جناب ثقةالاسلام جناب آقاي حاج سيد محمدباقر گلستانه، معجزه‏اي را که از حضرت ابوالفضل العباس عليه‏السلام در مورد فرزند شهيدش، سيد محمد گلستانه، روي داده است چنين بيان مي‏کند: 1. در تاريخ چهارم محرم‏الحرام 1336 ه.ش در نجف‏اشرف خداوند تبارک و تعالي فرزندي به من عنايت فرمود که پسر بود و نام محمدحسين را بر او گذاشتم. آن موقع سقاخانه‏اي کنار درب صحن مطهر حضرت علي بن ابي‏طالب عليهماالسلام قرار داشت. همچنين اطراف حرم مطهر شلوغ و پر از زوار بود و هيئتهاي مختلف و دستجات گوناگون وارد حرم مي‏شدند و عزاداري مي‏کردند. من مشغول سقاخانه بودم که شب سوم بعد از تولد پسرم (سيد محمدحسين) بود و من مشغول کار در سقاخانه بودم که برادر بزرگترم مرحوم حجةالاسلام حاج سيد جعفر گلستانه به سقاخانه آمد و گفت: چه نشسته‏اي که بچه‏ات دارد تلف مي‏شود! گفتم: براي چه؟! گفت: اين بچه سه شبانه‏روز است که ادرار نکرده است و مستمرا مشغول گريه است. همراه اخوي به طرف منزل رفتيم و بچه را برداشتيم و پيش دکتري برديم که به دکتر کروي معروف بود. دکتر به بدن بچه نگاهي کرد و گفت خداوند راه ادراري براي اين بچه خلق نکرده است، و کار من نيست که بچه را عمل جراحي کنم. همين امشب بچه را به بغداد برسانيد و الا بچه تا صبح فردا تلف خواهد شد. از آنجا روانه‏ي مطب دکتر محمود شوکت در نجف شديم و دکتر شوکت نيز همان حرف دکتر کروي را زد. سپس روانه‏ي مطب دکتر ديگري به نام جراح خليل جميل شديم و او هم همان حرف را زد که، اين بچه عمل جراحي مي‏خواهد و عمل نيز در بغداد انجام مي‏شود. شب هفتم محرم بود، سقاخانه‏ي حضرت ابوالفضل العباس عليه‏السلام درب حرم مطهر حضرت علي بن ابي‏طالب عليهماالسلام برقرار بود. ديگر جايي نرفتيم و از نزد دکتر خليل جميل مستقيما روانه‏ي سقاخانه‏ي حضرت ابوالفضل العباس عليه‏السلام شديم چند قطره از آب سقاخانه را به دهان بچه چکانديم و پرچمي سبزرنگ نذر حضرت ابوالفضل عليه‏السلام براي سقاخانه آورده بودند، آن پرچم را هم گرفتيم و دور قنداق [ صفحه 469] بچه پيچيديم و خطاب به حضرت گفتيم: يا ابوالفضل العباس عليه‏السلام، مي‏دانيد که صادقانه خدمتگزار شما هستم؛ شفاي اين بچه را از تو مي‏خواهم. سپس روانه‏ي منزل شديم و منتظر مانديم. اذان صبح بود که مادرم مرا از خواب بيدار کرد. گفتم چه شد، بچه تلف شد؟! گفت: بچه دارد بازي مي‏کند. رفتم ديدم راه ادرار وي باز شده است. بحمدالله از آن به بعد، بر اثر قطره‏ي آبي که از سقاخانه‏ي حضرت در دهان بچه ريخته بودم، فرزندم خوب خوب شد و هيچ ناراحتي نداشت تا اينکه در سال 1361 ه. ش به جبهه‏هاي حق عليه باطل عزيمت کرد و پس از يک سال و يازده ماه که در جبهه بود شربت شهادت نوشيد.