يکي از گويندگان مذهبي مي‏گفت: به همراه عده‏اي از وعاظ به شهري مي‏رفتيم. يکي از وعاظ به راننده‏ي ماشين که جواني بود پرخاش کرد، اما راننده‏ي جوان هيچ گونه عکس‏العملي از خود نشان نداد و به سکوت مؤدبانه گذراند. وقتي به مقصد رسيديم، من به جاي دوست و اعظم از راننده عذرخواهي کردم، راننده گفت: من با خود عهد کرده‏ام که به آقايان علما، مخصوصا گويندگان مذهبي، احترام کنم، هر چند از ناحيه‏ي آنها ناراحتي ببينم. آنگاه سرگذشت خود را اين طور تعريف کرد: من يک نوازنده و مطرب بودم و مرتکب هر گونه گناه و آلودگي مي‏شدم و اصلا با دين و نماز و روزه رابطه‏اي نداشتم، تا اينکه ايام عاشورا و عزاداري امام حسين عليه‏السلام فرارسيد. شب تاسوعا خانواده‏ي من همه به مسجد رفتند و من تنها ماندم. در خانه حوصله‏ام سر رفت، بلند شدم و بي‏اختيار به طرف مسجد آمدم. واعظي بر منبر مي‏کرد، در گوشه‏اي نشستم و گوش دادم. حرفهاي او مرا منقلب کرد، مخصوصا موقعي که به ذکر مصيبت حضرت ابوالفضل العباس عليه‏السلام رسيد و آن شعر عربي را از زبان حضرت نقل کرد، که در موقعي که دست راست آن بزرگوار را قطع کردند و فرمود: [ صفحه 507] والله ان قطعتموا يميني‏ اني احامي ابدا عن ديني‏ يعني: به خدا قسم، اگر دست راست مرا هم قطع کنيد، من تا ابد از دين خودم حمايت مي‏کنم و دست از ياري دينم برنمي‏دارم. اين کلام مرا تکان داد و منقلب شدم، اندکي فکر کردم و با خود گفتم: ابوالفضل العباس عليه‏السلام از دين خود آن قدر حمايت کرد که شهيد شد، آيا من براي دين خود چه کرده‏ام، در حالي که خود را علاقمند به حضرت ابوالفضل العباس عليه‏السلام مي‏دانم اما دين خود را ويران کرده‏ام؟! اينجا بود که به خود آمده در همان مجلس توبه کردم، سپس به منزل آمده، تمامي وسايل و آلات و اسباب معصيت را - هر چه داشتم - خرد کرده و بيرون ريختم و به دنبال رانندگي رفتم، خداوند هم ياريم کرد و اکنون وضع زندگيم بسيار خوب است. اگر با آن شغل در ميان مسلمانان احترامي و آبرويي نداشتم، اکنون در ميان برادران و همسايگان خويش داراي احترام و عزت بوده و به مسائل ديني سخت پايبندم و اين از برکت ارشاد و هدايت و گفتار آن عالم است. من نوکر همه‏ي شما هستم. [1] .

[1] مرحوم شرف‏الدين عاملي نقل از درسي از مکتب حسين عليه‏السلام، آيةالله العظمي سيد محمد شيرازي.