ميرزا محمد تقي سپهر در جزء دوم، از چاپ ششم کتاب: ناسخ التواريخ، صفحه‏ي - 341 - مي‏نگارد: بعضي از علماء نوشته‏اند: عباس بن علي بن ابيطالب عليه‏السلام در شب عاشورا شهيد شد. ولي اکثر مورخين شهادت آن حضرت را در روز عاشورا نگاشته‏اند. چون نام دو نفر از پسران حضرت امير عليه‏السلام عباس بود که يکي را: عباس اکبر و ديگري را: عباس اصغر مي‏گفتند لذا مي‏توان گفت: آن عباسي که در شب عاشورا شهيد شده عباس اصغر و آن عباسي که در روز عاشورا به شهادت سرفراز گرديد عباس اکبر بوده است. عباس اصغر هم نظير برادرش اباالفضل در شب عاشورا به طلب آب شتافت و بعد از آن مقام پرافتخار شهادت را دريافت. و العهدة علي الناقل. شيخ محمود عراقي در کتاب: دارالسلام، ضمن عنوان: من فاز بسلام الامام مي‏نگارد: گروهي از علماء از عبدالله اهوازي نقل کرده‏اند که گفت: براي پدرم واقعه‏ي بسيار مهمي رخ داد آن واقعه اين است که در ذيل از نظر خوانندگان مي‏گذرد: در يکي از روزها که پدرم در بازار عبور مي‏کرد ناگاه با مردي مواجه شد که: قيافه‏اش برگشته. زبانش خشکيده، بقدري کريه‏المنظر بود که گويا: تازه از جهنم بيرون آمده باشد، آن مرد عصائي در دست داشت و در ميان بازار مشغول گدائي بود. [ صفحه 83] پدرم گفت: من از ديدن وي بدنم دچار لرزه و رعشه گرديد از او پرسش نمودم: تو اهل کجائي ولي وي به من اعتنائي ننمود من وي را قسم دادم که خود را معرفي کند، او گفت: اي برادر تو را با من چه کار است؟ از من صرفنظر کن! گفتم: من دوست دارم که جريان کار تو را بدانم. گفت: اگر شکم مرا سير کني من سرگذشت خود را براي تو شرح خواهم داد. من خواسته‏ي او را پذيرفتم و وي را به منزل خود بردم و شکمش را سير نمودم. وي پس از اينکه از عزاي شکم فراغت يافت به من گفت: آيا تو در روز عاشورا در کربلا حاضر بودي و آن مصائبي را که بر امام حسين عليه‏السلام وارد شد مشاهده کردي؟ گفتم: نه. ولي جريان آن مصائب را شنيده‏ام. گفت: آيا داستان عمر سعد را شنيده‏اي؟ گفتم: آري. مگر تو از بستگان عمر سعد مي‏باشي؟ گفت: نه. من که اسحاق حويه نام دارم علمدار عمر بن سعد بودم. گفتم: بگو: بدانم: چه عملي انجام دادي که به يک چنين مکافاتي مبتلا شدي، دنيا و آخرت خويشتن را به وسيله‏ي آن عمل زشت تباه کردي!؟ براي چيست که بوي بدي مانند بوي قير از بدن تو استشمام مي‏شود؟ گفت: بدانکه عمر سعد مرا با گروهي از تيراندازان و شمشيرداران بر شريعه‏ي فرات گماشت تا نگذاريم کسي براي حسين آب ببرد. ما به قدري نسبت به وظيفه‏ي خود جد و جهد کرديم که حتي شبها خواب نمي‏رفتيم و روزها هم متوجه شريعه بوديم. به قدري [ صفحه 84] شقاوت بر من غلبه يافت که نمي‏گذاشتم يارانم آب با خود ببرند. مبادا که از آن آب به ياران حسين برسانند. در يکي از شبها به عنوان جاسوس نزديک خيمه‏هاي حسين رفتم. پس از ورود ديدم: قمر بني‏هاشم به حضور حضرت حسين که گريان بوده مشرف شد. عباس از جهت گريه حسين جويا شد. حسين عليه‏السلام فرمود: تشنگي بر کودکان غلبه يافته و آنان را دچار اضطراب و انقلاب نموده، تا بحال در دو موضع چاه کنديم ولي اثري از آب ظاهر نشده، آيا تو مي‏تواني مقداري آب از اين گروه ستم‏کيش براي کودکان بياوري!؟ عباس گفت: من مکررا از اين گروه نابکار طلب کرده‏ام ولي غير از تير و شمشير جوابي به من ندادند! امام حسين پس از شنيدن اين سخن صدا به گريه بلند کرد عباس گفت: هنگامي که صبح شود من مي‏روم و آب مي‏آورم، ولو اينکه يک مشک باشد. وقتي حسين اين مقاله‏ي عباس را شنيد خوشحال شد و فرمود: خدا در مقابل اين سعي و کوشش به تو جزاي خير دهد. من که در يک گوشه پنهان بودم کليه‏ي سخناني را که بين ايشان رد و بدل شد شنيدم. آنگاه پس از اينکه به جايگاه خود بازگشتم آنچه را که ديده و شنيده بودم از براي عمر سعد شرح دادم. عمر سعد تعداد پنج هزار نفر به سرکردگي خولي بن يزيد براي امداد ما فرستاد. ما همچنان در حال آماده باش بوديم تا سپيده‏ي صبح و آفتاب طلوع کردند. پس از اين جريان بود که ناگاه ديدم: عباس مانند آفتاب از افق خيمه‏ها طلوع کرد و در حالي که خشمناک و شتابان بود به جانب شريعه آمد، سپاه دشمن مانند مور و ملخ اطراف وي را گرفتند و او را به نحوي تيرباران کردند که نظير خارپشت پر برآورد [ صفحه 85] و بدنش هدف آن پيکان‏ها قرار گرفت. ولي عباس به آن تير و حمله‏ها کوچکترين اعتنائي ننمود، ميمنه و ميسره‏ي لشکر را بر هم زد و داخل شريعه گرديد، مشک را پر از آب کرد و سر آن را محکم بست، بدون اينکه خودش آب بياشامد از شريعه خارج شد. پس از اين جوانمردي عباس بود که من بر لشکر خود فرياد زدم: واي بر شما! اگر حسين يک قطره از اين آب را بياشامد بزرگان شما در نظر او مانند افراد کوچک شما خواهند بود سپس احدي از شما را زنده نخواهد نهاد. بعد از اين صيحه و فرياد من بود که تعداد هزار نفر لشگر متفقا بر عباس حمله کردند، آنگاه مردي از طايفه‏ي: ازد (بفتح همزه و سکون زاء) ضربتي بر دست راست عباس زد و آن را قطع نمود. عباس با يک سرعت عجيب شمشير را به دست چپ گرفت و در حالي که مشگ آب بر کتف وي بود بر ما حمله کرد و گروه فراواني از مردان دلير ما را به خاک هلاک انداخت. ما منظوري نداشتيم جز اينکه مشک آب را پاره کنيم، لذا من شمشير خود را بر مشک آب فروبردم، در اين هنگام بود که عباس متوجه من و بر من حمله‏ور شد. من از موقعيت استفاده نموده به نحوي شمشير به دست چپش زدم که آن را قطع کردم. بعد از اين زد و خورد بود که شخص ديگري با عمودي آهنين آن چنان بر فرق عباس نواخت که مغز سرش بر بالاي کتفش فروريخت. بعد از ابن ضربت از فراز اسب به روي زمين سقوط کرد و نقش زمين شد! در همين موقع بود که عباس استغاثه نمود و گفت: [ صفحه 86] يا اخاه يا حسيناه! وا ابتاه وا علياه! پس از اين استغاثه بود که به ناگاه ديديم: حسين مانند باز شکاري که بر سر صيد خود فرود آيد بر سر ما فرود آمد