جناب حجة الاسلام آقاي سيد مصطفي مستجاب الدعوة فرمودند:
آقاي نوبهاري ساکن تهران نقل ميکرد که: روزي در تهران در حال قدم زدن بودم که ديدم دو جوان با هم دعوا ميکنند. به عنوان ميانجيگري وارد معرکه شدم که آنها را از هم جدا کنم. يکي از آنها، از روي ناجوانمردي، تيغ به دست به من حمله کرد و زخمي به بازويم زد که آن را مقداري بريد و خون جاري شد.
بعد از مداوا، متوجه شدم مقداري از دستم قطع شده است، به حدي که دو انگشت کوچک دستم از کار افتاده بود. حدود شش ماه معالجه کردم و سرانجام همهي دکترها از علاج آن اظهار عجز کردند. ايام محرم نزديک شد. مادرم يک پنجهي برنجي که بر سر علم نصب ميکنند، نذر حضرت اباالفضل العباس عليهالسلام کرد. پنجه را خريد و به هيئت محل به نام «تکيهي جوانان بني هاشم متوسلين به حضرت علي اکبر عليهالسلام» واقع در شهرک مسعوديه، برد و داد بر سر علم نصب کردند.
شب هشتم محرم يا شب نهم (البته شک از نقال است) متوسل به حضرت ابوالفضل عليهالسلام شدم، که يکي گفت: حسن آقا، حضرت ابوالفضل العباس عليهالسلام تو را شفا داد، نگاه کن از پنجهي برنجي خون ميچکد! مردم کنار علم ازدحام کردند و جناب آقاي محمود اژدري، که از بزرگان و محترمين هيئت است، جلو آمد و انگشت زد و گفت که: خون است! خود وي نيز مبتلا به زخم اثني عشر بود و به واسطهي چشيدن اندکي از خون مزبور شفا يافت.
خلاصه، آن شب درد دست من خوب شد ولي هنوز انگشت دستم را نميتوانستم حرکت دهم. تا اينکه در شب يازدهم محرم، شب شام غريبان، در عالم رؤيا
[ صفحه 366]
ديدم که دو نفر زن آمدند و در دست من حنا گذاشتند؛ يادم نميرود که حنا شل بود و شره کرد. صبح که از خواب بيدار شدم، خواب را فراموش کرده بودم. اما وقت وضو ديدم دستم چسبناک است، خوب که دقت کردم ديدم هنوز حنا در دستم است و تا چند وقت رنگ حنا در دستم بود و از آن به بعد دستم به کلي خوب شد و تا به حال که تقريبا دو سال از آن زمان ميگذرد ديگر درد و اذيتي از آن ناحيه دچار من نشده و دستم کاملا خوب شده است. جالب آن است که پنجهي مزبور را، که روي علم است، به هر طرف بگذارند، به سمت قبله بر ميگردد. افراد خانواده اين مطلب را اقرار کردند و گفتند چند روز پنجهي برنجي در خانهي ما بود و خود اين امر را امتحان و مشاهده کرديم.
خونبهاي دست تو
کاش ميگشتم فداي دست تو
تا نميديدم عزاي دست تو
خيمهها ظهر عاشورا، هنوز
تکيه دارم بر عصاي دست تو
از درخت سبز باغ مصطفي
تا فتاده، شاخههاي دست تو
اشک ميريزد دو چشم اهل دل
در عزاي غم فزاي دست تو
يک چمن گلهاي سرخ نينوا
سبز ميگردد، به پاي دست تو
در شگفتم از تو،اي دست خدا!
چيست آيا خونبهاي دست تو؟! [1] .
|