به نام خداوند جان‏آفرين و به نام سقا و سپهسالار دشت کربلا و برادر باوفاي [ صفحه 415] حضرت اباعبدالله الحسين عليه‏السلام، حضرت ابوالفضل العباس قمر بني‏هاشم. بنده محمدصفر کاظمي هستم. در سال 55 درست يک هفته قبل از عيد بود که از طرف اداره‏ي خود مأموريت يافتم يک نامه‏ي محرمانه‏ي به طور کلي سري را به شهردار وقت برسانم. ساعت ده صبح از ميدان توپخانه‏ي سابق به طرف فيشرآباد تي‏بي‏تي سابق، حرکت کردم. پس از عبور از جلوي بيمارستان امير اعلم، وارد خيابان انقلاب شدم. در آنجا لازم دانستم نظري به ترک موتور که کيف نامه روي آن بود بياندازم. با کمال تاسف مشاهده نمودم اثري از کيف که محتواي آن نامه‏ي سري اداره بود، نيست. با ديدن اين وضعيت، آخر عمر و آخر زندگي و يتيم شدن بچه‏ها در جلوي چشمم ظاهر گرديد. در آن لحظه حالت يک مرده‏ي متحرک را پيدا کرده بودم که روح از جسمش خارج شده است و به يک طريقي، دور زدم و به طرف توپخانه برگشتم، شايد اثري از کيف نامه به دست آورم؛ پيدا نشد که نشد! ناچار خودم را تسليم سرنوشت کردم و به اداره برگشتم و رئيس اداره را از ماجرا مطلع ساختم. از همان لحظه، حکم بازداشت بنده صادر گرديد. روز پنجشنبه بود و اداره ساعت 12 تعطيل مي‏گرديد، اما ساعت واقعه، ساعت نزول لطف و اراده بود، رفقا يک‏يک از بنده خداحافظي کردند و رفتند و عقربه‏ي ساعت از 12 گذشت و اداره تعطيل گرديد. بنده ماندم و يک ماشين‏نويس و رئيس دفتر، که نامه‏ي زندان بنده را آماده مي‏کردند. صداي چک‏چک شستي ماشين تحرير، که مي‏دانستم سرنوشت بنده را تعيين مي‏نمايد، قلبم را از کار انداخته بود. عرق سردي سر و صورت بنده را فراگرفته، تمام اهل بيتم در جلوي چشمم ظاهر گشته بودند. نمي‏دانستم چه کار کنم؟! يک هفته به شب عيد باقي مانده بود، و اين خود برايم خيلي دردآور بود. چون مي‏دانستم بچه‏هايم امسال عيد نخواهند داشت، لباس نو دربر نخواهند کرد، و کسي درب به روي اينها باز نکرده و به عيدي اينها نخواهد آمد. ساعت حدود يک و نيم بعدازظهر پنجشنبه است و شب جمعه دارد از راه مي‏رسد. سکوت همه جا را فراگرفته و درب اتاق محل کارم کسي جز خودم نيست. سرنوشت از اين لحظه شروع مي‏شود. درب اتاق را بستم، گويي دنيا بر سرم خراب شده [ صفحه 416] است. ناگهان به خود آمدم و به فکر فرورفتم. پيش خود وضعيت و آينده‏ي خود را ترسيم مي‏کردم. خدايا چه خواهد شد؟! اين يک مسئله سياسي است. بوي انقلاب يواش‏يواش به مشام مي‏رسيد، مردم به پا خاسته بودند. پيش خود فکر کردم که اين مسئله را با پارتي‏بازي نمي‏شود درست کرد. پول هم که ندارم تا از آن طريق اقدام کنم. به کجا پناه ببرم؟ به کجا روي آورم؟ بنده قبل از ورود به خدمت نظام و در حين استخدام، علاقه‏ي خاصي به درب خانه‏ي باب‏الحوائج، ابوالفضل العباس عليه‏السلام داشتم. هيئتي به نام هيئت قمر بني‏هاشم داشتيم و در زير پرچم ماه بني‏هاشم، عرض ارادت و سوگواري مي‏نموديم. اکنون نيز اين افتخار براي ما باقي مانده و همه‏ساله مراسم سينه‏زني و تعزيه‏داري را برپا مي‏نماييم. به هر صورت تصميم گرفتم به درب خانه‏ي حضرت ابوالفضل عليه‏السلام رفته و از ايشان بخواهم که اين درد بي‏درمان بنده را درمان نمايد. قابل توجه رفقا و دوستان: متوسل شدن به بزرگان، آداب و روشي دارد. تا انسان درون خود را خالي و از همه جا قطع اميد ننمايد و خود را تا مرگ چندان دور نبيند، نتيجه‏اي نخواهد گرفت. اگر اين حالت در شما ظاهر گرديد شما صاحب فيض و نتيجه خواهيد شد. به طرف قبله ايستادم و زانوي سمت راست خود را بر زمين تکيه داده، دو دست خود را بلند کردم گويي اصلا در اين مکان نيستم و هيچ جا و هيچ چيزي را نمي‏بينم. وحشت، تمامي وجودم را احاطه کرده بود. سه مرتبه بلند فرياد زدم: يا ابوالفضل، يا ابوالفضل، يا ابوالفضل العباس، به دادم برس! ديگر چيزي نفهميدم. موي سرم راست شده بود و سرم