و بر ما حمله کرد، حسين در اين حمله تعداد هفتاد نفر از افراد معروف و مشهور ما را کشت، ميمنه و ميسره‏ي ما را درهم شکست، ما عموما رو به فرار نهاديم. وقتي حسين ما را شکست داد ببالين عباس بازگشت و به نحوي مشغول گريه و زاري شد که اهل حرم نيز براي گريه‏ي وي صدا به گريه بلند کردند. ما اين طور تصور مي‏کرديم که ملائکه و اجنه هم با آنان شروع به گريه نموده‏اند! و موج زمين ما را فراگرفته است! اقول: العهدة علي الناقل. علامه‏ي مجلسي در جلد دهم کتاب: بحارالانوار، صفحه‏ي - 201 - راجع به شهادت حضرت اباالفضل عليه‏السلام مي‏نويسد. کنيه‏ي حضرت عباس: اباالفضل و مادرش: ام‏البنين بود. وي فرزند ارشد و اکبر اولاد ام‏البنين به شمار مي‏رفت. حضرت عباس عليه‏السلام آخرين نفري بود که بعد از برادران پدري و مادري خود شهيد شد. حضرت اباالفضل پس از شهادت برادران خويش ارث آنان را دريافت نمود. سپس آن جوانمرد بي‏نظير براي جهاد در راه خدا قيام کرد و شهيد گرديد. پس از شهادت کليه‏ي ايشان بود که عبيدالله بن عباس ارث و ماترک آنان را برد. آنگاه عموي عبيدالله که وي را: عمر بن علي مي‏گفتند با وي درباره‏ي ارث آن چهار نفر شهيد منازعه و مطالبه کرد، ولي به وسيله‏ي صلح و سازش [ صفحه 87] از يکديگر راضي شدند. [1] . حضرت عباس عليه‏السلام رجلي بلند بالا و تنومند و زيبا و خوش‏منظر بود. هر گاه آن حضرت بر اسب بسيار قوي سوار مي‏شد پاهاي مبارکش بر زمين کشيده مي‏شد. حضرت عباس را قمر بني‏هاشم مي‏گفتند. پرچم حضرت ابي‏عبدالله عليه‏السلام به دوش آن بزرگوار بود. هنگامي که قمر بني‏هاشم عليه‏السلام خويشتن را يکه و تنها ديد به حضور حضرت امام حسين عليه‏السلام مشرف شد و گفت: يا اخا! آيا به من اجازه‏ي جهاد مي‏دهي!؟ حضرت ابي‏عبدالله پس از اينکه گريه‏ي شديدي کرد فرمود: يا اخي انت صاحب لوائي!! يعني اي برادر! تو علمدار من هستي!! موقعي که تو از دست بروي لشکرم متفرق و پراکنده خواهد شد. قمر بني‏هاشم گفت: سينه‏ي من تنگ شده! من از اين زندگي بيزار و خسته‏ام! من در نظر دارم از اين افراد منافق خونخواهي نمايم و انتقام خود را از آنان بگيرم. حضرت ابي‏عبدالله الحسين عليه‏السلام در جواب عباس فرمود: درصدد باش که مختصري آب از براي اين کودکان طلب کني! [ صفحه 88] حضرت اباالفضل عليه‏السلام متوجه لشکر دشمن گرديد و ايشان را موعظه کرد و از اقدام نمودن بر جهاد با پسر پيغمبر برحذر داشت ولي پند و اندرزهاي او کوچکترين اثري در دلهاي آن سنگدلان نبخشيد [2] عباس عليه‏السلام به جانب امام حسين مراجعت نمود و آن امام مظلوم را از سنگدلي آن گروه مستحضر کرد. پس از اينکه امام را آگاه نمود فرياد کودکان حرم را شنيد که مي‏گفتند: العطش! العطش! [ صفحه 89] بعد از شنيدن آه و فغان تشنگي بود که قمر بني‏هاشم بر اسب خويشتن سوار شد، نيزه‏ي خود و مشگ آب را برگرفت و به جانب فرات شتافت. مرحوم ميرزا محمد تقي سپهر در جزء