همانطور که در بخش سوم، در ذيل عنوان، شکل و شمائل خوانديم: فرزندان از لحاظ شکل و شمائل صدي نود به پدران و مادران خود شباهت دارند همانطور هم صدي نود از نظر صفات و خصال چه خوب و چه بد به پدر و مادر شباهت خواهند داشت.
با صرفنظر از اينکه حضرت علي بن ابيطالب عليهالسلام براي به وجود آمدن يک شهسواري دلير يعني حضرت قمر بنيهاشم پيشبينيهاي دقيقي نمود و به همين جهت با امالبنين ازدواج کرد حضرت عباس عليهالسلام از نظر صفت قدرت و شجاعت به پدر
[ صفحه 50]
بزرگوارش اقتداء و تأسي نموده بود. اين صفت پسنديده ذاتي و فطري او بود، نه اينکه کسبي و اکتسابي بوده باشد. بايد هم اين طور باشد، زيرا فرمودهاند:
الولد سر أبيه
يعني فرزند محل اسرار و نهفتههاي پدر خود ميباشد.
لذا مرحوم نراقي در صفحهي - 84 - کتاب: مشکلات العلوم پس از چند شرح و بسطي که دربارهي اين حديث شريف داده ميگويد: يکي از معاني اين حديث اين است که انسان غالبا داراي صفات و خصال پدر خود خواهد بود چه نيکو و پسنديده، چه زشت و ناپسند.
لذا در اين باره سرودهاند:
دهد ثمر ز رگ و ريشهي درخت خبرها
نهفتههاي پدر از پسر شود پيدا [1] .
[ صفحه 51]
چه خوب سرودهاند:
آنگاه اين اشعار را دربارهي افراد پستفطرت درج نموده:
شد عزازيل [2] از همين مستي بلسيس [3] .
که چرا آدم شود بر من رئيس
خواجهام من نيز خواجه زادهام
صد هنر را قابل و آمادهام
در هنر من از کسي کم نيستم
تا به خدمت پيش دشمن ايستم
من ز آتش زاده و او از وحل [4] .
پيش آتش مر وحل را چه محل
او کجا بود اندر آن دوران که من
صدر عالم بودم و فخر زمن
شعله ميزد آتش جان سفيه
کآتشي بود: الولد سر ابيه
از جمله دلاوريهاي حضرت قمر بنيهاشم عليهالسلام اين است که مرحوم سيد عبدالرزاق مقرم در کتاب: العباس مينگارد: در يکي از روزهاي جنگ صفين جواني نقابدار از لشکر حضرت علي بن ابيطالب عليهالسلام خارج شد، آن جوان داراي هيبتي عالي و آثار شجاعت از وي ظاهر بود. عمر آن جوان تقريبا در حدود هفده سال بود. هنگامي که او مبارز طلبيد مردم از وي خائف و ترسان شدند.
پس از اين جريان بود که معاويه ابوشعثاء را براي مبارزهي با او انتخاب نمود.
ابوشعثاء گفت: اهل شام مرا با هزار سوار برابر ميدانند.
[ صفحه 52]
من يکي از پسرانم را که هفت نفرند به ميدان وي خواهم فرستاد. هر کدام از فرزندان ابوشعثاء که به ميدان آمدند کشته شدند تا اينکه همه به قتل رسيدند. ابوشعثاء فوقالعاده از اين منظره نگران و ناراحت و خشمناک گرديد، لذا خودش شخصا به ميدان مبارزه شتافت، ولي آن جوان وي را هم به فرزندانش ملحق نمود!
اصحاب حضرت علي از اين دلاوري تعجب کردند، اما آن جوان را براي نقابي که به صورت داشت نشناختند. هنگامي که آن جوان به جايگاه خود مراجعت نمود پدرش: حضرت علي عليهالسلام او را خواست و نقاب را از صورت مبارکش برداشت ناگاه مردم ديدند: آن جوان حضرت قمر بنيهاشم است!!
صاحب کتاب: کبريت احمر پس از نقل اين داستان ميگويد: صحت اين داستان استبعادي ندارد، زيرا عمر آن جوان به طور تقريب هفده سال بوده، خوارزمي در کتاب: مناقب ميگويد: آن جوان جواني کامل بوده است.
