سيد بزرگواري در کرج، با اشک چشم، کرامت زير را از حضرت اباالفضل العباس عليه‏السلام چنين نقل مي‏کند: 3. زماني که مديريت کاروان حج را عهده‏دار بودم روزي يک نفر از اهالي يزد نزد من آمد تا به عنوان خادم کاروان اسمش را بنويسم. به آن فرد گفتم: هيچ امکاني براي رفتن شما به بيت‏الله‏الحرام وجود ندارد، زيرا پرونده‏ي حجاج و خدمه را بسته و تحويل اداره‏ي حج و اوقاف داده‏ام. چند روز ديگر پرواز حجاج شروع مي‏شود. خيلي اصرار کرد و من ناراحت شدم و چون زياد مراجعه مي‏کرد و وقتم را مي‏گرفت، به همين علت او را از دفترم بيرون کردم و ايشان ناراحت رفت. چند روز ديگر مجددا مراجعه کرد، به ايشان گفتم بي‏جهت مزاحم من نشويد، چون هيچ راهي وجود ندارد. شخص مزبور در جواب گفت: من يک نشانه‏اي به شما مي‏دهم، اگر حقيقت داشت با شما به حج مي‏آيم، و اگر حقيقت نداشت برگشته به يزد مي‏روم و ديگر مزاحم شما نمي‏شوم. گفتم: چه نشانه‏اي داريد؟ گفت: وقتي از شما مأيوس شدم، بليط اتوبوس گرفتم که با ماشين شبانه به يزد برگردم. وقتي چراغهاي داخل اتوبوس خاموش شد و مسافرين خوابيدند، ناگهان حال [ صفحه 457] توسل به حضرت اباالفضل العباس عليه‏السلام برايم پيش آمد. متوسل به آن حضرت شدم و سفر حج را از ايشان درخواست کردم، که ناگهان ديدم در جايي قرار گرفته‏ام که آن حضرت تشريف دارند و شما هم در کنار ايشان ايستاده‏ايد. درخواست حج را به حضرت عرض کردم، حضرت به شما فرمودند: خليل‏اللهي، اين شخص را با خود به حج ببر، شما گفتيد: هيچ راهي ندارد، زيرا به علت بسته شدن پرونده‏ها اداره‏ي حج قبول نمي‏کند و زمان حرکت نزديک است. مجددا به آن حضرت التماس کردم، باز هم حضرت به شما فرمودند: اين شخص را با خود به حج ببريد. شما دوباره گفتيد: راهي ندارد. اينجا بود که حضرت عليه‏السلام فرمودند: اين سر پرمو را با آن سر بي‏مو عوض کنيد و به حج ببريد. شما گفتيد: اطاعت مي‏شود. در همين حال از خواب بيدار شدم، ديدم نزديک يزد هستم و اطمينان پيدا کردم که امسال به حج خواهم رفت. اسباب و وسايل را تهيه کرده و با خانواده و اقوام خداحافظي نمودم. اين نشانه‏اي بود که حضرت اباالفضل العباس عليه‏السلام به شما فرمودند. ديگر خود دانيد. من در بين خدمه دقت کردم و ديدم فقط يک نفر وجود دارد که سرش هيچ مويي ندارد و هميشه کلاهي به سر مي‏گذارد تا ديگران متوجه او نباشند. آن شخص هم شاگرد يک مغازه‏ي سبزي‏فروشي بود که به عنوان خدمه ثبت‏نام کرده بود و پرونده‏اش را هم به اداره‏ي حج فرستاده بودم. در فکر بودم چگونه با توجه به نشاني و فرمايش حضرت اباالفضل العباس عليه‏السلام، اين شخص را با آن شخص عوض نمايم؟ که بلافاصله آن شخص که سرش بي‏مو بود وارد دفتر شد و با اصرار زياد درخواست کرد که نامش را از ليست خدمه حذف نمايم و گفت هر چقدر هم که خرج کرده‏ام مطالبه نخواهم کرد. گفتم: علت چيست؟ گفت: صاحب مغازه که برايش کار مي‏کنم وقتي شنيد عازم حج هستم به من گفت براي خود فکر کاري بکن که در برگشت از حج به درد مغازه‏ي من نمي‏خوري. زيرا من نمي‏توانم مغازه‏ام را تعطيل کنم تا شما از حج برگرديد. چون شما واجب‏الحج که نيستي، بلکه مي‏خواهي به عنوان خدمه به حج بروي. [ صفحه 458] خلاصه، هر چه اصرار کردم قبول نکرد که در برگشت از حج به سر کار خود برگردم، لذا از شما خواستارم اسم مرا قلم بزنيد. وقتي با اصرار او مواجه شدم، گفتم به شرطي که انصراف خود را بنويسي گفت: اين کار را مي‏کنم. ايشان هم انصراف‏نامه را نوشت و رفت و من به آن شخص يزدي گفتم آن شخص که سرش بي‏مو بود همين شخص بود که انصراف خود را نوشت. شما مدارک را تهيه کن تا به اداره‏ي حج برويم، اگر قبول کردند شما به جاي ايشان با ما به حج خواهيد آمد. سپس به اداره‏ي حج رفتيم. اتفاقا آن روز متصدي پرونده‏ي حج يکي از همسايگان قديمي ما بود که دوست صميمي ما حساب مي‏شد. قضيه را به ايشان گفتم و او با کمال احترام و بدون پيچ و خم اداري پرونده‏ي آن شخص را برداشته و پرونده‏ي ايشان را جاي آن قرار داد و تمام مراحل ديگر هم معجزه‏آسا انجام شد و بالاخره شخص معرفي‏شده از سوي حضرت اباالفضل العباس عليه‏السلام را با خود به حج بردم.