دوم، از جلد ششم کتاب: ناسخ التواريخ، صفحه‏ي - 343 - مي‏نويسد: در همين هنگام حضرت عباس عليه‏السلام اين ارجوزه را مي‏خواند: 1- لا أرهب الموت اذا الموت رقا حي اواري في المصاليت اللقا 2- نفسي لنفس المصطفي الطهر وقا و لا اخاف طارقا ان طرقا 3- بل أضرب الهام و افري المفرقا اني أنا العباس أغدو بالسقا 4- و لا أخاف الشر عند الملتقي 1- يعني من از موت در آن موقعي که فرابرسد باکي ندارم تا اينکه در ميان افراد ناکس و پست‏فطرت پنهان شوم. 2- جان من براي جان حسين که برگزيده و پاک است سپر و فدائي خواهد بود. من از موت و مرگ اگر بيايد خوف و بيمي ندارم. 3- بلکه من بر فرق دشمن ميزنم و تارک او را مي‏شکافم. من همان عباسي هستم که سقا مي‏باشم. و شب را با منصب سقائي صبح مي‏نمايم. [ صفحه 90] 4- من در موقع ملاقات از شر دشمن خوف و باکي ندارم. نيز در کتاب: ناسخ مي‏نويسد: هنگامي که حضرت عباس متوجه فرات شد تعداد چهار هزار - 4000 - نفر از آن افرادي که موکل آب فرات بودند اطراف آن حضرت را احاطه و آن جوانمرد بلند همت را تيرباران نمودند. حضرت اباالفضل چون شيري ژيان بر آن روباه صفتان روي‏آور شد و آنان را منهزم نمود و تعداد هشتاد نفر از ايشان را به جانب دوزخ روانه کرد تا اينکه داخل شريعه‏ي فرات شد. نيز در کتاب: ناسخ مي‏نگارد: هنگامي که حضرت عباس تعداد هشتاد نفر از کفار را از پاي درآورد اين رجز را خواند: 1- اقاتل القوم بقلب مهتد اذب عن سبط النبي احمد 2- اضربکم بالصارم المهند حتي تحيدوا عن قتال سيدي‏ 3- اني انا العباس ذو التودد نجل علي المرتضي المؤيد 1- يعني من با قلبي هدايت شده با اين گروه اشرار قتال و جهاد مي‏نمايم. از سبط يعني نوه‏ي پيامبر خدا صلي الله عليه و آله يعني امام حسين دفاع مي‏کنم. 2- من شما را با شمشير هندي مي‏زنم تا اينکه از جنگيدن با آقايم حسين گريزان شويد. 3- حقا که من همان عباسي مي‏باشم که صاحب دوستي و مودت هستم. منم که نسل علي مرتضي که جوانمردي مؤيد و منصور بود هستم. [ صفحه 91] پس از ورود در شريعه تصميم گرفت که مشتي از آن آب را بياشامد ولي چون تشنگي حسين و اهل‏بيت آن حضرت را يادآور شد آب نياشاميد. در کتاب: ناسخ مي‏نويسد: در اين هنگام بود که حضرت اباالفضل عليه‏السلام اين رجز را خواند 1- يا نفس من بعد الحسين هوني فبعده لا کنت ان تکوني‏ 2- هذا حسين شارب المنون و تشربين بارد المعين‏ 3- هيهات ما هذا فعال ديني و لا فعال صادق اليقين‏ 1- يعني اي نفس عباس! بعد از حسين ناچيز باش! بعد از حسين مبادا که زنده بماني! 2- اين حسين است که جرعه و شربت مرگ را مي‏نوشد و حال اينکه تو مي‏خواهي آب خوشگوار بياشامي! 