يکي از وعاظ و مبلغين مشهد، به نام حاج شيخ محمدرضا اعدادي، نقل کردند: در سال 1378 قمري فرزندم داشتم که دو سال و نيم از عمر او مي‏گذشت. اما يک سال بود که مريض بود و من از بردن مکرر او نزد دکتر و مداواي وي خسته شده بودم. در همان سال به حج مشرف شدم، و پس از مراجعت، چون بچه را همچنان مريض ديدم، او را نزد دکتر بردم. گفت: چشم چپ او کور شده و چشم راست او نيز تا چند روز آينده کور مي‏شود. مادرش تا اين حرف را از دکتر شنيد، خيلي ناراحت شد. چرا که مي‏ديد بچه‏اش، علاوه بر کسالت قبلي، بينايي خود را هم از دست داده است، و لذا تا به صبح نخوابيد و گريه کرد. فرداي آن روز به چند دکتر ديگر مراجعه کرديم؛ همه همان حرف را تأييد کردند. آخرالأمر به دکتر چشم‏پزشک، آقاي قريشي، مراجعه کرديم و وي چنين گفت: چون مي‏خواهم به تهران بروم و تا بعد از عاشورا در آنجا خواهم ماند، دارويي موقت به شما مي‏دهم، در چشم راست طفلتان بچکانيد تا چشم را به يک حالت نگه دارد؛ پس از مراجعت از تهران شايد بتوانم معالجه کنم، اما چشم چپ وي قابل معالجه نيست. اول ماه محرم بود و من و مادرش هر دو سخت ناراحت بوديم. در اين بين متوسل به آقا قمر بني‏هاشم عليه‏السلام شديم و من نذر کردم که اگر ان‏شاءالله فرزندم تا روز عاشورا خوب شد، يک گوسفند در راه آن بزرگوار ذبح بکنم. مرض تا شب تاسوعا ادامه داشت و فرزندم حتي قادر به حرکت يا نشستن نبود. اما ظهر روز عاشورا که به منزل رفتم ديدم که بچه بحمدالله سالم و مشغول بازي کردن است. چشمهايش هم سالم شده، و فقط خال سفيد مختصري در چشم او باقي است که الان هم که حدود 7 سال مي‏گذرد هنوز آن خال سفيد در چشم او باقي است و مکرر گفته‏ام که اين، علامتي است تا اينکه وقتي بزرگ بشود بداند که چشم او، بلکه سلامتي او، مرهون عنايت حضرت قمر بني‏هاشم عليه‏السلام است و آن حضرت را فراموش نکند. [1] . [ صفحه 429] ديد در خون تا شه دين پيکر عباس را زد به سر بنهاد بر زانو سر عباس را خون به جاي اشک جاري کشت از چشم حسين‏ غرقه در خون ديد تا نخل قد عباس را شد فرات از ديده‏اش تا بر لب شط فرات‏ ديد آن خشکيده‏لب چشم تر عباس را تشنه کاميهاي اطفال حرم رفتش ز ياد ديد خشکيده چون آن شه حنجر عباس را فرق او چون واژگون ديد و دو دست او جدا گفت قسمت شد اسيري خواهر عباس را [2] .

[1] فرج بعد از شدت، ص 160. [2] سروده‏ي ناشناس.