مادربزرگم همچنين نقل کرد:
در همان زماني که در کربلا اقامت داشتيم، روزي براي زيارت حضرت ابوالفضل العباس عليهالسلام حرکت کرديم. پس از خواندن اذن دخول و زيارتنامه، وارد حرم شديم و ديديم که مردي روستايي که آثار زخم و جراحت بر کف پا و نيز قسمتي از مچ و ساق پاهايش مشهود بود، با حالتي سخت پريشان و ناراحت، به گريه و توسل مشغول بود. مشخص بود که مقدار زيادي خار و تيغهايي که خارهاي سخت دارد به پاهاي او وارد شده است و دائم در حال ناله و توسل ميباشد. مرد روستايي در حين توسل، پاهاي خود را رو به ضريح آقا قمر بنيهاشم عليهالسلام کرده و ميگفت:
اي آقا، شما بايد تمامي اين خارها را از پاي من خارج کني، چون من اصلا نميتوانم حرکتي انجام دهم و همين طور نميتوانم هيچ کاري از پيش ببرم. من داراي اولاد ميباشم و آنها منتظرند که برايشان کار کنم و غذا ببرم.
[ صفحه 384]
دائما با اين حال زار مشغول صحبت بود و گريه ميکرد. ما نيز از نزديک ناظر و شاهد قصه بوديم. زماني نگذشت که ديديم حال مرد روستايي خوب شد و تمام تيغها خود به خود از پايش خارج شدند و وضعيت پاها به حال عادي برگشت! و آن مرد، خشنود و شکرگزار از عنايات حضرت ابوالفضل عليهالسلام، به خانهي خود برگشت. اين حکايتي بود که مادربزرگم از نزديک شاهد آن بوده است.
|