3- هيهات! اين عمل عمل دين و آئين من نيست و همچنين اين کار کار شخص راستگوئي که داراي يقين باشد نخواهد بود. حضرت قمر بني‏هاشم عليه‏السلام مشک را پر از آب نموده به دوش راست خود انداخت و متوجه خيمه گرديد. پس از اين جريان بود که لشکر دشمن سر راه بر آن حضرت گرفتند و او را از همه طرف محاصره کردند. حضرت عباس عليه‏السلام با آنان مشغول جنگ و جهاد گرديد آن جوانمرد خداپرست با آن مردم پست‏فطرت همچنان مي‏جنگيد تا اينکه نوفل ارزق ضربتي به آن حضرت زد و دست [ صفحه 92] راستش را قطع نمود. آن ثاني حيدر کرار مشک آب را به دوش چپ انداخت و با دست چپ شروع به جهاد نمود. در کتاب: ناسخ مي‏نگارد: حضرت عباس عليه‏السلام اين اشعار را در همين موقع با دست چپ جهاد مي‏کرد مي‏خواند: 1- و الله ان قطعتموا يميني اني احامي ابدا عن ديني‏ 2- و عن امام صادق اليقين نجل النبي الطاهر الامين‏ 3- نبي صدق جائنا بالدين مصدقا بالواحد الامين‏ 1- يعني گرچه دست راستم را قطع کرديد اما به خدا قسم که من هميشه از دين و آئين خود حمايت و دفاع خواهم کرد. 2- و نيز از اين امامي که يقين صادق دارد و نسل پيامبر پاک و پاکيزه و امين مي‏باشد حمايت مي‏نمايم. 3- همان پيغمبر راستگوئي که اين دين و آئين را براي ما آورد و خداي يکتا را که امين است تصديق نمود. چه نيکو سروده‏اند: 1- گفت اي دست اوفتادي خوش بيفت تيغ در دست ديگر بگرفت و گفت‏ 2- آمدم تا جان ببازم دست چيست مرد کز سيلي گريزد مرد نيست‏ نيز سروده‏اند: 1- تو از من باوفاتر بودي اي دست که خود قربان شه بنمودي اي دست‏ [ صفحه 93] 2- اگر بيند تو را شاه وفادار يقين دارد که گشته بي علمدار 3- اگر بيند تو را شاه مدينه بخواهد عذر ما را از سکينه‏ حکيم بن طفيل و به قولي نوفل براي دومين بار از کمينگاه برجست و ضربتي به حضرت قمر بني‏هاشم زد و دست چپ آن بزرگ‏مرد را از بند جدا کرد. عباس عليه‏السلام مشگ آب را به وسيله‏ي دندانهاي مبارک خود نگاه‏داري مي‏کرد! در کتاب: ناسخ مي‏نگارد: همين موقع بود که حضرت ابوالفضل عليه‏السلام اشعار ذيل را خواند: 1- يا نفس لا تخش من الکفار و ابشري برحمة الجبار 2- مع النبي السيد المختار مع جملة السادات و الاطهار 3- قد قطعوا ببغيهم يساري فاصلهم يا رب حر النار 1- يعني اي نفس عباس! از کفار بيمناک مباش! مژده باد تو را به رحمت حضرت پروردگار. 2- تو با پيامبري هستي که بزرگ و برگزيده است. تو با گروهي از سادات و بزرگاني خواهي بود که پاک و پاکيزه‏اند. 3- حقا که دشمنان به ظلم و ستم دست چپ مرا قطع کردند پروردگارا! تو ايشان را به آتش دوزخ بينداز! چه خوب سروده‏اند: 1- يا رب سببي که ره به جانان ببرم اين آب روان براي طفلان ببرم‏ [ صفحه 94] 2- من مورم و مشک آب من ران ملخ ران ملخي نزد سليمان ببرم‏ 3- از کشته شدن چه باک ليکن خواهم اين آب به شيرخوار عطشان ببرم‏ 4- اي نفس مترس و بيشتر کوشش کن تا آنکه تو را به سوي رضوان ببرم‏ 5- گر تير بباردم به تن چون باران امروز به جان منت پيکان ببرم‏ 6- ور خصم جدا کند دو دستم ز بدن من مشگ پر آب را به دندان ببرم‏ 7- ور تير عدو بريزد آبم بر خاک من آب ز ديده‏هاي گريان ببرم‏ بعد از اين مشقت‏ها بود که تيري از طرف دشمن به مشگ آب اصابت