خوارزمي در کتاب: مناقب، صفحهي - 147 - راجع به اين داستان مينگارد: مردي از لشکر معاويه خارج شد که او را: کريب ميگفتند. اين مرد به قدري شجاع و قوي بود که هر گاه درهم را با انگشت ابهام خود ميفشرد سکهي آن محو ميگرديد.
اين مرد شجاع يعني کريب نعره زد و خروج کرد که حضرت علي بن ابيطالب را به قتل برساند. اما مرتفع بن وضاح زبيدي پيشدستي کرد و براي مبارزهي با کريب به ميدان رفت، ولي شهيد شد.
بعد از او: شرحبيل بن بکر براي مبارزهي با کريب شتافت او نيز شهيد شد.
پس از وي: حرث بن حلاج شيباني براي قتال با کريب
[ صفحه 53]
قيام کرد ولي او هم کشته شد.
اين منظره براي حضرت علي بن ابيطالب موجب نگراني و ناراحتي گرديد، لذا فرزند بزرگوارش: حضرت اباالفضل عليهالسلام را که مردي کامل بود خواست و به وي دستور داد تا از اسب خود پياده شد و لباسهاي خود را از تن بيرون آورد.
حضرت امير عليهالسلام لباسهاي فرزندش، قمر بنيهاشم را پوشيد و بر اسب وي سوار شد، آنگاه لباسهاي خود را به تن عباس پوشانيد و آن حضرت را بر اسب خود سوار کرد.
اميرالمؤمنين: علي اين عمل را بدين لحاظ انجام داد که وقتي به ميدان کريب برود کريب آن حضرت را نشناسد، مبادا بترسد و فرار کند. هنگامي که حضرت امير در مقابل کريب قرار گرفت وي را به ياد عالم آخرت آورد و او را از غضب و سخط خدا برحذر داشت.
ولي کريب در جواب اسد الله الغالب گفت: من با اين شمشيرم افراد زيادي را از قبيل تو کشتهام، اين بگفت و بر حضرت امير حمله کرد، آن شير بيشهي شجاعت پس از اينکه ضربهي کريب را از خود دور کرد آن چنان ضربهاي بر فرق کريب زد که او را دو شقه نمود.
موقعي که علي بن ابيطالب کريب را به جزاي خود رسانيد به مکان خويشتن بازگشت و به فرزند برومندش: محمد بن حنفيه فرمود: تو نزد قتلگاه کريب توقف کن، زيرا خونخواه وي پيش خواهد آمد.
وقتي که محمد امر پدر را اجراء نمود و نزد قتلگاه کريب ايستاد يکي از عموزادگان کريب آمد و راجع به قاتل وي از او جستجو کرد! محمد گفت: من به جاي قاتل کريب ميباشم، وي با
[ صفحه 54]
محمد مقاتله کرد و محمد او را کشت. پس از وي ديگري آمده و محمد او را نيز به او ملحق نمود، خونخواهان کريب همچنان بر خونخواهي وي آمدند تا اينکه محمد تعداد هفت نفر از آنان را کشت.
در صفحهي - 105 - کتاب مناقب دربارهي عباس بن حارث ابن عبدالمطلب مينگارد: عثمان بن وائل حميري بر عباس بن حارث حمله کرد و عباس او را کشت. بعد از او برادرش: حمزه که مردي شجاع و قوي بود براي مبارزهي با عباس خارج شد.
ولي حضرت امير عليهالسلام عباس بن حارث را از مبارزه با وي برحذر داشت و به وي فرمود: تو لباس خود را به من بده و اسلحهي خويش را به من واگذار کن و در مکان خود برقرار باش من بر او خروج مينمايم.
حضرت علي بن ابيطالب عليهالسلام به شکل شخصي ناشناس متوجه حمزه گرديد و آن چنان ضربتي بر سر حمزه نواخت که سر و صورت و کتف وي را قطع نمود و يمنيها از اين ضربه فوقالعاده تعجب کردند و ابهت عجيبي از عباس بن حارث در دل آنان جاي گرفت.
