مرحوم کربلايي احد کرامت ديگر را چنين نقل ميکرد:
2. مراسم عقد و ازدواج من در فصل زمستان انجام گرفت. آن ايام، از امکانات ابتدايي محروم بوده، و غير از يک خانهي روستايي اطاق ديگري نداشتيم و از جهات مختلف در مضيقه بوديم. پس از چندي براي غسل کردن، به رودخانهي عظيمي رفتم که با عرض 500 متر، از جلوي ده ميگذشت و غرشزنان، به سمت دريا ميرفت. ضمنا در آن سرماي شديد زمستان، سطحي از يخ به ضخامت بيش از يک متر، روي رودخانه را پوشانده بود و اهالي دهکده گوشهاي از يخ حاشيهي رودخانه را، براي برداشتن آب مصرفي، همچون طوقه چاه و يا دهانهي تنور سوراخ کرده بودند و کوزه و ساير ظرفها را از آن سوراخ پايين ميبردند و آب برميداشتند. علاوه بر ضخامت يخ، يک متر هم عمق خود آب رودخانه بود و شيب مسير رودخانه به شدت جريان آب کمک ميداد. من در کنار آن رودخانه لخت شده، غسل ميکردم، مدتي شبها کارم همين بود.
يکي از شبها که ميخواستم عمل غسل را انجام بدهم و به اين منظور از سوراخ مزبور داخل آب رودخانه شدم، پس از ورود، متوجه شدم و فشار آب بسيار قوي شده است. مقاومت کردم که آب مرا نبرد، ولي سودي نبخشيد و در نتيجه، جريان آب مرا به سراشيبي برد. معالاسف هر کجا سربلند ميکردم، سرم محکم به سقف يخي رودخانه ميخورد و دومرتبه در آب غوطه ميخوردم. سوز سرما تا عمق استخوانهايم نفوذ کرده و ضمنا حالت خفگي پيدا کرده بودم. از دريچه دور شده، و فکر ميکردم که آب، مرا 200 متر آن طرف برده است.
از بس که سرم به سقف يخي خورده بود، زخمهاي کاري برداشته بودم.
خلاصه، از هر جهت راه نجات به رويم بسته شد و به مرگ خودم يقين کردم. از
[ صفحه 491]
تيرهبختي نوعروس و ناکامي او، منقلب بودم و يقين داشتم که جنازهام به وسيلهي سيل به درياي خزر رفته در آنجا طعمهي ماهيان خواهد شد. در آن تنگناي بيامان، قلبا متوجه و متوسل به حضرت ابوالفضل العباس عليهالسلام شده، دامن وي را گرفتم و آن علمدار بيبديل مرا از چنگال مرگ نجات داد.
بدين گونه که، ناگهان، پس از نااميدي به طور معجزهآسايي سرم از آن دريچهي يخ بيرون آمد و در حالي که غرق در خون بوده و دست و پايم را سرما زده بود، لباسم را پوشيدم و از توجه و عنايت حضرت اباالفضل العباس عليهالسلام، حيات جديدي يافتم. پس از نجات از رودخانه، طي چندين ماه مداوا، عافيت و سلامتي کامل خود را به دست آوردم و از اين رو، مدام به آن حضرت عشق ميورزم و با اين جمله: «السلام عليک يا عبد الصالح المطيع لله و لرسوله» بر حضرتش درود ميفرستم.
يا کاشف الکرب عن وجه الحسين عليهالسلام
اکشف کربي بحق اخيک الحسين عليهالسلام
دوست دارم در بغل قنداقه اصغر بگيرم
دوست دارم داد دل از چرخ بازيگر بگيرم
گر در اين عالم نشد در عالم ديگر بگيرم
دوست دارم نام من بابالحوائج باشد اما
پنجهي مشکلگشا آنگه من از داور بگيرم
دوست دارم دستم از پيکر جدا گردد خدايا
تا که همچون جعفر طيار بال و پر بگيرم
دوست دارم آن قدر لبتشنه باشم تا بميرم
تا مگر آب حيات از ساقي کوثر بگيرم
دوست دارم جاننثار مکتب توحيد باشم
تا مدال افتخار از دست پيغمبر بگيرم
[ صفحه 492]
دوست دارم تا قيامت از سکينه رخ بپوشم
دوست دارم در بغل قنداقهي اصغر بگيرم
دوست دارم تير آيد چشم من در خون نشاند
تا مدال افتخار از بانوي محشر بگيرم
دوست دارم چون تنم پامال سم اسب گردد
بر سرم زهرا بيايد زندگي از سر بگيرم
|