جناب حجةالاسلام آقاي حاج سيد عباس ميرجعفري، در تاريخ 16 / 3 / 77 شمسي مطابق 11 صفرالخير 1419 ه. ق فرمودند:
در سال 1362 شمسي بعد از مراجعت از مکهي مکرمه ناراحتي کليه پيدا کردم. چند روز در بيمارستان شهريار تهران خوابيدم، اما نتيجهاي حاصل نشد. از آنجا به بيمارستان سجاد عليهالسلام واقع در ميدان جهاد منتقل شده، زير نظر دکتر متين قرار گرفتم و ايشان کليهام را عمل کردند. 19 روز پس از عمل در بيمارستان مزبور بستري بودم، سپس مرا مرخص کردند و به شهر مذهبي قم، حرم محمد و آلمحمد صلي الله عليه و آله و سلم آمدم.
پس از ورود به قم، يک روز پهلوي راستم درد گرفت دو بار به توسط جناب آقاي رضواني مرا به بيمارستان سجاد تهران منتقل نمودند. آقاي دکتر متين پس از معاينه فرمودند: آپانديس است و در حال انفجار ميباشد. دکتر فريدون پاسدار، متخصص آپانديس را آوردند. و مرا به اطاق عمل بردند و عمل کردند. و 18 روز ديگر آنجا خوابيدم و در اينجا بود که مرض ديگري پيدا کردم! آقاي دکتر متين و همراهانش پس از تشکيل شوراي پزشکي، همگي گفتند: هيچ چارهاي وجود ندارد، مگر اين که جفت بيضهها تخليه شوند. برادر و همسرم، که در آنجا حضور داشتند، گفتند: جناب آقاي دکتر، ايشان با دو عمل جراحي در مدت چهل روز، ديگر طاقت عمل مجدد را ندارد. دکتر گفتند: من در آمريکا 5 عمل از اين نوع را انجام دادهام، و دو نفر از آنان زنده ماندند.
[ صفحه 493]
چون ايشان جوان است، قول ميدهم که 80 درصد به حياتش ادامه بدهد. همان شب دکتر همراه پرستار، به بالينم آمده دستور مقدمات عمل جراحي را دادند. بنده روي تخت بيمارستان خوابيده و در اين فکر بودم که وضعيتم چه خواهد شد؟! در اين بين، متوسل به ائمهي اطهار عليهمالسلام شدم. بچهها و همسرم نيز متوسل به حضرت اباالفضل العباس قمر بنيهاشم عليهالسلام گرديدند. دعاي شريف توسل را شروع کردم و از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم گرفته تا يکيک ائمه عليهمالسلام، روضهها را خواندم تا به حضرت امام علي بن موسي الرضا عليهالسلام رسيدم. ديگر چيزي نفهميدم و خوابم برد. ساعت حدود 30 / 11 شب بود. در عالم رؤيا ديدم دستي بالاي موضع درد قرار گرفت. در همان عالم خواب، گفتم: آقا چرا چنين ميکنيد؟! ايشان در جواب فرمودند: چه شده که اين همه سر و صدا به راه انداختهاي؟! گفتم: آقا، مدت 38 روز است که در بيمارستان بستري هستم و حالا دوباره بايد فردا تحت عمل جراحي قرار گيرم! در همان حال، چشمم را باز کردم. ايشان فرمودند: چيزي نيست. بنده عرض کردم: شما که ميباشيد؟ فرمودند: مرا نميشناسيد. وقتي به حضرت نگاه کردم، ديدم که دو دست ايشان قطع ميباشد. به طرف حضرت دست دراز کردم که آقا را بغل کنم و گفتم: آقا، قربانت بروم! چه، ديگر حضرت را شناخته و ميدانستم که ايشان حضرت اباالفضل العباس قمر بنيهاشم عليهالسلام است. [1] .
از خواب بيدار شدم و دستم را آهسته به موضع درد آوردم، ديدم اصلا آثار کسالت وجود ندارد. بنا کردم به گريه کردن. خانمم از خواب بيدار شد و گفت: چه شده است؟! شما دو عمل کردهايد، ناراحت نباشيد، باز خوب ميشويد. گفتم: نه، دکتر واقعي آمدند و مرا شفا دادند و رفتند!
صبح شد پرستار آمد تا مقدمات اتاق عمل را براي جراحي من آماده کند! گفتم: خانم، شما لطف کرديد، ولي دکتر واقعي آمد و مرا شفا داد رفت! ساعت 9 صبح خود
[ صفحه 494]
دکتر متين آمد و گفت: سيد، باز هم ديوانهبازي درآوردي؟! گفتم: آقاي دکتر شما مرا از مرگ نجات داديد. و من از شما شرمنده هستم، ولي ديشب متوسل به ائمهي اطهار عليهمالسلام و آقا قمر بنيهاشم عليهالسلام شدم و آن بزرگواران مرا شفا دادند.
دکتر، به حال تغير، ملافهاي را که رويانداز من بود کنار زد، آثاري از کسالت در موضع مزبور مشاهده نکرد. سپس گفت: بلند شو، مرخصي!
درخور ذکر است که، ايشان همان دکتر متيني است که تا قبل از شفايافتن بنده، معتقدات مذهبي نداشت، و همان است که در جنگ تحميلي، مجروحين سخت را نزد ايشان ميبردند و معروف است که روزي پس از جراحي و عمل قلب روي يکي از خانمها، قلب خانم مزبور ميايستد و ايشان ميگويد: هي ميگويند امدادهاي غيبي! پس اين امدادهاي غيبي کجا است که به دادمان برسد؟! يکدفعه ميبيند که ضربان قلب به حرکت درآمد و شروع به کار کرد.
|