نمود و آب روي زمين ريخت! سپس تير ديگري از لشگر کفر آمد و بر سينه‏ي مبارک حضرت عباس فرورفت! در همين موقع بود که قمر بني‏هاشم از پشت اسب سقوط کرد [3] و برادرش حضرت حسين را صدا زد و گفت: مرا درياب!! [ صفحه 95] بعد از اين استغاثه بود که حضرت ابي‏عبدالله الحسين عليه‏السلام به جانب آن شهيد سعيد شتافت. امام حسين هنگامي رسيد که ديد حضرت عباس عليه‏السلام روي زمين افتاده! امام عليه‏السلام پس از اينکه گريست فرمود: الان انکسر ظهري و قتل حيلتي!! يعني الان پشتم شکست و چاره‏ام اندک و قليل شد!! چه نيکو گفته‏اند: 1- از من دو دست بر کمر و از تو بر زمين دست ديگر کجا است که خاکي به سر کند 2- از من دو ديده پر ز سرشک از تو پر ز خون چشم ديگر کجا است که به حالت نظر کند 3- از من خميده قامت و از تو به روي خاک کو ديگري که اهل حرم را خبر کند 4- از من جدا دو دست شود شب از تو روز زين پس که دستگيري بي‏بال و پر کند 5- حال من اين چنين و تو را حال آنچنان بر گو چه چاره زينب خونين جگر کند [ صفحه 96] گر پيکر من و تو ز هم دور اوفتد لکن سر من و تو بيکره [4] سفر کند نيز در کتاب: ناسخ مي‏نگارد: وقتي امام حسين با بدن غرقه به خون قمر بني‏هاشم مواجه شد متوجه لشکر کفر گرديد و فرمود: 1- تعديتم يا شر قوم ببغيکم و خالفتموا فينا النبي محمدا 2- اما کان خير الخلق اوصاکم بنا اما کان جدي خيرة الله احمدا 3- اما کانت الزهراء امي و والدي علي اخا خير الانام المسددا 4- لعنتم و اخريتم بما قد جنيتم ستصلون نارا حرها قد توقدا 1- يعني اي بدترين گروه! به وسيله‏ي ظلم و ستم تعدي و سرکشي نموديد. و در ميان ما با پيغمبري که نام مبارکش: محمد صلي الله عليه و آله مي‏باشد مخالفت کرديد. 2- آيا نه چنين است که بهترين خلق خدا يعني حضرت محمد صلي الله عليه و آله به شما درباره‏ي ما توصيه و سفارش کرد!؟ آيا نه چنين است که جد من: احمد برگزيده‏ي خداي سبحان است. 3- آيا فاطمه‏ي زهراء مادر من نيست؟ آيا پدرم حضرت علي بن ابيطالب عليه‏السلام برادر حضرت خير الانام که درستکار است نيست؟ [ صفحه 97] 4- شما به وسيله‏ي اين جنايتي که کرديد ملعون و رسوا شديد به زودي طعمه‏ي آتشي خواهيد شد که حرارت آن سوزنده است. صاحب ناسخ مي‏نگارد: عبدالله بن محمدرضا در کتاب: جلاء مي‏نويسد: در همين هنگام بود که امام حسين عليه‏السلام مرثيه ذيل را در مصيبت حضرت عباس عليه‏السلام سرود و فرمود: 1- احق الناس ان يبکي عليه فتي ابکي الحسين بکربلاء 2- اخوه و ابن والده علي ابوالفضل المضرج بالدماء 3- و من واساه لا يثنيه خوف و جادله علي عطش بماء 1- يعني سزاوارترين مردم که بايد بر او گريست همان جوانمردي است که چشم حسين را در کربلا گريان نمود. 2- وي برادر و پسر پدرش: علي يعني همان ابوالفضلي که بدن مبارکش به خونها آغشته گرديد. 