جناب حجةالاسلام و المسلمين امام جمعه‏ي محترم شهرک قدس جناب آقاي حاج سيد جواد موسوي زنجاني طي مرقومه‏اي به انتشارات مکتب‏الحسين عليه‏السلام کرامتي را از حضرت ام‏البنين عليهاالسلام مي‏نويسند: يکي از فرزندانم، روزي هنگام غروب از مدرسه به خانه آمد، در حاليکه برخلاف ساير روزها، از شدت سردرد مي‏ناليد و آثار ناراحتي و بيماري شديدا از چهره‏اش هويدا بود. دائما حالت تهوع داشت. از مشاهده‏ي اين صحنه، سخت ناراحت شده، وي را نزد دکتر شمس بردم ولي متأسفانه دکتر نامبرده در تشخيص بيماري دچار اشتباه گرديد. وي گفت: مسئله‏اي نيست، اين بچه گرفتار سرماخوردگي شده است! و سپس براي او نسخه‏اي نوشت و داروهاي زيادي را تجويز نمود و توصيه کرد: من امشب در بيمارستان سينا کشيک هستم، اگر وضع بيمار خوب نبود فورا با بيمارستان تماس بگيريد. بيمار داروها را مصرف کرد و هيچ گونه اثر مثبتي در بهبودي وضع وي مشاهده نمي‏شد، بلکه به عکس وضع بيمار پي‏درپي وخيمتر مي‏شد. پس از نيمه‏شب با دکتر، [ صفحه 84] که نوبت کشيکش در بيمارستان سينا بود، تماس گرفته گفتم دوا و درمان شما هيچ تأثيري در وضع بيمار ندارد و فعلا به حالت اغماء افتاده است. پزشک نامبرده گفت: فورا بيمار را به بيمارستان مهر منتقل کنيد پس از انتقال به بيمارستان و معاينه‏ي دکتر متخصص از وي، اظهار گرديد که، بيماري فرزندتان مننژيت حاد بوده، تمام مغزش را چرک فراگرفته و زمان معالجه گذشته است و هيچ کاري نمي‏شود صورت داد. اظهارات دکتر باعث ناراحتي شديد پدر و مادر و بستگان بيمار شد، به گونه‏اي که بعضي از آنها از شدت ناراحتي فرياد کشيده به زمين افتادند. عاقبت شوراي پزشکي تشکيل شد و پزشکاني از خارج بيمارستان نيز براي معاينه بيمار بالاي سر وي حاضر گذشتند. وزير بهداري وقت توصيه‏هايي پيرامون دقت در معالجه‏ي بيمار نمود. مع‏الوصف، معالجات هيچ گونه تأثيري نداشت حال بيمار هم روز به روز وخيمتر مي‏شد فرزندم يک هفته در حالت کما و بيهوشي قرار داشت، تا اينکه شب تاسوعا فرارسيد. حقير ديدم که مريض از يک سو از تمام اسباب ظاهري و معالجه‏ي اطبا مأيوس شده از سوي ديگر در داخل منزل با شيون و ناله‏ي مادر و خواهران و مردان و بستگان ديگر بيمار مواجه بودم. ناگزير دو رکعت نماز خواندم و صد مرتبه صلوات فرستاده ثوابش را به حضرت ام‏البنين عليهاالسلام مادر حضرت ابوالفضل قمر بني‏هاشم عليه‏السلام هديه نمودم و خطاب به آن بانوي بزرگوار عرضه داشتم: با توجه به اين که هر فرزند صالحي مطيع دستورات مادر خود مي‏باشد از تو اي بانوي باعظمت و همسر شايسته‏ي اميرالمؤمنين عليه‏السلام درخواست مي‏کنم از فرزند خود باب‏الحوائج حضرت عباس بن علي عليهماالسلام بخواهي که از خدا شفاي فرزندم را بگيرد. حدود سپيده‏ي صبح بود که فرد همراه بيمار، از بيمارستان تلفن زد و گفت بيمار از حالت کما بيرون آمده و شفا يافته است چنانکه گويي اصلا مريض نبوده است! حقير با عجله به بيمارستان رفتم و در آنجا بچه را در حالت عادي ديدم، و اين در حالي بود که اطباي معالج اظهار مي‏کردند فرزندم اگر به احتمال يک در هزار هم شفا پيدا کند، قطعا چشم و گوش خود را از دست مي‏دهد و يا فلج مي‏شود. اما از عنايت حضرت باب‏الحوائج، دخترم که نامزد هم بود هيچ گونه نقص عضو يا مشکل ديگري نيافت و هم‏اکنون نيز داراي دو فرزند مي‏باشد. [ صفحه 85] ضمنا گفتني است در همان شب که حضرت قمر بني‏هاشم عليه‏السلام فرزندم را شفا داد، يکي از بانوان صالحه‏ي محل حضرت ابوالفضل عليه‏السلام را در خواب ديده و حضرت به وي فرموده بود: موسوي توسط مادرم شفاي فرزندش را از من خواسته بود، من از خداوند شفاي او را گرفتم. توصيه مي‏شود که ايشان هميشه به عزاداران من توجه داشته باشد. طبق دستور حضرت، هر ساله روز تاسوعا هيئت‏هاي عزاداري به صورت سينه‏زني و زنجيرزني به منزل ما مي‏آيند دو رأس گوسفند به آنها داده مي‏شود. ز سوز تشنگي گرديده بي‏تاب‏ چو لاله داغدار و دل غمين است‏ زبان حال آن مادر چنين است‏ همي فرمود با قلب حزيني‏ اويلي کيف لي ام‏البنيني‏ که يعني من کجا ام‏البنينم‏ که با داغ عزيزانم قرينم‏ مرا ام‏البنين ديگر ندانيد به اين نامم دگر هرگز نخوانيد سخن با من به جز از غم مگوييد دل شاد از من گريان مجوييد شنيدم دست عباسم جدا شد جدا از تن به دشت کربلا شد شنيدستم من دل‏زار خسته‏ که فرقش با عمود کين شکسته‏ شنيدستم به روي خار و خاره‏ تنش افتاده بي‏سر پاره‏پاره‏ شنيدستم لب عطشان بر آب‏ ز سوز تشنگي گرديده بي‏تاب‏ دريغا در جهان آمد شکستم‏ که بر مرگ عزيزان نشستم‏ اگر عباس من مي‏داشت دستي‏ به کار او نمي‏آمد شکستي‏ اگر دست ستيزش بود عباس‏ کجا مي‏شد اسير قوم خناس‏ ولي با اين همه گريان و نالان‏ منم بهر حسين آن جان جانان‏ که من هستم کنيز باب و مامش‏ حسين شاه است و عباسم غلامش‏ (صفا) با چشم گريان تن پر از تب‏ سرود اين مرثيت را در دل شب‏ به اميد عطاي خسرو ناس‏ امير کاروان عشق عباس [1] . [ صفحه 86]

[1] اشک شمع، ص 28، اثر طبع: علي سهرابي (صفا) تويسرکان.