جناب آقاي محمدصادق بحيرائي از پدرش مرحوم محمدحسين بحيرائي نقل کرد که فرمودند: يکي از بستگان ايشان حدود 50 سال قبل براي کار به کويت مي‏رود. فردي بود که چون متدين بود، به او شيخ حسين مي‏گفتند. وي افراد را، به طور قاچاق، براي کار از بيراهه به کويت مي‏برد، و خويشاوند مزبور نيز با وي به کويت مي‏رود. در وسط راه شرطه به آنها حمله مي‏کند و آنها براي رد گم کردن به قلب بيابان مي‏زنند و راه را گم مي‏کنند. مي‏گويد مدتي زياد به هر طرف که مي‏رفتيم غير از بيابان چيزي نمي‏ديديم. نزديک يک شبانه‏روز راه رفتيم و کاملا خسته شديم. سپس در حالي که ديگر حال درستي نداشتيم متوسل به حضرت ابوالفضل العباس قمر بني‏هاشم عليه‏السلام شديم. ناگهان ديديم سواري از دور مي‏آيد و مي‏فرمايد: شيخ حسين، از کجا مي‏آيي؟! شيخ حسين، چرا ناراحتي؟! يک صلوات بفرست و دست روي صورتت بگذار! شيخ حسين همين کار را انجام مي‏دهد و ناگهان خود را مقابل يکي از مساجد کويت مي‏بيند!