در طول تاريخ غيبت کبري آن بزرگوار نامههاي متعددي به علما و دوستان خود مرقوم فرمودهاند اما در سالهاي اخير يعني سال 1404 هجري قمري نامهاي با يک دنيا محبت به شيعيان خود فرستادند. شرح اين نامه را از اينجا آغاز ميکنيم که حدودا سال 1410 هجري قمري بود که يکي از علماي بزرگ اهل معني قضيهي زير را براي من و جمعي از دوستان اهل بيت عصمت و طهارت عليهمالسلام چنين نقل فرمودند:
يکي از دوستان امام عصر ارواحنا فداه، نامهاي از لبنان با قضيهي مربوط به آن را برايمان به اين شرح ارسال نمودهاند:
امام جماعت يکي از مساجد لبنان به نام مسجدالسيدة نرجس عليهاالسلام (يعني مسجد حضرت نرگس مادر بزرگوار امام عصر ارواحنا فداه) و افراد هيئت امناي مسجد، قسم مؤکد ياد نمودهاند که در اين مسجد در ماه محرم به نام حضرت ابوالفضل العباس عليهالسلام مؤمنين را اطعام مينموديم.
و براي اين منظور و به عنوان شرکت مردم در ثواب اين عمل، صندوقي در آن محل نصب کرده بوديم و چنانکه معمول است صندوق داراي قفل و فقط روزنهي باريکي داشت که بتوان سکه يا اسکناسي را تا کرده، داخل آن بيندازند.
پس از مدتي که آن را باز نموديم، با کمال تعجب نامهاي به همراه شکلات بزرگ لبناني در آن يافتيم که به هر صورت بخواهيم محاسبه نمائيم، محال است بتوان آن را از روزنهي باريک، در صندوق داخل نموده باشند و فقط بايد با معجزهاي اين کار انجام شده باشد، زيرا کليد آن نيز فقط دست خودمان بود.
وقتي نامه را باز نموديم اين جملات با ترتيب خاصي در آن نوشته شده بود: (که لازم به تذکر است آن خط مبارک هيبت و عظمتي را در دل انسان ايجاد ميکرد).
بسم الله الرحمن الرحيم
و قل اعملوا فسيري الله عملکم و رسوله و المؤمنون) صدق الله العلي العظيم
«انا المهدي المنتظر»
[ صفحه 542]
«اقمت الصلاة في مسجدکم»
«و أکلت مما أکلتم»
«و دعوت لکم»
فادعوا لي بالفرج»
ترجمه اين جملات:
«بنام خداوند بخشندهي مهربان»
(اي پيامبر ما به مردم بگو:) هر عملي را که ميخواهيد انجام دهيد، اما بدانيد عمل شما را خدا و رسول او و مؤمنون (ائمهي هدي عليهمالسلام) ميبينند.
راست فرموده است خداوند بلندمرتبهي باعظمت.
من مهدي منتظر هستم
در مسجد شما نماز را برپا داشتم
و از آنچه شما خورديد من هم خوردم.
و براي شما دعا نمودم.
پس شما هم براي فرج من دعا کنيد.
پس از نقل اين نامه، دوستان آن حضرت از اين همه لطف اشک شوق ميريختند و گريه ميکردند.
در تأييد اين نامه، چند روز بعد از روحانيون معظم در حرم مطهر حضرت علي بن موسي الرضا عليهالسلام به طور اتفاقي تشرفي به محضر مقدس حضرت بقيةالله «عجل الله تعالي فرجه الشريف» پيدا نموده و از آن حضرت دربارهي نامهي فوق سؤال کرده بود که حضرت در جواب فرموده بودند: بلي آن نامه از ما ميباشد.
و من خودم آن روحاني عزيز و متقي را ديدم و دوباره از ايشان همان تشرف را پرسيدم و ايشان آن را برايم همانگونه که در بالا ذکر شد بازگو فرمودند. [1] .