3- ابوالفضل همان کسي است که حسين را نيک ياري کرد و هيچ خوف و بيمي وي را از تصميم و اراده‏ي خود بازنداشت. همان عباسي که جان خود را با لب تشنه براي حسين فدا نمود. مرحوم سيد عبدالرزاق مقرم در کتاب: مقتل الحسين، صفحه‏ي - 228 - اين اشعار را درباره‏ي مصيبت قمر بني‏هاشم نقل مي‏کند: 1- و بان الانکسار في جبينه فاندکت الجبال من حنينه‏ [ صفحه 98] 2- و کيف و هو جمال بهجته و في محياه سرور مهجته‏ 3- کافل اهله و ساقي صبيته و حامل اللواء بعالي همته‏ 1- يعني انکسار و شکستگي در جبين مبين امام حسين ظاهر شد. و کوهها از آه و ناله‏ي حسين متلاشي و خراب شدند. 2- چرا اين گونه نباشد و حال آنکه عباس جمال و نيکوئي، خوشحالي و مسروري حسين بود و در موقع زنده بودنش مايه‏ي دلخوشي امام حسين بود. 3- عباس کفيل اهل و عيال حسين و ساقي کودکانش بود. عباس با همتي عالي و بزرگ به منصب علمداري حسين مفتخر و سرفراز بود. محدث قمي رحمه الله تعالي در جلد اول کتاب: منتهي الامال صفحه‏ي - 386 - اشعاري را درباره‏ي مصيبت حضرت قمر بني‏هاشم عليه‏السلام نقل نموده که ما به نگارش قسمتي از آنها قناعت مي‏نمائيم: 1- فجاء اليه و الفؤاد مقرح و نادا بقلب بالهموم قد امتلا 2- اخي کنت عوني في الامور جميعها اباالفضل يا من کنت للنفس باذلا 3- يعز علينا ان نراک علي الثري طريحا و منک الوجه اضحي مرملا 1- يعني امام حسين عليه‏السلام با دلي جريحه‏دار به جانب [ صفحه 99] حضرت عباس شتافت و با قلبي که پر از هم و غم بود فرياد زد: 2- اي برادر! تو درباره‏ي کليه‏ي امور يار و معين من بودي اي اباالفضل! اي کسي که جان را در راه خدا و دين بذل و بخشش کردي. 3- چقدر بر ما ناگوار و مشکل است که تو را افتاده در روي خاک ببينم. و صورت چون ماه و نوراني تو غرقه به خون باشد. مرحوم سيد عبدالرزاق مقرم در صفحه‏ي - 329 - کتاب: مقتل الحسين اين اشعار را در مصيبت عباس از سيد جعفر حلي نقل مي‏کند: 1- فاکب منحنيا عليه و دمعه صبغ البسيط کانما هو عندم‏ 2- قد رام يلثمه فلم ير موضعا لم يدمه عض السلاح فيلثم‏ 1- يعني امام حسين به طور خميدگي در حالي روي جنازه‏ي عباس افتاده بود که اشگ چشمش که گويا: خون شده بود زمين را رنگين کرد. 2- امام حسين تصميم گرفت: بدن عباس را ببوسد، ولي افسوس!! موضعي را نديد که به وسيله‏ي اسلحه غرقه به خون نشده باشد تا بتوان آن را بوسيد! در کتاب: منتخب التواريخ، صفحه‏ي - 335 - مرثيه‏اي از حاج محمدرضاي ازري از زبان امام حسين براي حضرت قمر بني‏هاشم عليه‏السلام نقل مي‏کند که ما به مختصري از آن اکتفاء مي‏نمائيم: [ صفحه 100] 1- اليوم آل الي التفرق جمعنا اليوم حل عن البنود نظامها 2- اليوم خر عن الهداية بدرها اليوم غب عن البلاد غمامها 3- اليوم نامت اعين بک لم تنم و تسهرت اخري فعز منامها 1- يعني امروز اجتماع و اتحاد ما دچار تفرقه و پراکندگي شد. امروز نظم و انتظام پرچم و شمشيرها منحل گرديد. 