3. اما قصهي بسيار جالبي که خود بنده نيز در متن جريان آن بوده و آقاي مجتهدي جزئيات آن را برايم نقل کردهاند، قصهي شفا يافتن آقاي محمدعلي خواجوي اهل مشهد مقدس است. ايشان از فاميلهاي دور آقاي مجتهدي هستند و قصه نيز در سال 1368 هجري شمسي واقع شده است، ولي بنده به پاس اهميت مطلب، زماني که در تابستان امسال 1374 هجري شمسي به مشهد آمدم، صاحب قصه آقاي محمدعلي خواجوي و همچنين واسطهي نقل اين قصه آقاي سيد مهدي منتجب را پيدا کردم و تفصيل کامل جريان را از زبان اين دو بزرگوار شنيدم. ماجرا از اين قرار بوده است:
آقاي خواجوي در کاري صنعتي با پسر عموي خويش، آقاي تقي خواجوي، شريک ميشوند. در حين کار، يک تکه آهن از چکش جستن کرده، به اندازهي يک عدس بزرگ وارد چشم راست ايشان ميشود. به محض برخورد قطعهي آهن با چشم ايشان، وي بينايي خويش را از دست ميدهد. ايشان را بلافاصله به بيمارستان امام رضا عليهالسلام ميبرند و تحت درمان قرار ميدهند، ولي نتيجهاي نميبخشد.
سپس ايشان را به تهران ميبرند و در بيمارستان لبافنژاد بستري ميکنند. و بنا ميشود که چشم ايشان را تخليه کنند تا به چشم ديگر سرايت نکند. يعني براي جلوگيري از فساد چشم ديگر، پزشکان معالج تصميم ميگيرند که چشم راست ايشان را درآورند تا چشم چپ سالم بماند. اين قضايا زمانا مقارن با تاسوعا و عاشورا ميشود و قرار ميشود که ايشان را روز دوازدهم محرمالحرام عمل کنند. در اين ميان، آقا مهدي
[ صفحه 449]
منتجب کرامات و خوارق عاداتي را که در اثر نذر گوسفند براي حضرت اباالفضل العباس عليهالسلام رخ داده است براي آقاي خواجوي نقل ميکند و ايشان را متقاعد ميسازد که گوسفندي نذر کند. آقاي خواجوي وکالت کامل به ايشان ميدهد که هر کار دوست دارد بکند.
آقاي منتجب قصهي گرفتاري آقاي خواجوي را براي آقاي مجتهدي نقل ميکند، ايشان ميفرمايد: سه رأس گوسفند نذر کند: يکي را براي امام حسين عليهالسلام بکشيد، يکي را براي حضرت اباالفضل العباس عليهالسلام، يکي را هم براي حضرت موسي بن جعفر عليهماالسلام. آقاي منتجب اين کار را انجام ميدهد. آقاي مجتهدي فرمودند هر گوسفندي را که ميکشتند مقداري از چشم آقاي خواجوي خوب ميشد، به حدي که روز سوم چشم وي کاملا خوب شده بود و بعد از اين نذرها ديگر احتياجي به عمل پيدا نکرد.
حال کيفيت خوب شدن چشم را از زبان خود آقاي خواجوي بشنويم. ايشان فرمودند: من در بيمارستان که بودم. در عالم رؤيا ديدم درون يک استخر هستم که آب زلال دارد. داخل آن استخر، در يک چيزي مانند تلويزيون، يک گلهي گوسفند ديدم که سه تا از آنها براي قرباني جدا شدند. نيز در همان عالم رؤيا به من الهام شد که چشم من خوب شده است، ولي نظرم به همين چشم سالم بود که گفته بودند فاسد خواهد شد. شب چهارشنبه شد و به جمکران رفتم. در جمکران، بعد از طلوع آفتاب احساس کردم که مدتي در آفتاب هستم و چشم من ميبيند... به پدرم گفتم و پدرم خيلي خوشحال شد، زيرا فردا وقت عمل بود. روي اين جريان، تصميم گرفتم که قبل از عمل يک مرتبهي ديگر نيز به مطب دکتر بروم تا چشمم را مجددا معاينه بکند. نزد دکتر رفتم و دکتر بعد از معاينه به من گفت: چشم راست شما در حال خوب شدن است و احتياجي به عمل ندارد.
به اين ترتيب، آقاي خواجوي با توسل به حضرت ابوالفضل العباس عليهالسلام از کوري نجات پيدا کرد. ايشان اين قصه را در حالي براي بنده نقل ميکردند که پشت فرمان ماشين نشسته و رانندگي ميکردند و خدا را شکرگزار بودند که به برکت حضرات اهل بيت عليهمالسلام، از جمله حضرت اباالفضل العباس عليهالسلام، بينايي خود را بازيافتهاند.
[ صفحه 450]
|