اين موضوعي است که در کتاب: مناقب نگاشته است. پس: از کتاب مناقب اين طور به دست ميآيد که دو واقعه براي حضرت امير رخ داده: يکي واقعه فرزندش: عباس و ديگري واقعه عباس ابن حارث.
بنابراين: آن اعتراض و انکاري که محدث نوري کرده جا ندارد. اعتراض وي اين است که فرموده: حضرت اباالفضل در صفين نبوده، بلکه عباس بن حارث بوده، راوي اشتباه کرده
[ صفحه 55]
و گفته: حضرت اباالفضل بوده.
اعتراض مرحوم محدث نوري بدين جهت که گفتيم و جهات ديگري وارد نيست زيرا هر يک از رجال خاندان بنيهاشم از لحاظ فضائل و مناقب بر کليهي مردم فائق آمدند و در جميع مراتب داراي معجزات و خوارق عادات بودند.
بنابراين: اگر شجاعت و دلاوري از يکي از مردان خاندان بنيهاشم به ظهور و بروز برسد که از احدي از افراد شجاع ديده نشود استبعادي ندارد، اگرچه به حد بلوغ هم نرسيده باشند. گر چه براي اين موضوع نمونههاي فراواني است، ولي ما به نقل چند نمونه اکتفاء ميکنيم:
1- اين قاسم بن حسن عليهالسلام است که روز عاشورا به سن بلوغ نرسيده بود، در صورتي که آن زمين پرخوف و خطر را از هيبت و عظمت خويش پر کرده بود، دلهاي دشمنان را پراکنده نموده بود، اعضاء و جوارح را دچار لرز و رعشه کرده بود، و... تا اينکه تعداد: - 35 - سوار را به خاک هلاک انداخت.
2- اين عبدالله بن مسلم بن عقيل بن ابيطالب عليهالسلام است که با اينکه به سن بلوغ نرسيده بود در روز عاشورا با هزارها نفر دشمن مبارزه نمود تا اينکه بنابر روايت محمد بن ابيطالب در سه حمله تعداد: - 93 - نفر از دشمنان را به درک اسفل روانه کرد.
3- اين محمد بن حنفيه است که با اينکه بچه سال بود در جنگ: جمل و صفين و نهروان داراي سوابق نيکو و پسنديده است، زيرا پرچم اسلام به دست وي بود، وي خدماتي انجام داد که تاريخ آنها را مسجل نموده و اسلام از او سپاسگزاري مينمايد.
[ صفحه 56]
اين طور که از کتاب: تذکرة الخواص سبط بن جوزي و جلد - 9 - کتاب: بدايه و نهايهي ابنکثير، صفحهي - 38 - به دست ميآيد محمد بن حنفيه در سنهي - 81 - قمري از دنيا رفته، ولادت وي در سنهي - 16 - قمري و عمر او - 65 - سال بوده. از تاريخ وفات و تاريخ ولادت او اين طور معلوم ميشود که وي در جنگ بصره که در سنهي - 36 - قمري واقع شد بيست ساله بوده است.
پس: نتيجه اين ميشود که هيچ گونه استبعاد و غرابتي ندارد که حضرت قمر بنيهاشم عليهالسلام در صفين اين گونه دلاوري را از خود نشان داده باشد. مخصوصا اينکه از حديث محمد بن عبدالله صلي الله عليه و آله که فرموده: فرزندان ابوطالب داراي شجاعت و دلاوري خواهند بود.
حضرت اباالفضل عليهالسلام در روز شهادت برادرش: امام حسن مجتبي عليهالسلام - 24 - ساله بوده.
صاحب کتاب: قمر بنيهاشم در صفحهي - 84 - مينويسد: موقعي که قمر بنيهاشم ديد جنازهي سيد شباب اهل الجنة يعني امام حسن عليهالسلام را تيرباران کردند کار بر او سخت شد و چارهاي نديد جز اينکه شمشير بکشد و بر بنيمروان و اصحاب بغله يعني استر حمله نمايد. ولي چون حضرت حسين شهيد دوست نداشت: وصيت امام حسن که فرموده بود: - مبادا براي دفن من خوني ريخته شود - ضايع شود لذا حضرت قمر بنيهاشم چارهاي جز صبر نديد و...
