4. حقير، چند سالي را با مرحوم حاج شيخ علي‏اکبر واعظ تبريزي در صحن مطهر حضرت ابوالفضل العباس عليه‏السلام عصرها منبر مي‏رفتيم و جمعيتي فوق‏العاده پاي منبر حاضر مي‏شدند. روزي يکي از خدام به بنده گفت: کليددار تو را مي‏خواهد. رفتم، محبتي کرد و گفت: چيزي بخواه! عرض کردم: احتياجي نيست، اگر اصرار داري محبتي فرموده و دستور بدهيد که به سرداب مقدس مشرف شوم و کنار قبر مطهر فيضي ببرم. يک روز بعدازظهر به معيت دو نفر از دوستان اجازه دادند که به سرداب بروم. وقتي که غسل کرده و آماده‏ي تشرف شديم، يک نفر از افراد ايراني اهل مازندران رسيد و گفت تو را به خدا هر جا مي‏رويد مرا هم ببريد. جاي همه‏ي دوستان خالي، از کنار علقمه مشرف شده، و پس از عبور از يک راهروي کوچک، کنار قبر مطهر رسيديم. قبر کوچکي بود. گفتم: عباس بلندقد، با [ صفحه 474] اين قبر کوچک؟يادم آمد که حضرت سيدالساجدين بدن قطعه‏قطعه‏ي حضرت را جمع کرده و دفن نموده است...