را روي ميز کارم گذاشته بودم، اما خود اين وضعيت را نمي‏فهميدم. شايد اين اتفاق بيش از 3 تا 5 ثانيه بيشتر به طول نيانجاميد، که دستي پشت سر خود احساس کردم. ماشين‏نويس بود! با مشاهده‏ي ايشان، کار خود را تمام ديده، تصور مي‏کردم آمده است بنده را با نامه تحويل مأمورين بدهد. با صداي گرفته‏اي گفتم: آقا،بنده حاضرم! که ناگهان گفت: چه مي‏گويي؟! بلند شو پاکت نامه پيدا شده است! با شنيدن اين کلمه، پيش خود احساس کردم ايشان مي‏خواهد به اين نحو از بنده دلجويي کرده باشد تا بنده هراسي [ صفحه 417] به خود راه ندهم لذا گفتم: برادر، بنده ديگر کارم تمام است و فکر همه چيز را کرده‏ام. گفت: آقاي کاظمي، به خدا نامه پيدا شد. يک راننده‏ي تاکسي آن را آورده، روي ميز اطلاعات اداره گذشته و رفته است، اما کيف آن را با خود برده است چون کيف نو بود و نامه‏ي مزبور اولين چيزي بود که در آن گذاشته شده بود. با شنيدن اين مژده، ديگر گريه به من مجال نمي‏داد؛ هم از شوق، و هم از اين لطف بيکران حضرت ابوالفضل عليه‏السلام. سر و جانم به فدايش، که در يک چشم به هم زدن از کربلا التماس مرا لبيک گفت... به هر صورت رئيس مربوطه بنده را احضار کرد و گفت: کاظمي، مادر داري؟ گفتم: بله، ولي از اين مسئله خبر ندارد. گفت: خيلي آدم خوش‏شانسي هستي. گفتم:اين امر، مربوط به شانس نمي‏شود. گفت: پس به چه چيز مربوط مي‏شود؟! گفتم: به پارتي. گفت: مي‏داني که موضوع جنبه‏ي سياسي دارد و نمي‏شود در آن پارتي‏بازي کرد. گفتم: چرا، مي‏شود! بنده يک پارتي دارم که امروز در آخرين لحظات، درب خانه‏ي ايشان را زدم و او درب را به رويم باز نمود و کار مرا درست کرد؛ و جريان را مفصل به ايشان گفتم، که بي‏نهايت منقلب شد و اشک در چشمانش حلقه زد و به بنده تبريک گفت. در اينجا به کلام‏الله مجيد، سوگند مي‏خورم که جز حقيقت و عين واقعيت را بيان نکردم. به همان قمر بني‏هاشم، ابوالفضل عليه‏السلام تمام عرايضم مو به مو حقيقت داشت و جز اين قصد ديگري نداشتم. از انتشارات مکتب‏الحسين عليه‏السلام انتظار دارم که اين مطلب را به چاپ برساند، تا عاشقان حضرت ابوالفضل العباس عليه‏السلام بخوانند و هر چه مي‏خواهند از درب اين خانه بخواهند، والسلام، التماس دعا. تقديمي از هيئت امناي مسجد امام رضا عليه‏السلام کهريزک ساوجبلاغ هشتگرد محمدصفر کاظمي به حضور حجةالاسلام حاج شيخ علي رباني خلخالي. بسمه‏تعالي ان الحسين مصباح الهدي و سفينة النجاة هيئت متوسلين به قمر منير بني‏هاشم حضرت ابوالفضل (عليه‏السلام) غلام ويس‏هاي مقيم قم از استان زنجان - تأسيس 1370 [ صفحه 418] بسمه‏تعالي سرور ارجمند جناب حجةالاسلام و المسلمين آقاي علي رباني خلخالي دامت برکاته سلام‏عليکم. ضمن آرزوي توفيق و طلب پيروزي براي شما از درگاه خداوند ايزد منان - بدين وسيله به استحضار مي‏رساند که با مطالعه‏ي کتاب پرارزش و جدا بامعنا و کامل (چهره‏ي درخشان قمر بني‏هاشم ابوالفضل العباس عليه‏السلام - جلد اول) واقعا تحت تأثير قرار گرفته و پرفيض شديم و تصميم گرفتيم به عنوان يک نمونه از معجزه و کرامات آن بزرگوار را در چند برگ حضور شما سرور عزيز و ارجمند ارسال نمائيم تا انشاءالله اين معجزه از طريق جنابعالي با مصلحت و ديد شما به چاپ برسد و انتشار يابد، تا از اين طريق از آقا ابوالفضل العباس عليه‏السلام و خاندان باعصمت و طهارت ائمه‏ي اطهار عليهم‏السلام که هميشه شرمنده و جيره‏خوار سفره‏ي پرنعمت اين بزرگواران هستيم، تشکر و سپاس و ستايش نموده باشيم به اميد پيروزي و موفقيت عموم دوست‏داران و طرفداران و شيفتگان اهل بيت بخصوص نويسندگان اين آثار ارجمند. اجرکم علي الله جزاکم الله خيرا والسلام 28 / 11 / 76 آدرس: يزدان‏شهر - پشت موتور آب - 8 متري امام حسن عليه‏السلام حسينيه‏ي حضرت ابوالفضل عليه‏السلام تلفن‏ سرپرست هيئت: حاج شعبانعلي خدابنده‏لو تلفن منزل 734611