آقاي حاج حسن متقيان که يکي از ارادتمندان خاندان عصمت و طهارت عليهم‏السلام مي‏باشد و مغازه‏ي قصابي در محله‏ي آبشار قم دارد، در يادداشتي شرح شفاي پدر خويش به عنايات حضرت ابوالفضل عليه‏السلام را اين چنين نقل کرده‏اند: شب 20 محرم 1419 ه.ق مطابق 1377 ه.ش براي ديدار با پدرم به منزل ايشان رفتم. در آنجا پدرم، عباس متقيان، حکايت شفا گرفتن خود از حضرت اباالفضل العباس عليه‏السلام را برايم چنين نقل کرد. وي گفت: در زمان حکومت رضاشاه موقعي که تقريبا 18 سال سن داشتم، دچار بيماري حصبه شدم. در آن زمان، مکرر ديده شده بود که شخص مبتلا به اين بيماري، چنانچه بين 8 الي 10 روز عرق نمي‏کرد، مرگش حتمي بود. پس از گذشت 12 روز از ابتلاي من به بيماري، موهاي بدن من تماما ريخت و مرگ براي من حتمي شد. يک روز عصر که از استراحت در منزل خسته شده بودم، براي هواخوري به بيرون از منزل رفتم و در راه، همين طور که به ديوار تکيه داده بودم، سخن دو نفر رهگذر را که از کنار من گذشته با يکديگر صحبت مي‏کردند، شنيدم که مي‏گفتند: اين شخص هم علي بن جعفري است، يعني مردنش حتمي است. باري، مدت 21 روز اين بيماري طول کشيد و من مشرف به موت بودم که شخصي به نام دايي رضا که دايي مادرم مي‏شود از مرض من خبردار شده به منزل ما آمد و کنار من نشست و آهسته در گوشم گفت: فقط بگو يا اباالفضل العباس عليه‏السلام! من [ صفحه 497] هم آرام شروع به زمزمه کردم و گفتم: يا اباالفضل! سپس وي براي من گوسفندي نذر کرد و بلافاصله رفت و يک گوسفند آورد و قرباني کرد و گوشت آن را بين همسايه‏ها تقسيم کرد و در پي آن به من گفت: تو امروز تا عصر شفاي خود را از حضرت اباالفضل العباس عليه‏السلام خواهي گرفت، و عجيب آن است که، از همان موقعي که گوسفند را ذبح مي‏کردند عرق از بدنم کم‏کم بيرون آمد و حال من رفته‏رفته بهبود يافت تا اينکه در مدت کوتاهي سلامتي خود را کاملا بازيافتم و از مرض نجات پيدا کردم. اکنون نيز 72 سال سن دارم و زنده و سرحال مي‏باشم. يا ابوفاضل - يا ابوفاضل برخيز اي علمدار بار دگر علم زن‏ سقاي عترت من سوي حرم قدم زن‏ طفلان در التهابند، چشم‏انتظار آبند يا ابوفاضل - يا ابوفاضل‏ ماه رخت به ساحل در خون نشسته عباس‏ اين قامت بلندت در هم شکسته عباس‏ جدا شده دو دستت، عمود کين شکستت‏ يا ابوفاضل - يا ابوفاضل‏ برخيز و خيمه‏ها را دوباره باصفا کن‏ دادي تو وعده‏ي آب به وعده‏ات وفا کن‏ سکينه بي‏قرار است، رقيه دل‏فکار است‏ يا ابوفاضل - يا ابوفاضل‏ گرديده بي‏علمدار سپاه من برادر بعد از خدا تو بودي پناه من برادر بي‏تو شکسته پشتم، داغ غم تو کشتم‏ يا ابوفاضل - يا ابوفاضل‏ دستت اگر جدا شد در راه ايده‏ي تو شد غرق بوسه‏ي من دست بريده‏ي تو تو جلوه‏ي اميدي، سقايي و شهيدي‏ يا ابوفاضل - يا ابوفاضل‏ هرگز نخورده‏اي آب با ياد اصغر من‏ گرديده‏اي تو سيراب از دست مادر من‏ زهرا تو را به بر خواند، وز مرحمت پسر خواند يا ابوفاضل - يا ابوفاضل‏ ديگر در اين بيابان سرلشگري ندارم‏ غير از علي‏اصغر من ياوري ندارم‏ برخيز و ياورم باش، سردار لشگرم باش‏ يا ابوفاضل - يا ابوفاضل‏ سلام تشنه‏کامان به جسم لاله‏گونت‏ مناي عشق ما را دادي صفا به خونت‏ تو مظهر صفايي، شهيد عشق مايي‏ يا ابوفاضل - يا ابوفاضل‏ سروده‏ي ناشناس [ صفحه 498]