2. جناب آقاي احمدي، پس از خواندن کتاب شريف چهرهي درخشان قمر بنيهاشم ابوالفضل العباس عليهالسلام، شب خواب ميبيند که در يک مسجد سخنراني ميکند. پس از سخنراني به همراه عدهاي از مستمعين از مسجد بيرون ميآيند. وي ميگويد: يکدفعه ديدم يک نفر از روبرو دارد ميآيد، و مشغول قطع کردن دست و پاي افراد است. وقتي که به ما رسيد مرا مورد حمله قرار داد، رفقاي مسجدي که با هم بوديم همگي فرار کرده مرا با او تنها گذاشتند. زماني که شمشيرش را بلند کرد تا
[ صفحه 512]
به من بزند، من گفتم: يا اباالفضل العباس عليهالسلام و گفتن اين ذکر، ضربهي او را خنثي کرد. مجددا شمشير را بلند کرد تا مرا مورد ضربه قرار دهد، باز حضرت را صدا زدم و ضربهاش بياثر شد. خلاصه چند بار اين عمل تکرار شد و ضربات او هيچ اثري نکرد، تا اينکه منصرف شد و رفت. من جلو رفتم و ديدم وي دست و پاي افراد متعددي را قطع کرده است، ولي الحمدلله نتوانست هيچ ضرر و ضربهاي به من وارد سازد.
|