جناب آقاي حاج شيخ ابراهيم ابراهيمي شاه عبدالعظيمي فرمودند:
بنده مدتي در مشهد مقدس، زير سايهي حضرت ثامنالحجج علي بن موسي الرضا عليه آلاف التحية و الثناء سکونت داشتم.
شبها براي ييلاق به قريهي «زشک» ميرفتم. يکي از روزها در مسير راه با شخصي سيد آشنا شدم و او مرا دعوت کرده، به منزل خويش در دهي به نام «ارچنک» برد. وارد منزل سيد که شدم، ديدم بچههايش همگي روسريهاي سبزرنگي به سر دارند. پيشنهاد
[ صفحه 505]
شد اول شام بخوريم و سپس توسلي بجوييم. من گفتم: اول توسل و روضه خوانده شود، بعدا شام بخوريم. روضه خوانده شد و ضمن آن به حضرت اباالفضل العباس عليهالسلام متوسل شديم. شب را هم آنجا ماندم صبح که برخاستم و نماز خواندم و پس از قرائت تعقيبات نماز خوابيدم، در عالم خواب ديدم که در گوشهي اتاق خوابيدهام ولي روحم به جنازهام نظاره ميکند. آقا قمر بنيهاشم ابوالفضل العباس عليهالسلام هم در حالي که زرهي به تن و کلاه خودي به سر دارد، در کنار جنازهي من نشستهاند.
من يکدفعه دستها را به طرف آسمان بلند کردم و گفتم: به حق محمد و آلمحمد صلي الله عليه و آله و سلم... سپس آقا به طرف آسمان اشاره فرمودند و در نتيجه عنايتشان شامل حالم شد و روحم به بدن بازگشت.
از خواب بيدار شدم و پس از آن خيرات و مبرات و توفيقاتي براي من حاصل شد.
|