خطيب گرانقدر، حامي و مروج مکتب اهل بيت عصمت و طهارت عليهم‏السلام، حجةالاسلام و المسلمين آقاي حاج شيخ اشرف کاشاني دامت برکاته، سه کرامت از حضرت اباالفضل قمر بني‏هاشم عليه‏السلام به انتشارات مکتب‏الحسين عليه‏السلام ارسال داشته که ذيلا مي‏خوانيد: 1. مشاهدات حقير درباره‏ي کرامات حضرت عباس عليه‏السلام از اين قرار است: هشت ساله بودم و همراه والدين در منزلي که ارث پدر مادرم بود زندگي مي‏کرديم. پدر مادرم يکي از روضه‏خوانهاي معروف کاشان، به نام سيد محمد، بود. ايشان 6 اولاد (4 پسر و 2 دختر) داشت و دو پسر ايشان اهل منبر بودند. [ صفحه 443] پسر بزرگش، سيد ابوالقاسم، يک سال براي روضه‏خواني به سمنان مي‏رود در آنجا با فرقه‏ي بهايي درگير مي‏شود. فرقه‏ي ضاله و مضله‏ي بهائيت او را مسموم مي‏کنند و به صورت ديوانه به کاشان برمي‏گردد. من 8 ساله بودم که يک روز ديدم وي بالاي بام ايستاده، مي‏گويد از اينجا بيرون برويد و الا همه را مي‏کشم! قريب سه سال ديوانگي ايشان طول کشيد و در اين مدت به طوري حال او خطرناک شد که تمام مردم کاشان از وي ترس و وحشت داشتند. در نتيجه مجبور شدند او را به کند و زنجير ببندند. از سلامتي او کاملا مأيوس شده بودند، تا آنکه بعد از 3 سال توسط عيالش، که توسلي به حضرت ابوالفضل العباس عليه‏السلام پيدا کرد، شفا يافت. و قصه‏ي آن توسل چنين است: پدر عيالش، که از زهاد و اهل ذکر بود، وقت مرگش به دختر خويش مي‏گويد: من فردي تهيدست بوده و مالي ندارم که به تو بدهم، اما گوهري را به تو مي‏دهم که از مال دنيا هزار بار بهتر و بالاتر است. هر وقت بيچاره شدي و راههاي نجات به روي تو بسته شد، مي‏روي در جايي که تاريک باشد دو رکعت نماز مي‏خواني و مشغول خواندن اين دو بيت مي‏شوي: اي ماه بني‏هاشم، خورشيد لقا عباس‏ اي نور دل حيدر، شمع شهدا عباس‏ با محنت و درد و غم، من رو به تو آوردم‏ دست من محزون گير از بهر خدا عباس‏ بعد از گذشت سه سال از ديوانگي سيد، آن زن به ياد وصيت پدرش افتاده، به زيرزمين منزل، جايي که هيچ نوري در آن وجود ندارد، مي‏رود و مشغول نماز و توسل مي‏شود، سپس به طوري که خودش مي‏گويد يک وقت مي‏بيند زيرزمين تاريک، نوراني گرديد! سر را که بلند مي‏کند، مي‏بيند يک دست بريده بالاي سرش قرار دارد و صدايي بلند مي‏شود که، برخيز برو، ما سيد ابوالقاسم را شفا داديم! برمي‏خيزد و به عجله بيرون مي‏آيد. وقتي که بالاي سر سيد مي‏رسد، مي‏بيند وي خواب است، در صورتي که تا آن زمان چشمش به خواب نرفته بود! مردم کاشان خبردار شدند که حضرت اباالفضل العباس عليه‏السلام سيد را شفا [ صفحه 444] داده است. آنان تا چند ماه به ديدن سيد مي‏شتافتند و کار به جايي رسيد که آب دست او را براي شفاي بيماران مي‏بردند. هر کجا مجلس روضه‏خواني بود، اول او را دعوت مي‏کردند. اين يکي از مشاهدات حقير بود که به امر برادر عزيز، آقاي رباني، نوشتم.