آيةالله آقاي حاج سيد حسين موسوي کرماني فرمودند: زمان آيةالله العظمي آقاي حاج آقا حسين طباطبايي بروجردي قدس‏سره (متوفاي سال 1380 ق) پسرم مريض شد و او را نزد دکترهاي آن زمان بردم. يکي از آنان، دکتر صباحي بود. وي پس از معاينه و آزمايش فرمود: آپانديس دارد و من ترديد داشتم که اينها تشخيصشان درست باشد. در همان روزها، خانواده‏ي حضرت آيةالله العظمي بروجردي (قدس‏سره) به منزل ما آمد و وقتي بچه را در چنين حالي ديده بود، ماجرا را به عرض آقا رسانده بود. حقير در آن وقت، به امر معظم‏له، همراه جمعي در بيروني منزل ايشان اشتغال به نوشتن وسائل‏الشيعه داشتيم. فرداي آن روز که من به منزل آقا رفتم، ايشان پس از احوالپرسي به بنده فرمودند: شما چرا نسبت به فرزندتان بي‏اعتنا هستيد؟! عرض کردم. حضرت آقا، بنده بي‏اعتنا نيستم، به قول اين دکترها اطمينان ندارم. معظم‏له به آقاي حاج محمدحسين احسن، که منشي ايشان بود، فرمودند: به بيمارستان نکويي تلفن بزن و به آقاي دکتر قره‏گزلو بگو که برود بچه‏ي آقا حسين را ببيند. او برايم با بچه‏ي محمدحسن فرق نمي‏کند (چون يک ماه قبل دکتر قره‏گزلو، صادق نوه‏ي آقا را عمل جراحي کرده بود). دکتر به منزل ما آمد. من و فرزندم همراه دکتر به بيمارستان نکويي رفتيم و خود دکتر وي را آزمايش کرد. تشخيص ايشان هم اين بود که، آپانديس است. چون روز پنج‏شنبه بود، دکتر فرمود عمل، روز شنبه انجام مي‏گيرد، مي‏خواهيد وي را در بيمارستان بخوابانيد، نمي‏خواهيد به منزل برده و صبح شنبه او را بياوريد. گفتم: به منزل مي‏رويم و صبح شنبه مي‏آييم بعد از نماز استخاره کردم، خوب نيامد. لذا نبردم. شنبه و يکشنبه گذشت، صبح دوشنبه باز حضرت آيةالله بنده را به حضور طلبيدند. و فرمودند چرا مسامحه مي‏کنيد؟! عرض کردم: استخاره بد آمد. فرمودند: اگر اينجا اطمينان نداريد ببريد تهران. عرض کردم: امروز عازم تهران هستم. معظم‏له تأکيد بسياري براي رفتن فرمودند. بنده همراه فرزندم به تهران رفتم (پسر مرحوم قائم مقام‏الملک رفيع، دکتر بود در کوچه برلن). يکسره به خانه‏ي ايشان رفتم، پس از [ صفحه 479] معاينه فرمود: شما را مي‏فرستم نزد دکتري که فرزند خودم را نزد او فرستادم. آن دکتر، خيابان پهلوي مقابل کافه‏ي شهرداري مي‏باشد. نزد آن دکتر، که سيد پيرمردي به نام دکتر پايا بود، رفتم و جريان را گفتم. آزمايشها را که ديد، گفت خودم بايد آزمايش کنم. نسخه‏اي نوشت، رفتم براي آزمايش. گفتند سه روز ديگر بياييد جواب بگيريد. شب سوم، که صبح آن بايستي مي‏رفتم جواب مي‏گرفتم، هر چه کردم خوابم نبرد. فکرم ناراحت بود که اگر فردا گفتند بايد فرزندت عمل شود چه کنم؟ حال اضطرار برايم پيدا شده بود. بعد از نيمه‏شب، برخاستم وضو ساختم مشغول تهجد و نماز شب شدم. نزديک طلوع فجر، کأنه برقي به قلبم زده شد که، چرا از توسل به در خانه محمد و آل‏محمد صلوات الله عليهم اجمعين غافلي؟! شروع به گريه کرده، گفتم: خداوندا، به حق چهارده نفس مقدس و به حق حضرت ابوالفضل العباس باب‏الحوائج عليه‏السلام، فرزندم را شفا بده. ضمنا نذر نمودم که يک گوسفند نيز قرباني کنم و به فقرا بدهم تا از اين گرفتاري نجات حاصل کنم. فردا رفتم جواب آزمايش را گرفته بود و نزد دکتر بردم. پس از مطالعه فرمود: اصلا در آزمايشهاي بنده اثري از آپانديس نمي‏باشد و بچه‏ي شما کاملا سالم مي‏باشد! فقط در اثر اينکه چند روز غذا نخورده، قدري ضعيف شده است؛ و نسخه‏ي تقويتي نوشت! با خودم گفتم: اين است اثر دعا و تضرع به پيشگاه خداوند متعال و توسل به درگاه محمد و آل‏محمد صلوات الله عليهم اجمعين. يا من اسمه دواء و ذکره شفاء