آقاي منظور حسين جابر حسين الغاري ميرپور خاص سند پاکستان، از حوزه‏ي علميه‏ي قم، در نوشته‏اي چنين آورده‏اند: رئيس زندانهاي استان سند پاکستان، در حرم مطهر حضرت معصومه عليهاالسلام نشسته بودند. ايشان در استان سند به عدالت و وثاقت معروف بوده، به عنوان مؤمن کامل شناخته مي‏شوند. مردي عابد و زاهد و پرهيزکار هستند، و حکم علي بن يقطين عصر خويش را دارند. مؤمنين بسياري را از زندانهاي دولتي آزاد کرده‏اند. ايشان، که از محضر آيةالله شيخ غلام مهدي نجفي (مؤسس دانشگاه جعفريه‏ي سند) و آيةالله سيد ثمر حسن زيدي (مؤسس مدرسه‏ي مشارع‏العلوم حيدرآباد سند) بسيار مستفيد و مستفيض شده‏اند، به من گفتند: در سال 1361 هـ.ق / 1971 ميلادي در حرم مطهر حضرت باب‏الحوائج [ صفحه 471] ابوالفضل العباس عليه‏السلام نشسته بودم و مشغول عبادت و زيارت بودم. آن وقت من محاسن خود را مي‏تراشيدم. ناگاه شخصي نوراني که چهره‏اش مثل مهتاب روشن بود و هيبت و عظمت داشت جلوي من آمد. جرئت نمي‏کردم که با او هم‏کلام شوم. بالأخره به من گفتند که اي منظور حسين، کلمه‏ي ايمان را ورد کن! من روبروي آن جناب کلمه‏ي ايمان را ورد کردم. سپس از من پرسيدند: چه کسي به تو گفته است که اين، کلمه‏ي ايمان و اسلام است. گفتم: حضرت پيغمبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم پرسيدند: آيا صاحب ولايت هستي و بر اميرالمؤمنين و امام حسين عليهماالسلام و صاحب اين مشهد (حضرت قمر بني‏هاشم عليه‏السلام) ايمان داري؟ گفتم: بلي الحمدلله. گفتند: از اينها، کدام يک ريش مي‏تراشيدند؟! من جوابي ندادم، که پشيمان و نادم بودم. آن بزرگوار به طرف ضريح مقدس روانه شده، از نظر من غايب گشتند.