در کتاب: تاريخ طبري که يکي از اهل تسنن محسوب ميشود جلد - 5 - صفحهي - 412 - چاپ دارالمعارف مصر مينگارد: موقعي که تشنگي حسين عليهالسلام و يارانش شديد شد برادرش قمر بنيهاشم را خواست و او را با تعداد - 30 - نفر سوار و 20 نفر
[ صفحه 57]
پياده و - 20 - مشگ آب به جانب شريعه روانه کرد.
آنان شبانه آمدند تا نزديک آب رسيدند. بيرق به دست نافع بن هلال جملي - يا بجلي - بود.
عمرو بن حجاج زبيد فرياد زد: اين مرد کيست که آمده براي چه آمدهاي!؟
نافع بن هلال گفت: ما آمدهايم تا از اين آبي که ما را از آشاميدن آن ممنوع نمودهايد بياشاميم.
عمرو بن حجاج گفت: بياشام، گوارا باشد.
نافع بن هلال گفت: نه به خدا قسم، من هرگز يک قطره از اين آب را نخواهم آشاميد، در صورتي که حسين عليهالسلام و يارانش تشنه باشند. اين گفت و با يارانش متوجه آب شدند.
عمرو بن حجاج گفت: هيچ گونه راهي براي سيراب نمودن حسين و يارانش نخواهد بود. زيرا ما، در اين مکان گماشته شديم که آنان را از آب ممنوع نمائيم.
هنگامي که ياران نافع بن هلال به آب نزديک شدند او به ياران پيادگان خود گفت: تا مشگهاي خود را از آب پر نمودند. ولي عمرو بن حجاج با يارانش بر ايشان تاختند!!
در همين موقع بود که حضرت قمر بنيهاشم و نافع بن هلال بر لشکر دشمن که پانصد نفر بودند حمله کردند و پس از اينکه آنان را شکست دادند به جانب ياران خود مراجعت نمودند و به ايشان گفتند: به طرف خيمهها رهسپار شويد، ولي خود آنان در مقابل دشمن استقامت ورزيدند. سپس عمرو بن حجاج و يارانش براي دومين بار بر ايشان حمله کردند و مختصري زد و خورد کردند.
[ صفحه 58]
پس از اين زد و خوردها بود که نيزهاي بر بدن مردي از ياران عمرو بن حجاج که از قبيلهي: صداء بود وارد شد. آن نيزه را نافع بن هلال به وي نواخت. ولي آن مرد اين طور پنداشت که چندان اهميتي ندارد، اما طولي نکشيد که ضربهي همان نيزه او را کشت.
به وسيلهي دلاوري حضرت قمر بنيهاشم بود که ياران امام حسين عليهالسلام مشگهاي پر از آب را در حضور حضرت ابيعبدالله آوردند.
نيز در صفحهي - 446 - کتاب سابقالذکر مينويسد: عمر ابن خالد صيداوي، جابر بن حارث سلماني، سعد مولاي عمر ابن خالد و مجمع بن عبدالله عائذي در ابتداي قتال شروع به جنگ کردند و با شمشيرهاي خود به لشکر دشمن حمله نمودند. آنگاه در آن حيني که شروع به غذا خوردن نمودند دشمن برجست و آنان را از ياران خود جدا کرد.
در همين موقع بود که زادهي حيدر کرار يعني حضرت باب الحوائج: قمر بنيهاشم عليهالسلام به تنهائي بر دشمن حمله کرد و ايشان را از دشمنان خونخوار نجات داد!!
موقعي که از دست دشمن آزاد شدند و برگشتند بدن همه مجروح و زخمدار شده بود.
پس از اين جريان بود که دشمنان به آنان نزديک شدند و بر آنان تاخت و تازهائي نمودند. آنان نيز مشغول قتال شدند تا اينکه همه در همان مکان شهيد گرديدند. رضوان الله عليهم!!
