جناب مستطاب، سلالةالأطياب، حامي مکتب اهل بيت عصمت و طهارت عليهمالسلام آقاي حاج سيد صادق شفائيزاده، در تاريخ 9 / 4 / 1377 طي نامهاي نوشته است:
اين جانب سيد صادق شفائيزاده، تابستان 1372 ش به اتفاق فرزندم سيد جعفر و يکي از همشيرهزادگان و نيز يکي از دوستان، درصدد برآمديم با ماشين سواري اخوالزوجه از قم براي عتبهبوسي حضرت ثامنالحجج عليه آلاف التحية و الثناء به مشهد مقدس مشرف شويم. عصر جمعه تقريبا يکي دو ساعت به غروب، حرکت کرديم. بعد از باجهي اخذ عوارض قم به برادر خانمم گفتم: از آنجا که رانندگي در اتوبان آسان است و من هم رانندگيم بسيار ضعيف است، خوب است طول اتوبان را بنده رانندگي کنم. ايشان هم قبول کرد و از همانجا بنده مشغول رانندگي شدم. حدود پنج کيلومتر که رفتيم، مقابل قبرستان بهشت معصومه عليهاالسلام لاستيک سمت راست چرخ عقب ترکيد. بنده هم که ناشي بودم و رانندگيم بسيار ضعيف بود، دست و پاي خود را گم کردم و پايم را با فشار هر چه تمامتر روي پدال ترمز کوبيدم! در صورتي که در آن حالت اصلا نبايد ترمز کرد. لهذا کنترل ماشين کاملا از دستم خارج شد و ماشين بياختيار به طرف نردههاي وسط اتوبان رفت.
من که بسيار ترسيده بودم با صداي بلند فرياد زدم: «يا اباالفضل! يا اباالفضل! يا اباالفضل!» همراهانم نيز هر کدام به سهم خود ذکري را مشغول شدند. در پي اين ماجرا، ماشين، بدون آنکه فرمان در اختيار من باشد حرکت ميکرد، ناگهان پس از گردش کامل رو به قم چرخيد و از حرکت بازايستاد!
نکتهي قابل توجه اين است که آن روزها اجازه داده بودند ماشينهاي سنگين و تريلي و کاميون در اتوبان رفت و آمد داشته باشد و همه ميدانند که عصرهاي جمعه معمولا در اتوبان قم - تهران مخصوصا اوايل قم، جاده بسيار شلوغ و پررفت و آمد است. اما از آنجا که دست به دامان حضرت ابوالفضل العباس قمر بنيهاشم عليهالسلام زده بوديم، در آن لحظه هيچ گونه وسيلهي نقليهاي پشت سر ما نبود، زيرا اگر وسيلهاي
[ صفحه 532]
پشت سر ما در حرکت بود، حتما تصادف هولناکي رخ ميداد. به مجرد پيادهشدن از ماشين نيز، ديديم کاميونهاي سنگين از کنار ما رد شدند و جاده مجددا شلوغ شد.
خلاصه، اعتقاد بنده اين است که سالم ماندن ما و ماشين، در آن وضعيت حساس جز لطف خدا و کرامتي از حضرت قمر بنيهاشم اباالفضل العباس عليهالسلام نميتوانست باشد.
|