2- امروز ماه هدايت سقوط کرد و به زمين افتاد. امروز ابر رحمت از شهرها گرفته شد و به انتهاء رسيد. 3- امروز آن چشمهائي که به واسطه‏ي خوف و بيم از تو خواب نداشتند خواب راحت کردند. ولي چشم ديگران - يعني اهل - خيمه‏هاي حسين عليه‏السلام - به خواب نخواهند رفت. علامه‏ي مجلسي در جلد پنجم کتاب: بحار نقل مي‏کند که لقمان حکيم به سفري رفته بود. موقعي که مراجعت کرد غلام خود را در بين راه ملاقات نمود. لقمان به غلام گفت: پدرم در چه حال است؟ غلام گفت از دنيا رحلت کرد، لقمان فرمود: من مالک و صاحب امر خودم شدم. لقمان فرمود: زوجه‏ام در چه حال است؟ غلام گفت: او هم از دنيا رفت. لقمان فرمود: بايد تجديد فراش نمايم. لقمان فرمود: خواهرم چه شد؟ غلام گفت: وي نيز از دنيا درگذشت. لقمان فرمود: عورت من مستور و پوشيده شد. لقمان فرمود: برادرم چه شد؟ غلام گفت: او هم از دنيا [ صفحه 101] رفت. لقمان فرمود: آه! پشتم شکست!!

[1] بسيار جاي تعجب است که چگونه علامه‏ي مجلسي متوجه اين نکته نبوده و اين موضوع را بدون اظهارنظر نگاشته است! و حال اينکه قبلا از نظر مبارک خوانندگان گذشت که با بودن ام‏البنين که از طبقه‏ي اول ارث بود ديگران از پسران ام‏البنين ارث نمي‏برند - نگارنده. [2] مرحوم سيد عبدالرزاق مقرم در صفحه‏ي - 324 - کتاب: مقتل الحسين مي‏نگارد: قمر بني‏هاشم با صداي بلند فرمود: اي عمر بن سعد! اين حسين پسر دختر پيامبر خدا است که شما ياران و اهل‏بيت او را شهيد کرديد! اين فرزندان و اهل خيام او است که همه تشنه‏اند! آنان را سيراب نمائيد، زيرا تشنگي قلبهاي ايشان را آتش زده! اين حسين با اينکه تشنگي بر او و اهل‏بيتش غلبه يافته مع ذلک مي‏گويد: مرا واگذاريد تا به جانب کشور روم يا هند بروم و حجاز و عراق را براي شما بگذارم! سخنان حضرت عباس عليه‏السلام در قلب آن سنگدلان به نحوي اثر نهاد که بعضي از آنان گريستند! ولي شمر بن ذي‏الجوشن با بلندترين صدا فرياد زد و گفت: اي پسر ابوتراب! اگر همه‏ي روي زمين را آب فرابگيرد و در اختيار ما باشد ما يک قطره آب به شما نخواهيم داد مگر اينکه با يزيد بيعت نمائيد! - نگارنده. [3] مرحوم سيد عبدالرزاق مقرم در کتاب: مقتل الحسين صفحه‏ي - 226 - مي‏نگارد: من از عالم فاضل: شيخ کاظم سبتي رحمة الله عليه شنيدم که مي‏گفت: يکي از علمائي که مورد وثوق من بود نزد من آمد و گفت: من از طرف حضرت عباس نزد تو آمده‏ام که پيغام او را به تو برسانم. زيرا من آن حضرت را در عالم خواب ديدم که به تو عتاب و اعتراض مي‏کرد و مي‏فرمود: شيخ کاظم سبتي مصيبت مر يادآور نمي‏شود و نمي‏خواند!! من به حضرت اباالفضل گفتم: اي آقاي من! من دائما مي‏شنوم که شيخ کاظم مصيبت‏هاي تو را مي‏خواند. حضرت عباس به من فرمود: به شيخ کاظم بگو: اين مصيبت مرا بخواند: هر گاه شخص سواري از اسب خود سقوط نمايد با دستهاي خود روي زمين قرار خواهد گرفت. ولي اگر تيرهائي به سينه‏ي او فرورفته باشد و هر دو دستش قطع شده باشد چگونه روي زمين قرار خواهد گرفت!! نگارنده. [4] بيکره يعني نامحدود و فراوان - مؤلف.