حجةالاسلام و المسلمين جناب آقاي شيخ محمدرضا خورشيدي درباره‏ي توسل به پير علم چنين نقل مي‏کند: شخص موثق و مورد اطميناني نقل مي‏کرد: در اثر ارادت قلبي به قمر بني‏هاشم عليه‏السلام، خيلي از اوقات، از هر کجا که باشم صدا مي‏زنم يا علم پير علم، درياب درمانده مکن! حتي گاهي در کنار ضريح حضرت فاطمه‏ي معصومه عليهاالسلام «که جان عالم و آدم به فدايش» عرض مي‏کنم: بي‏بي‏جان، معذرت مي‏خواهم ولي از همين کنار تو عمويت را صدا مي‏زنم «يعني ابوالفضل را» و مي‏دانم ناراحت نشده بلکه خوشحال مي‏شويد. شخص مزبور تعريف مي‏کرد: تقريبا دو سال پيش، يعني سال 1374 شمسي، بعضي افراد که در لباس دوست بودند در اثر اغواي شياطين موجبات ناراحتي و دردسر براي من فراهم نمودند، به حدي که گاهي حال درس خواندن و تفکر را از من سلب مي‏نمودند ولي من صبر مي‏نمودم. حتي دوبار براي رفع کدورت پيش‏قدم شده به خانه‏ي آنها رفتم، متأسفانه از حسن نيت من سوءاستفاده کرده، دفعه‏ي دومي که به خانه‏اش رفتم شروع به دعوا و نزاع مجدد نمود، و نصيحت حقير نيز فايده‏اي نداشت بين دو محذور گرفتار شده بودم: از يک طرف، اگر مي‏خواستم از حق خود دفاع کنم آتش نزاع شعله‏ورتر مي‏شد و از طرف ديگر، انتظار اين جسارت و پرخاش بيهوده و ناهنجار را هم نداشتم. در اين اثنا ناگهان ضربان قلبم زياد شد و براي سلامتي خود احساس خطر کردم. قرآن بغلي را، که بحمدالله همواره در جيب دارم، به طوري که طرف مقابل متوجه نشود براي رفع خطر روي قلبم گذاشتم ولي پس از چند دقيقه هنوز احساس خطر مي‏کردم و ايشان هم يکسره مشغول هتاکي و جسارت بود!! بالاخره براي حفظ آبرو و هم حفظ سلامتي از آن خانه بيرون آمده به طرف منزل خود حرکت کردم. در راه با زحمت زياد پاهاي خود را روي زمين مي‏کشيدم و از ميان کوچه‏ها عبور مي‏کردم، به مسجد گذر جدا در کوچه‏ي عشقعلي که رسيدم ديدم نفس به سختي از سينه‏ام [ صفحه 398] بيرون مي‏آيد و احتمال وقوع سکته نزديک به صددرصد است. با خود گفتم: خوب است بدنم را به قصد شفا و نجات از خطر، به ديوار اين مسجد که سالياني محل تدريس علوم آل‏محمد صلي الله عليه و آله و سلم توسط استاد گرانقدرم آيةالله حاج شيخ محمدعلي مدرس افغاني (رحمه‏الله) بود بمالم. لذا بدنم را به ديوار اين مسجد ماليدم ولي هنوز احساس خطر مي‏کردم، پس از چند قدم که به سختي طي مي‏شد ناخودآگاه به ياد علمدار کربلا و علم پير علم افتادم، عرض کردم: يا علم پير علم! درياب درمانده مکن، نجاتم بده، يک گوسفند در هفتم محرم در پاي علم شما قرباني مي‏کنم. [ صفحه 399] ناقل ادامه مي‏دهد: به خود ابوالفضل العباس عليه‏السلام قسم، همين که سر کوچه‏ي عشقعلي در اول خيابان چهارمردان «يعني به فاصله‏ي صد متر تقريبا از محل توسل به قمر بني‏هاشم عليه‏السلام - علم پير علم» رسيدم که تاکسي بگيرم، يک دفعه به خود آمدم متوجه شدم نه تنها ضربان قلب طبيعي شده و هيچ احساس خطر نمي‏کنم، بلکه خيلي شادابتر از قبل هم هستم. چندي بعد نيز از برکت عنايات قمر بني‏هاشم عليه‏السلام، کار طرف مقابل به رسوايي کشيد. اميدوارم علمدار کربلا همه‏ي مظلومين عالم را از دست اشرار نجات داده، آرزومندان زيارتش را به فيض آستان‏بوسي خود در کنار نهر علقمه موفق نمايد. در خاتمه، توفيقات روزافزون زبان گوياي ولايت نويسنده‏ي تواناي درياي بيکران علوم اهل بيت عليهم‏السلام، حضرت حجةالاسلام و المسلمين جناب حاج شيخ علي رباني خلخالي حفظه الله را در پناه کريمه‏ي اهل بيت حضرت فاطمه‏ي معصومه عليهاالسلام، از خداوند عالم مسئلت دارم. بمنه و کرمه. بنده‏ي بندگان شاه ولايت محمدرضا خورشيدي جامه‏اي دوخته خياط ازل بر بدنش‏ آمد آن ماه که خوانند مه انجمنش‏ جلوه‏گر نور خدا از رخ پرتوفکنش‏ آيت صولت و مردانگي و شرم و وقار روشن از چهره‏ي تابنده و وجه حسنش‏ ز جوانمردي و سقايي و پرچمداري‏ جامه‏اي دوخته خياط ازل بر بدنش‏ آنکه آثار حيا جلوه‏گر از هر نگهش‏ وانکه الفاظ ادب تعبيه در هر سخنش‏ ميوه‏ي باغ ولايت به سخن لب چو گشود خم فلک گشت که تا بوسه زند بر دهنش‏ [ صفحه 400] کوکب صبح جوانيش نتابيده هنوز که شد از خار اجل چاک چو گل پيرهنش‏ آن چنان تاخت به ميدان شهادت که فلک‏ آفرين گفت بر آن بازوي شکرشکنش‏ همچو پروانه‏ي دلباخته از شوق وصال‏ آن چنان سوخت که شد بي‏خبر از خويشتنش‏ خواست دستش که رسد زود به دامان وصال‏ شد جدا زودتر از ساير اعضاي تنش‏ کوته از دامنت اي شاه مکن دست «رسا» از کرم پاک کن از چهره غبار محنش [1] .

[1] سروده‏ي ملک‏الشعرا مرحوم دکتر قاسم رسا.