در کتاب: منتخب التواريخ از کتاب: محاسن و مساوي تأليف: ابراهيم بن محمد بن بيهقي نقل ميکند که در آن هنگامي که
[ صفحه 59]
اصحاب حضرت سيدالشهداء عليهالسلام خواستند آب بياورند لشکر ابنسعد مانع شدند که ايشان از فرات آب ببرند و شمر بن ذيالجوشن به آنان فرياد زد و گفت:
لا تشربون ابدا حتي تشربون من الحميم!!
يعني شما آب نخواهيد آشاميد تا اينکه از آب جوش جهنم بياشاميد!!
در اين هنگام بود که حضرت عباس به برادرش امام حسين گفت: آيا ما بر حق نيستيم!؟ امام عليهالسلام در جوابش فرمود: چرا ما بر حقيم.
حضرت قمر بنيهاشم پس از اين جريان به لشگر ابنسعد حمله نمود و آنان را از کنار فرات پراکنده کرد، بعد از اين جوانمردي بود که اصحاب داخل شريعه شدند و آب آشاميدند و از براي زنان و اطفال هم آب بردند.
دربارهي دلاوري حضرت قمر بنيهاشم همين بس که هيچ يک از شهداء در روز عاشورا خود را به شريعه فرات نرسانيد مگر حضرت عباس و حضرت ابيعبدالله الحسين عليهماالسلام.
علامهي مجلسي در جلد دهم کتاب: بحار مينگارد: موقعي که حضرت عباس در روز عاشورا فرياد العطش اطفال را شنيد بر اسب سوار شد، نيزه به دست گرفت، مشگ به دوش انداخت و متوجه شريعه گرديد.
تعداد چهارهزار نفر که موکل شريعهي فرات بودند اطراف آن حضرت را گرفته و بدن مبارکش را تيرباران نمودند. ولي آن شير بيشهي شجاعت کوچکترين اعتنائي به آنان ننمود و پس از اينکه تعداد هشتاد نفر از ايشان را کشت وارد شريعهي فرات گرديد.
[ صفحه 60]
تنها چيزي که مانع شد: قمر بنيهاشم دلاوري و شجاعت خود را ظاهر نمايد اين بود که شايد مشگ آب را به خيمهها برساند. لذا از ميان نخلستانها متوجه خيمهها شد.
ولي لشگر دشمن هجوم آوردند و بر آن حضرت تاختند.
در همين موقع بود که نوفل ازرق و بنا به قولي زيد بن ورقاء از پشت نخلهاي که کمينگاه او بود بيرون آمد و دست راست آن جوانمرد بينظير را قطع کرد. آن بزرگوار فورا بند مشگ را به دوش چپ انداخت و شمشير را هم به دست چپ گرفت و شروع به کارزار نمود. همچنان که مشغول جنگ بود حکيم بن طفيل شمشيري به دست چپش زد و آن را از بدن جدا کرد.
هنگامي که دستهاي مبارکش قطع شد ديگر مجالي براي اظهار شجاعت باقي نبود. و الا قمر بنيهاشم همان ذخيرهاي بود که حضرت علي بن ابيطالب عليهالسلام وي را براي روز عاشوراي امام حسين در نظر گرفته بود، چنان که قبلا در همين کتاب نگاشتيم.
شيخ صدوق در کتاب: امالي صفحهي - 277 - از ابوحمزهي ثمالي نقل ميکند که گفت: حضرت امام زينالعابدين عليهالسلام به عبيدالله بن عباس بن علي بن ابيطالب نظري افکند و گريان شد!!
حضرت زينالعابدين پس از اينکه گريان شد فرمود: روزي بر پيامبر صلي الله عليه و آله از روز احد سختتر نگذشت: زيرا حضرت حمزه که شير خدا و رسول بود در آن روز شهيد شد.
بعد از آن فرمود: روزي از روز جنگ موته که حضرت جعفر بن ابيطالب را شهيد کردند به رسول خدا تلختر نگذشت.
