جناب آقاي رضوي کرامت ديگري را نيز که بيش از پنجاه سال پيش رخ داده است، چنين نقل مي‏کند: عمه‏ي محترمه حقير، در يک سفر زيارتي از نجف‏اشرف به کربلاي معلي يا بالعکس مشرف مي‏شده، که در بين راه هوا منقلب مي‏شود و گرد و غبار زيادي فضا را مي‏گيرد. در همان حين، ماشيني از روبرو مي‏آيد و به اصطلاح با ماشين آنها شاخ به شاخ مي‏شود، به گونه‏اي که نزديک بوده با يکديگر تصادف کنند، که ناگاه زوار صدا مي‏زنند: يا اباالفضل العباس عليه‏السلام! عمه‏ام مي‏گفت: ديدم آقايي بين دو ماشين پيدا شد که دست در بدن نداشت و با شانه‏هاي مبارک خود مانع از تصادف ماشينها گرديد و پس از رفع خطر تصادف نيز، آن آقاي بي‏دست ناپديد شد. وي اين را کرامتي از حضرت اباالفضل العباس عليه‏السلام مي‏دانست که جان مسافرين را در آن لحظه‏ي حساس از خطر نجات داد.