حجةالاسلام جناب آقاي حاج شيخ علياکبر قحطاني حفظه الله تعالي، از قول يکي از دوستانش چنين نقل ميکند:
9. مرحوم والدم، حاج حسين اسماعيلي، که فرد بسيار ثقهاي بوده، بارها برايم نقل کرد که، در راه مسافرت به مشهد مقدس با يک شيخ پيرمرد از اهالي شيراز همسفر
[ صفحه 627]
شدم. در ضمن راه به من گفت: تاکنون چند نوبت به کربلاي معلي رفته است. از او سؤال کردم: آيا در طول اين مسافرتها، کرامتي از اين بزرگواران ديدهاي؟ گفت: بلي، بعد از سفرهاي زيادي که رفته بودم، در يک نبوت عرض کردم: اي ابوالفضل العباس عليهالسلام، دلم ميخواهد در کربلا بميرم و همين جا به خاک روم. فورا مريض شدم و حالم رو به وخامت گذاشت، تا شب جمعه پيش آمد. به رفقا گفتم: امشب مرا کنار قبر آقا ببريد و صبح بياييد، چنانچه مرده بودم دفنم کنيد و چنانچه زنده بودم با شما برميگردم. رفقا مرا کنار مرقد حضرت بردند. نيمههاي شب بود که از مردن در کربلا پشيمان شدم و هواي وطن در سرم افتاد. عرض کردم: آقا پشيمانم، با شما بنيهاشم نميشود يک شوخي کرد؟! من شوخي کردم و نميخواهم اينجا بميرم. بيهوش شدم و در اثناي بيهوشي ديدم که آقا از ضريح مبارک بيرون آمد و با جلوي پاي خود به بدنم اشاره کرد و فرمود: شيخ، اگر پشيماني بلند شو!
بيدار شدم و ديدم ديگر هيچ آثار کسالتي در من نيست.
|