در شهر بمبئي (هندوستان) تاجري زندگي ميکرد که فقط يک پسر داشت. آن پسر مريض شد و تاجر ثروتمند او را نزد اطباي گوناگون برد و همه گونه معالجات را براي سلامتي او انجام داد ولي معالجات سودي نبخشيد.
رفقاي تاجر به او گفتند: شما که اين همه پول براي معالجهي بچهات خرج کردهاي، خوب است که به عراق سفر کني و در حرم مطهر حضرت اباالفضل العباس عليهالسلام شفاي پسرت را از آن حضرت بخواهي. انشاءالله آن حضرت پسرت را شفا خواهد داد. زيرا لقب آن حضرت بابالحوائج است و کسي که به ديدار او برود آن حضرت به دادش خواهد رسيد.
تاجر مزبور به عراق رفته، فرزندش را به حرم مطهر حضرت قمر بنيهاشم عليهالسلام برد و در آنجا به وسيلهي طناب دخيل بسته و خود به مسافرخانه برگشت و خوابيد. در عالم خواب ديد که يک جايي آراسته شده، و حضرت امير عليهالسلام بر مسند قضاوت تشريف دارند و دادرسي مينمايند. آقا ابوالفضل العباس عليهالسلام نيز بين اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب عليهماالسلام و مردم مستمند، واسطه و شفيع هستند.
حضرت علي عليهالسلام به کار درخواستکنندگان تماما رسيدگي کرده و همهي کارها را امضا ميکند. در لحظات آخر مجلس، حاجت آن تاجر (بهبودي پسر) نيز به محضر مبارک آقا عرض ميشود.
حضرت ميفرمايد: اين را بگذاريد، که ايشان دير آمدهاند. با شنيدن اين کلمات، حضرت ابوالفضل العباس عليهالسلام اصرار کردند و عرضه داشتند که: پدرجان، ايشان زائر حرم من است، اگر ايشان نااميد برود چه خواهد شد؟ بالاي درب
[ صفحه 557]
حرم من نوشته شده است که من بابالحوائج هستم. يا درخواست اين مريض ملتجي به من را برآورده سازيد و يا اين عنوان بابالحوائجي را از سر درب حرم من پاک کنيد! علي بن ابيطالب عليهماالسلام درخواست تاجر را امضا فرموده و او را مورد لطف و محبت قرار ميدهند.
شخص تاجر ميگويد: وقتي از خواب بيدار شدم، ديدم که پسرم همراه خدام حرم ابوالفضل العباس عليهالسلام مقابل من ايستادهاند و فرزندم شفا گرفته است.
|