[ صفحه 543]
بنال اي ني
شبي ديدم کنار بوستاني
فتاده يک ني از دست شباني
نشستم با تأني در کنارش
گرفتم از رخش، گرد و غبارش
نهادم بر لبش لبهاي لرزان
دميدم بر درونش آه سوزان
ز سوز آه من، ني نالهها کرد
به صحرا شور و غوغايي به پا کرد
بنال اي ني، که دنيا را بقا نيست
چو آرامش در اين دار فنا نيست
بنال اي ني، نماند جاودانه
به جز عشق و نواي عاشقانه
بنال اي ني، به لحن ناي داوود
که هر ناليدنش ذکر خدا بود
بنال اي ني، که يار دلربا رفت
نميدانم که از پيشم کجا رفت
بيا تا از پياش با هم بگرديم
که هر دو آشنا با آه و دوديم
بنال اي ني، که يارم زار و خسته
به پشت پردهي غيبت نشسته
بنال اي ني، به هر صبح و به هر شام
چو تنها اشک ريزد آن دل آرام
بنال اي ني، که شب غرق سکوت است
خيالش ميبرد هوش من از دست
بنال اي ني، که ابر پارهپاره
چو قايقهاست بر دريا کناره
روم امشب، بر آن قايق نشينم
مگر يار خود از آنجا ببينم
بنال اي ني، ز غمهايم گذر کن
که تنها ناله بر آن منتظر کن
بنال اي ني، تو با شبزندهداران
به شبهاي دلانگيز بهاران
بنال اي ني، که نامحرم به خواب است
دعا در خلوت شب مستجاب است
بنال اي ني، چو لغز عکس مهتاب
به روي صفحهي لغزندهي آب
بنال اي ني، که بر دل افکند شور
نواي ناشناس مرغي از دور
بنال اي ني، که يارم در نماز است
سراپا ناز و، در حال نياز است
بنال اي ني، که بس آزردهام من
که رد پاي او گم کردهام من
نشانم ده حريم «سامرا» را
مگر پيدا کنم آن دلربا را
بنال اي ني، که بازافکنده رعشه
نسيم باغ، بر ساق بنفشه
نهاده سر به زانو، بر لب جو
ز شبنم، اشکها بر عارض او
[ صفحه 544]
مگر او هم، چو من گم کرده يارش
روم، يک لحظه، بنشينم کنارش
بنال اي ني، گل بيخار من کو؟
نشينم، چون بنفشه، بر لب جو
مگر عکس رخش در آب بينم
دگر او را مگر در خواب بينم
که من آلودهام، او پاک و معصوم
از اين رو گشتهام ناکام و محروم
بنال اي ني، که آواي شبآهنگ
زند بر قلب زار عاشقان چنگ
ميان شاخههاي بيد مجنون
ز بس نالد، ز منقارش چکد خون
لب آب است و، آواي وزغها
منم، در فکر او، بنشسته تنها
به زير چتر انبوه درختان
که رقصند از نسيمي همچو مستان
به روي سبزهها آرام گيرم
مگر يک لحظه آرامش پذيرم
مگر در خواب گيرم دامن او
بپرسم جايگاه و مسکن او
تو اي دلدار ناپيدا کجايي؟
کجايي، اي گل زهرا کجايي؟
نسيم باغ، با عطر اقاقي
همي گويد که دنيا نيست باقي
بنال اي ني، گذرگاه است اينجا
گذرگاه و، سر راه است اينجا
مگر يار من از اينجا گذشته؟
که باغ از عطر او مدهوش گشته
بنال اي ني، که اين دنيا سراب است
بناي زندگانيها بر آب است
که ميگويد در اين باره سخنها
نسيم رهگذر با نارونها...
بنال اي ني، چو آيد بوي نرگس
به خوبي عطر او را ميکنم حس
چو جانم دوست دارم جستجويش
گلي گم کردهام، اينجاست بويش
چو عطرش با گل نرگس درآميخت
ز شور وصل او قلبم فروريخت
که رد پايي از دلدارم اينجاست
نشاني از گل بيخارم اينجاست
بنال اي ني، همآهنگ دل من
به آه و ناله حل کن مشکل من
به پاي هر گلي، در باغ و بستان
بنال اي ني، چو من، از داغ هجران
خدايا، در فراقش ناله تا کي؟
به سينه داغها، چون لاله تا کي؟
نه من تنها، ز هجرانش پريشان
که باشد عالمي پابند ايشان
گرفتاران گيسويش جهاني است
کمند زلف او چون آسماني است
[ صفحه 545]
بنال اي ني، به باغات مدينه
که پنهان آتشي دارم به سينه
چه خوش آيد به گوشم نغمهي حور
تو گويي سايهاش ميبينم از دور
مگر، ميگردد آن يار دلآرا
به دور قبر ناپيداي زهرا...
خدايا، رازها در پرده تا کي؟
ز غيبت قلبها آزرده تا کي؟
بنال اي ني، بگو با شور و فرياد
که يا مهدي جهان پر شد ز بيداد
کجايي، اي گل زهرا کجايي؟
تو اي مهرآفرين، لطف خدايي
بشر را، ذکر حق، از ياد رفته
ز باطل، زندگي، بر باد رفته
به جان هم فتاده نسل آدم
کسي را از کسي ديگر خبر نيست
در اين عصر اتم، گمراه مردم
همه، نامهربان، دور از ترحم
همه، بيروح و، بيايمان و، مرده
بدين دنياي فاني، دل سپرده
بيا، اي يار انسانهاي خسته
تسليبخش دلهاي شکسته
بيا، خود چارهي بيچارگان باش
فروغ کلبهي آوارگان باش
بيا، تا قلبها آرام گيرد
پريشان عالمي، سامان پذيرد
بنال اي ني، شب هجران سحر کن
فغان از غيبت آن منتظر کن
من و ني، ناله کرديم و شفق زد
شبي از دفتر عمرم ورق زد
شبان آمد، که گيرد ني ز دستم
لب از ني برگرفتم، دم ببستم
مبادا راز من گويد به چوپان
عيان گردد «حسان» اسرار پنهان
در اينجا، نالهي ني شد بهانه
براي نغمههاي عاشقانه
در اينجا، ني بود، ناي گلويم
که در آه و فغان از هجر اويم
تو اي خواننده، اين اشعار غمخيز
خدا را، با نواي ني ميآميز
که موسيقي به دين ما حرام است
خلاف مکتب پاک امام است [2] .
[ صفحه 546]
|