جناب آقاي محمد علامه، شاعر و مداح معروف اهل بيت عصمت و طهارت سلام الله عليهم اجمعين در تهران، طي مرقومهاي چند کرامت از حضرت ابوالفضائل عليهالسلام فرستادهاند که نوشتهي ايشان را با هم ميخوانيم:
1.حضور حضرت حجةالاسلام و المسلمين آقاي حاج شيخ علي رباني خلخالي زيد توفيقاته العالي محترما عرضه ميدارد:
از کتاب کرامات حضرت ابوالفضل عليهالسلام که حاصل زحمات بيشائبهي حضرتعالي ميباشد، بهرهي وافري بردم. از اين حقير خواسته بوديد که بنده هم کراماتي را نقل نمايم. با اينکه نميخواستم در مقابل بزرگاني که کراماتي را از آن حضرت بيان فرمودهاند، مصدع شده باشم، ولي به مصداق:
بلبل به باغ و جغد به ويرانه تاخته
هر کس به قدر همت خود خانه ساخته
بعضي از مشهودات خويش از عنايات آن بزرگوار را به عرض ميرسانم:
سالي مشرف بودم به کربلا، درب صحن مطهر حضرت سيدالشهداء عليهالسلام ايستاده بودم که ديدم صدايي از عربانه (درشکه) بلند است. متوجه دختر ديوانهاي شدم
[ صفحه 472]
که سوار درشکه بود و محارمش اطراف او را گرفته بودند و او فرياد ميکشيد و تمام جمعيت نظارهگر را پريشان کرده بود. چند روز اين منظره تکرار شد و هر روز ميديدم که او را از حرم حضرت امام حسين عليهالسلام به حرم حضرت ابوالفضل العباس عليهالسلام ميبرند. تا اينکه روزي ديدم در صحن مطهر حضرت ابوالفضل العباس عليهالسلام جمعيتي گرد آمدهاند. پرسيدم چه خبر است؟ رفقاي من گفتند، که پدر دختر، با زحمت زيادي دخترش را پايين پا خوابانده به ضريح بسته است و خود نيز به حضرت ملتجي شده است. جلو رفتم مشاهده کردم که پدر، به رسم اعراب در هنگامي که به مشکلي گرفتار شوند، عگال خويش را به گردن انداخته، دو طرف چپيه را به ضريح مطهر بسته بود و گره روي گره ميزد و با هر گرهاي يکي از اسامي و القاب حضرت را به کار ميبرد. گاه ميگفت: اي برادر زينب! و گاه ميگفت: اي علمدار حسين! و گاه: اي سقاي طفلان حسين! و گاه نيز: اي صاحب مشک کوچک، مشکل من را حل کن!
يکمرتبه گرههاي کوري که روي هم زده بود، باز شد و دختر از پايين پا بلند شد و گفت: بابا برايم زيارت عباس عليهالسلام بخوان! و بدين طريق شفا گرفت.
|