آقاي حاج حسين بابايي چند کرامت مرقوم داشتهاند که ذيلا ميخوانيد:
اين جانب شصت سال قبل در زادگاهم کرمجگان قم ساکن بود. نوجواني 18 - 17 ساله بودم که مرضي به نام «تب راجعه» در ميان مردم شايع شده بود، به طوري که
[ صفحه 393]
در هر خانه چند نفر به اين مرض مبتلا شده و فوت ميکردند.
من نيز به اين مرض مبتلا شدم. حکيمي به نام ميرزا غلامحسين جاسبي بود که او را براي معالجهي من آوردند. پس از معاينه گفت: من دارو نميدهم. از دکتر پرسيدم: آقاي دکتر، من چند دانه انار بخورم يا نه؟ دکتر ناراحت شد و گفت: انار بخور و بمير! حالم به اندازهاي بد بود که مادر و خواهرم خود را براي مرگ من و اجراي امور کفن و دفن آماده ميکردند!
اينجا بود که يک دفعه به ياد حضرت قمر بنيهاشم عليهالسلام افتادم و گفتم: يا بابالحوائج، از شما شفا ميخواهم و سپس نذر کردم اگر حضرت مرا شفا داد، تا زنده هستم هر سال، شب تاسوعا، گوسفندي قرباني کنم و با آن سفرهاي براي حضرت اباالفضل العباس عليهالسلام بيندازم.
در عالم خواب ديدم آقايي لباس سبز پوشيده و بسيار بسيار زيبا و خوشقد و قامت است، بالاي سرم ايستاده و ميفرمايد: تو خوب شدي. گفتم: آقا، ميرزا غلامحسين حکيم گفته است تو ميميري! فرمود: نه، تو خوب شدي! ناگهان ديدم گويا ديوار شکافته شد و ايشان از اتاق خارج شدند. سپس چشم باز کردم و ديدم که دردي در بدن خود احساس نميکنم. چند دانه انار خوردم و به خواهر و مادرم گفتم: حضرت ابوالفضل عليهالسلام مرا شفا داده است!
اکنون مدت شصت سال است که شبهاي تاسوعا براي حضرت عباس عليهالسلام سفره مياندازم و حضرت هم کمک ميکند و هر سال بهتر و وسيعتر از سال قبل از کار درميآيد.
|