جناب حجةالاسلام آقاي شيخ محمد سمامي حائري، از مرحوم آيةالله حاج سيد محمدکاظم قزويني (ره) (متوفاي 13 جماديالثانيه 1415 ه.ق) صاحب تأليفات کثيره نقل کردند که ايشان فرمودند:
18. يکي از خانهاي ايران با خانوادهاش به زيارت عتبات مشرف گرديد. خان دختر زيبايي داشت که در اين سفر همراه او بود. دختر به حرم حضرت ابوالفضل العباس عليهالسلام مشرف شد و يکي از خدمهي خان شيفتهي جمال او گشت. خادم، در کنار ضريح مطهر دستش را روي دست دختر گذاشت. دختر فورا رو به قبر حضرت کرده و عرض کرد: آيا سزاوار است در کنار ضريح شما اين چنين به من بيادبي نمايند؟!يا اباالفضل العباس عليهالسلام، دستش را قطع کن!
پس از چند روز قرار شد که خان حرکت کند. خادم مزبور هم هر چه داشت
[ صفحه 640]
فروخت و پنجاه ليرهي طلا را در کيسهاي قرار داد و همراه با قافلهي خان حرکت کرد. در راه خان متوجه شد که پولش را به سرقت بردهاند (مبلغ پولي را که همراه داشت، يک صد ليره بود). قرار شد که افراد قافله را تماما وارسي کنند. پس از وارسي، کيسهاي که پنجاه ليره در آن بود کشف شد به خان خبر دادند به نزد اين شخص که همراه خان بود کشف شد. معلوم شد پنجاه ليره است. به خان خبر دادند. خان تصور کرد که اين پول، مال او است. دستور داد پول را گرفتند، و دست وي را به عنوان سارق قطع کردند.
پس از مدتي پول، در ميان اثاثيهي خان پيدا گرديد و خان از اين بابت سخت ناراحت شد و درصدد عذرخواهي برآمد. خادم که دستش قطع شده بود رضايت نداد. خان گفت هر چه بخواهي در قبال اين عمل به تو ميدهم. گفت: اگر ميخواهي راضي شوم، بايد دخترت را به عقد من درآوري. خان قبول کرد و دختر را به عقد آن شخص درآورد. پس از عقد، دختر به او گفت: چرا تو در حرم حضرت ابوالفضل العباس عليهالسلام، کنار ضريح مطهر، دستت را روي دست من گذاشتي؟! آن شخص گفت: زماني که دستم را روي دست تو گذاشتم از حضرت خواستم که تو را به عقد من درآورد و حضرت خواستهي من را اجابت کرد. دختر گفت: من هم از حضرت خواستم دستت را قطع کند و حضرت خواستهي مرا نيز اجابت کرد!
|