[ صفحه 61]
سپس فرمود: روزي مثل روز عاشوراي امام حسين عليهالسلام نخواهد بود. زيرا آن روز تعداد سي هزار نفر لشگر که گمان ميکردند از امت پيغمبرند اجتماع کردند و به وسيلهي ريختن خون آن مظلوم به خدا تقرب جستند. هر چه آن امام عالي مقام آن مردم گمراه را موعظه و پند و اندرز ميداد و به ياد خدا ميآورد نميپذيرفتند، تا اينکه آخرالامر آن حضرت را به ظلم و ستم شهيد کردند!!
آنگاه حضرت سجاد فرمود: خدا عمويم عباس را رحمت کند! حقا که امتحان داد و جانبازي بينظيري کرد! جان خود را فداي برادرش نمود تا اينکه دو دست مبارکش را قطع نمودند.
خداي رؤف در عوض اين شهامت و فداکاري دو دست به حضرت عباس داد تا در بهشت با ملائکه طيران کند، همان طور که به حضرت جعفر بن ابيطالب يک چنين عطائي را فرموده بود. سپس فرمود:
ان للعباس عند الله تبارک و تعالي منزلة يغبطه بها جميع الشهداء يوم القيامة
يعني عمويم عباس فرداي قيامت نزد خداوند تبارک و تعالي يک مقام و منزلتي خواهد داشت که جميع شهيدان نسبت به آن غبطه خواهند خورد.
نگارنده گويد: از اين حديث شريف اين طور به دست ميآيد که مقام و منزلت حضرت قمر بنيهاشم عليهالسلام حتي از آن افرادي که در رکاب پيغمبر خدا، آن اشخاصي که در رکاب حضرت علي بن ابيطالب، آن گروهي که در رکاب امام حسن مجتبي و آن جوانمرداني که در رکاب حضرت امام حسين شهيد شدند مهمتر
[ صفحه 62]
و بالاتر باشد.
نکتهي ديگر اينکه: امام زينالعابدين در حديث سابقالذکر راجع به حضرت اباالفضل فرموده: رحم الله عمي العباس. علماء فرمودهاند: کسي غير از امام نبايد دربارهي شهيدي مثل حضرت عباس بگويد: خدا او را رحمت کند. چرا!؟ زيرا در اينکه شخصي نظير حضرت عباس آمرزيده است شک و ترديدي نيست. يک چنين عبارت مثل اين است که کسي بگويد: خدايا پيغمبر اسلام يا مثلا امام حسين را بيامرز. اين گونه دعاها را بايد در حق کسي کرد که انسان احتمال بدهد آمرزيده نشده باشند.
لذا محدث قمي از سيد مرتضي زيارتنامهاي براي حضرت علي اکبر عليهالسلام نقل ميکند که ترجمهي قسمتي از آن اين است:
حقا که خدا مقام شما را بالاتر از اين قرار داده که دربارهي شما گفته شود: خدا شما را رحمت کند ولي عموم مردم غير از شما خاندان نبوت و امامت احتياج دارند که دربارهي ايشان گفته شود، خدا شما را رحمت کند.
چه خوب سرودهاند:
1- ز خون تشنگان طف، چو دامان افق تر شد
لب خشگ از خيام آمد، برون عباس نامآور شد
2- به آئين يد اللهي، بفر قدرت اللهي
محمد صدر، سر مد قدر، حيدر کر، جعفر فر
3- خداجو، مصطفيخو، و الضحي رو، لا فتي بازو
حسن گيسو، حسين مو، حمزه نيرو، مرتضي مظهر
[ صفحه 63]
4- نبي خد، مرتضي يد، مجتبي قد، نينوا مرقد
فلک درگاه، کيوان [5] دستگاه، کربلا منظر
5- حسين طينت، سجاد فطرت، فاطمي خصلت
علي عالي اعلا پدر، امالبنين مادر
6- بگفتا اي گروه ناکسان بيخبر از حق
مگر ما را نميدانيد از اولاد حيدر آل پيغمبر
7- از اين آب روان سيراب يکسر وحش و طير اما
مگر از وحش و طير اي ناکسان هستيم ما کمتر
8- کفي زاب روان پر کرد تا لب تر کند کآمد
بيادش از لب خشکيدهي فرزند پيغمبر
9- ز کف او ريخت آب و مشک را پر کرد از دريا
برون آمد لب خشک و دل غمگين و چشم تر
|