستقيم به طرف بالاي ضريح آقا رفت و روي ضريح قرار گرفت...!
[ صفحه 650]
|