جناب مستطاب، ذاکر اهل بيت عصمت و طهارت عليهم‏السلام، آقاي نورالله مرتضايي تويسرکاني، ساکن شهر مقدس قم، در تاريخ 30 / 9 / 77 شمسي مرقوم داشته‏اند: 6. دکتر ميرزا ابراهيم کليمي که در شهر تويسرکان مطب داشته است، در شب شهادت حضرت ابوالفضل العباس عليه‏السلام به سال 1335 شمسي به دل‏درد شديدي دچار مي‏شود، به طوري که هر چه دوا و درمان مي‏کند کمتر نتيجه مي‏گيرد، بلکه درد او به شدت افزايش مي‏يابد وي خادمي مسلمان داشت. به خادم مي‏گويد: کاري براي من انجام بده، و الا الآن از دنيا مي‏روم! خادم در جواب مي‏گويد: شما خود دکتر هستي و مريضها را جهت مداوا نزد تو مي‏آورند و تو برايشان نسخه مي‏نويسي. وقتي خود نتواني براي خويش کاري انجام [ صفحه 607] بدهي، من چگونه مي‏توانم برايت کاري انجام بدهم؟ مابقي داستان از خادم بشنويد: خادم مزبور تعريف مي‏کرد: در اين اثنا ناگهان به ذهنم خطور کرد بروم به مسجد باغوار که روضه‏ي ابوالفضل العباس عليه‏السلام در آن برقرار بود و يک استکان آبجوش با چند حبه‏ي قند آورده، به خورد دکتر بدهم، شايد شفا حاصل کند. به مسجد باغوار رفته، مقداري آب‏جوش و چند دانه قند در ميان آب‏جوش حل کردم و آوردم و به خورد دکتر دادم. کم‏کم رو به بهبودي نهاد و خوب شد. دکتر بلند شد و به من گفت چه چيزي به من خورانيدي که مانند مهري که به روي کاغذ زده شود اثر گذاشت و درد مرا خوب کرد؟! در جواب گفتم: مقداري آب‏جوش با چند دانه قند از مجلس روضه‏ي قمر بني‏هاشم حضرت عباس عليه‏السلام (که در مسجد باغوار برقرار بود) آوردم و به شما خورانيدم. دکتر سؤال کرد: ابوالفضل چه شخصيتي بوده است؟ گفتم: او برادر حضرت امام حسين سالار شهيدان عليه‏السلام است. امام حسين عليه‏السلام با 72 تن از ياران خود براي دفاع از اسلام در کربلا به شهادت رسيدند و زنها و فرزندان آنان بعد از شهادت مردان، اسير گشتند، و حضرت عباس عليه‏السلام نيز يکي از آن 72 تن بود که در کنار نهر علقمه به شهادت رسيد و دو دستش را از تن او جدا کردند. از آن تاريخ تاکنون نزديک 14 قرن مي‏گذرد و هر ساله ما مسلمانان براي احترام به آنان در ماه محرم عزاداري مي‏کنيم. دکتر گفت: اکنون من هم سالي 3 کيلو قند و يک کيلو چاي، نذر حضرت عباس عليه‏السلام مي‏کنم. باري، دکتر کليمي فورا روي نذري که مي‏کند، پولي به خادم مي‏دهد که قند و چاي خريده و به مسجد باغوار ببرد. خادم هم طبق دستور قند و چاي را به مسجد مي‏برد. مسئول آبدارخانه پس از اطلاع از ماجرا، به خادم دکتر مي‏گويد: من اينها را قبول نمي‏کنم، چون ايشان کليمي است، مگر اينکه حاکم شرع اجازه بدهد. خادم، نزد حضرت آيةالله تألهي مي‏رود که در آن زمان از طرف حضرت آيةالله [ صفحه 608] العظمي بروجردي «ره»، عازم آن ديار شده بود و قصه را از اول تا به آخر براي ايشان بيان مي‏کند. ايشان هم مي‏فرمايد: اشکال ندارد و قند و چاي را قبول کنيد. از آن پس، هر ساله دکتر ميرزا ابراهيم قند و چاي را به مسجد باغوار مي‏فرستاد و اين کار تا زماني که زنده بود، ادامه داشت. بلبل نطقم دوباره زنده شد از غم عباس سراسر ناله شد سر به جيب غم فروبنموده است‏ چونکه عباس بر زمين افتاده است‏ [ صفحه 609]