اباالفضل آمد
محمد بن جرير طبري که يکي از مورخين و نويسندگان اهل تسنن محسوب ميشود در جلد - 5 - کتاب: تاريخ خود، صفحهي - 414 - از حميد بن مسلم نقل ميکند:
(پس از آنکه نامهي عمر بن سعد به ابنزياد رسيد) ابنزياد شمر بن ذيالجوشن را احضار کرد و به او گفت: اين نامه را
[ صفحه 64]
براي ابنسعد ببر (و به وي بگو:) به حسين و يارانش پيشنهاد نمايد که ايشان به حکم من سر فرود آورند، اگر آنان اين پيشنهاد را پذيرفتند ابنسعد ايشان را صحيح و سالم نزد مادر روانه کند، ولي اگر از اين دستور خودداري نمودند با آنان بجنگد. اگر عمر اين دستور را اجرا نمود تو بايد مطيع وي شوي، و چنانچه عمر از اجراي اين دستور خودداري کرد تو امير و سرلشکر باش و با حسين و اصحابش قتال کن.
آنگاه بر ابنسعد حمله کن و پس از اينکه گردن وي را زدي سرش را به جانب من بفرست.
ابنزياد پس از اين جريان نامهاي جداگانه براي ابنسعد نگاشت که مضمون آن اين بود: من تو را به سوي حسين نفرستادم که طرفدار او باشي و نه اينکه سلامتي و بقاء او را تمنا کني و نه اينکه نزد من براي وي شفاعت نمائي!!
نگاه کن ببين اگر حسين و يارانش در مقابل حکم من سر فرود آوردند و تسليم شدند آنان را سالم به نزد من بفرست، ولي اگر نپذيرفتند بر ايشان تاخت و تاز کن و آنان را مثله نما (بضم ميم و سکون ثاء يعني اعضاء و جوارح آنان را قطع کن) زيرا ايشان مستحق و مستوجب يک چنين کيفري ميباشند.
چنانچه حسين کشته شد استخوانهاي سينه و پشت وي را پايمال سم ستور نما، چونکه او مخالفت و دشمني کرده، قطع رحم و ظلم و ستم نموده است و...
اگر تو دستور ما را دربارهي حسين اجراء نمائي ما جزا و پاداش شخصي را به تو خواهيم داد که حرفشنو و فرمانبردار باشد ولي اگر ميخواهي از اجراي امريهي ما خودداري کني پس از مأموريت
[ صفحه 65]
و لشکر ما برکنار باش، شمر بن ذيالجوشن و لشکر ما را به حال خود واگذار نما، زيرا ما اين مأموريت را به ايشان دادهايم. والسلام.
هنگامي که شمر بن ذيالجوشن اين نامهي شوم را گرفت و برخواست عبدالله بن ابيمحل [1] متوجه ابنزياد شد و گفت: خدا امور امير را اصلاح نمايد، خواهرزادگان ما (يعني حضرت عباس و جعفر و عثمان که فرزندان اميرالمؤمنين بودند) نزد حسين ميباشند، اگر تو صلاح ميداني بسيار به موقع است که يک اماننامه براي ايشان بنويسي!
ابنزياد گفت: آري، به چشم! آنگاه به کاتب خويش دستور داد تا اماننامهاي براي ايشان نوشت.
عبدالله بن ابيمحل آن نامه را به وسيلهي غلام خود که نامش کزمان (به ضم کاف و سکون زاء) بود براي حضرت عباس و برادرانش فرستاد. موقعي که آن غلام نزد فرزندان امالبنين آمد و ايشان را خواست به آنان گفت: اين اماننامهاي است که دائي شما يعني عبدالله بن ابيمحل براي شما فرستاده است.
جوانان امالبنين در جوابش گفتند: به دائي ما سلام برسان و بگو: ما احتياجي به امان شما نداريم، زيرا امان خدا از امان ابنسميه [2] بهتر خواهد بود.
[ صفحه 66]
پس از اين جريان بود که شمر بن ذيالجوشن نامهي ابنزياد را براي عمر بن سعد آورد. هنگامي که ابنسعد آن نامه را خواند به شمر گفت: واي بر تو!! مگر تو را چه شده!! خدا تو را به خانهات نرساند! خدا اين نامهاي را که تو براي من آوردهاي زشت نمايد.
به خدا قسم من گمان ميکنم تو مانع شدي که ابنزياد به مضمون آن نامهاي که برايش نوشتم عمل کند، امري را که ما اميدوار بوديم اصلاح شود تو آن را فاسد کردي.
به خدا قسم که حسين تسليم نخواهد شد. زيرا که حسين
[ صفحه 67]
داراي يک آزادي مخصوصي است!
شمر در جواب ابنسعد گفت: خوب بگو ببينم چه خواهي کرد، آيا امر امير خود يعني ابنزياد را اجراء و امضاء خواهي کرد و با دشمن وي قتال مينمائي؟ اگر دستور امير را انجام نميدهي پس لشکر را به من واگذار نما.
عمر بن سعد گفت: نه، تو اين ارزش و لياقت را نداري من خودم متصدي و متولي اين امر خواهم بود، تو بايد فرمانفرماي پيادگان باشي. اين قيل و قالها در شب پنجشنبه نهم محرم بود پس از اين گفتگوها بود که شمر بن ذيالجوشن آمد تا در مقابل ياران امام حسين ايستاد و گفت:
اين بنو اختنا
يعني فرزندان خواهر ما کجايند؟ [3] .
بعد از اين جريان بود که فرزندان امالبنين با يک دنيا رشادت و آزادگي متوجه شمر شدند و گفتند: چه ميگوئي و منظور تو چيست!؟
[ صفحه 68]
شمر گفت: اي خواهرزادگان من! شما در امان خواهيد بود. آن جوانمردان در جوابش فرمودند:
لعنک الله و لعن امانک!
يعني خدا تو را و امان دادن تو را لعنت کند! اگر تو دائي ما ميبودي آيا جا داشت که ما را امان دهي ولي پسر پيامبر اسلام در امان نباشد!؟
|