5. قصهي ديگر مربوط به نجات يافتن آقاي حسن يوسفي از خطر غرق شدن در آبهاي پشت سد است. جناب يوسفي اهل يکي از دهات نيشابور است و به شغل رانندگي ماشينهاي سنگين جهت صاف کردن جادهها اشتغال دارد. قصه را هم خود ايشان براي بنده نقل کرد. ايشان سه سال قبل اصل ماجرا را به عنوان يک سؤال و معما فرمودند که چطور شد من در يک آن، نام مقدس حضرت اباالفضل العباس عليهالسلام بر زبانم جاري شد و واقعا به او متوسل شدم و به طرز غريبي نجات پيدا کردم، زيرا من در تمام گرفتاريها و يا حالات عادي همواره نام امام رضا عليهالسلام ورد زبانم بوده، و هيچ وقت نشده بود که از حضرت اباالفضل عليهالسلام يادي بکنم، ولي در قصهاي که برايتان نقل ميکنم در آخرين لحظات که از زندگي قطع اميد کرده بودم، ناگهان با تمام وجود متوجه حضرت اباالفضل العباس عليهالسلام شدم و به آرزوي خود نايل شدم.
اما شرح قصه: آقاي يوسفي در سال 1372 در اسفراين براي درست کردن سدي در آنجا کار ميکرده، و گاه همراه ديگر کارکنان شرکت داخل سد شده و شنا ميکرده است. البته چون شنا بلد نبوده مواظب بوده است که از قسمتهاي کمعمق استفاده کند ولي بقيهي کارکنان و دوستانش به شنا خوب وارد بودهاند. يک روز که ايشان و ديگر
[ صفحه 452]
کارکنان شرکت براي شنا داخل سدي ميشوند، وي در اثر يک غفلت به جاي عميق کشانده ميشود و هر کدام از دوستان که ميخواهند ايشان را نجات بدهند نميتوانند کوشش آنها و بينتيجه ميماند. فقط کاري که ميکردند اين بوده که او را تا بالاي آب بياورند که نفس تازه کند. القصه ايشان بعد از چند بار بالا و پايين رفتن، بالاخره به ته آب ميرود وقتي پايش به ته سد ميرسد ميگويد که در يک آن با تمام وجود متوجه حضرت اباالفضل العباس عليهالسلام شدم و بعد از اين توجه، چشم خود را زير آب باز کردم، با کمال تعجب ديدم که دستي دنبال من ميگردد، فورا دست را گرفتم و آن دست مرا به کنار سد کشاند و من نجات پيدا کردم، زيرا عدهاي از کارکنان که شنا بلد بودند دستهاي خود را به طور زنجيروار به هم داده بودند تا نفر آخر بتواند مرا بگيرد و همين طور هم شد و خداوند به برکت حضرت اباالفضل العباس عليهالسلام مرا از مرگ حتمي نجات داد.
نکتهاي که ايشان خيلي روي آن تأکيد داشت اين بود که چطور شد در يک آن متوجه حضرتش گرديده بود؟ بنده به ايشان عرض کردم که هيچ امري در عالم بدون علت نميشود.
تا که از جانب معشوق نباشد کششي
کوشش عاشق بيچاره به جايي نرسد!
و يقينا اين توجه هم بيسبب نبوده است. ممکن است که در گذشته، شما عملي را انجام دادهايد که به برکت آن لايق اين توجه شدهايد، يا حالت نفساني خوبي داريد که به واسطهي آن اين عنايت نصيب شما شده است که بتوانيد متوجه حضرتش بشويد و بدانيد خداي حکيمي که آسمان و زمين را بر مبناي حق و حقيقت خلق کرده است، کار بيهوده لايق شأن او نيست (و کل يوم هو في شان، لا يشغله شان عن شان) و حساب کار عالم به طور دقيق در دستش هست و چه بسا اثر وضعي يک عمل بعد از 50 سال ظاهر شود، چه آن عمل خوب باشد و چه بد.
خلاصه اينکه اين توجه ناگهاني شما هم به حضرتش، به طور يقين بيجهت نبوده است و لابد جهتي بايد داشته باشد. البته ما ممکن است جهت آن را نفهميم مثل خيلي از چيزها که جاهل به عقل و اسباب آن هستيم. البته اين خود خيلي مهم است که کسي
[ صفحه 453]
بتواند اسباب توفيق و يا خذلان را به دست آورد. هر چند به طور کلي واضح است که اسباب توفيق انسان، اعتقاد به يگانگي حق متعال و نبوت خاتمالأنبياء صلي الله عليه و آله و سلم و ولايت اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب عليهالسلام و اولاد معصوم آن بزرگوار است، و بعد هم اطاعت خداي متعال و ترک محرمات و منهيات. ولي يک کارهايي است که ره صدساله را مبدل به لحظهاي ميکند و انسان اوج ميگيرد و بعض کارها نيز هست که بعکس است و انسان را خيلي سريع ذليل ميکند و از مقصد دور ميسازد. حال ممکن است کسي از روي علم و آگاهي متوجه اسباب توفيق بشود و درنتيجه لايق عنايات حضرات شود که البته اين خيلي خوب است. و ممکن هم هست که کسي سبب توفيقي را فراهم کند. خداوند به جاه محمد و علي و فاطمه و حسن و حسين عليهمالسلام به ما ترحم نمايد و گناهان ما را با جميع تبعات آن محو نمايد. به قول شاعر:
تو که در عالم خود زبون باشي
عارف کردگار چون باشي
|