همانطور که در بخش سوم، در ذيل عنوان، شکل و شمائل خوانديم: فرزندان از لحاظ شکل و شمائل صدي نود به پدران و مادران خود شباهت دارند همانطور هم صدي نود از نظر صفات و خصال چه خوب و چه بد به پدر و مادر شباهت خواهند داشت. با صرف‏نظر از اينکه حضرت علي بن ابيطالب عليه‏السلام براي به وجود آمدن يک شهسواري دلير يعني حضرت قمر بني‏هاشم پيش‏بيني‏هاي دقيقي نمود و به همين جهت با ام‏البنين ازدواج کرد حضرت عباس عليه‏السلام از نظر صفت قدرت و شجاعت به پدر [ صفحه 50] بزرگوارش اقتداء و تأسي نموده بود. اين صفت پسنديده ذاتي و فطري او بود، نه اينکه کسبي و اکتسابي بوده باشد. بايد هم اين طور باشد، زيرا فرموده‏اند: الولد سر أبيه يعني فرزند محل اسرار و نهفته‏هاي پدر خود مي‏باشد. لذا مرحوم نراقي در صفحه‏ي - 84 - کتاب: مشکلات العلوم پس از چند شرح و بسطي که درباره‏ي اين حديث شريف داده مي‏گويد: يکي از معاني اين حديث اين است که انسان غالبا داراي صفات و خصال پدر خود خواهد بود چه نيکو و پسنديده، چه زشت و ناپسند. لذا در اين باره سروده‏اند: دهد ثمر ز رگ و ريشه‏ي درخت خبرها نهفته‏هاي پدر از پسر شود پيدا [1] . [ صفحه 51] چه خوب سروده‏اند: آنگاه اين اشعار را درباره‏ي افراد پست‏فطرت درج نموده: شد عزازيل [2] از همين مستي بلسيس [3] . که چرا آدم شود بر من رئيس‏ خواجه‏ام من نيز خواجه زاده‏ام صد هنر را قابل و آماده‏ام‏ در هنر من از کسي کم نيستم تا به خدمت پيش دشمن ايستم‏ من ز آتش زاده و او از وحل [4] . پيش آتش مر وحل را چه محل‏ او کجا بود اندر آن دوران که من صدر عالم بودم و فخر زمن‏ شعله مي‏زد آتش جان سفيه کآتشي بود: الولد سر ابيه‏ از جمله دلاوري‏هاي حضرت قمر بني‏هاشم عليه‏السلام اين است که مرحوم سيد عبدالرزاق مقرم در کتاب: العباس مي‏نگارد: در يکي از روزهاي جنگ صفين جواني نقابدار از لشکر حضرت علي بن ابيطالب عليه‏السلام خارج شد، آن جوان داراي هيبتي عالي و آثار شجاعت از وي ظاهر بود. عمر آن جوان تقريبا در حدود هفده سال بود. هنگامي که او مبارز طلبيد مردم از وي خائف و ترسان شدند. پس از اين جريان بود که معاويه ابوشعثاء را براي مبارزه‏ي با او انتخاب نمود. ابوشعثاء گفت: اهل شام مرا با هزار سوار برابر مي‏دانند. [ صفحه 52] من يکي از پسرانم را که هفت نفرند به ميدان وي خواهم فرستاد. هر کدام از فرزندان ابوشعثاء که به ميدان آمدند کشته شدند تا اينکه همه به قتل رسيدند. ابوشعثاء فوق‏العاده از اين منظره نگران و ناراحت و خشمناک گرديد، لذا خودش شخصا به ميدان مبارزه شتافت، ولي آن جوان وي را هم به فرزندانش ملحق نمود! اصحاب حضرت علي از اين دلاوري تعجب کردند، اما آن جوان را براي نقابي که به صورت داشت نشناختند. هنگامي که آن جوان به جايگاه خود مراجعت نمود پدرش: حضرت علي عليه‏السلام او را خواست و نقاب را از صورت مبارکش برداشت ناگاه مردم ديدند: آن جوان حضرت قمر بني‏هاشم است!! صاحب کتاب: کبريت احمر پس از نقل اين داستان مي‏گويد: صحت اين داستان استبعادي ندارد، زيرا عمر آن جوان به طور تقريب هفده سال بوده، خوارزمي در کتاب: مناقب مي‏گويد: آن جوان جواني کامل بوده است. خوارزمي در کتاب: مناقب، صفحه‏ي - 147 - راجع به اين داستان مي‏نگارد: مردي از لشکر معاويه خارج شد که او را: کريب مي‏گفتند. اين مرد به قدري شجاع و قوي بود که هر گاه درهم را با انگشت ابهام خود مي‏فشرد سکه‏ي آن محو مي‏گرديد. اين مرد شجاع يعني کريب نعره زد و خروج کرد که حضرت علي بن ابيطالب را به قتل برساند. اما مرتفع بن وضاح زبيدي پيشدستي کرد و براي مبارزه‏ي با کريب به ميدان رفت، ولي شهيد شد. بعد از او: شرحبيل بن بکر براي مبارزه‏ي با کريب شتافت او نيز شهيد شد. پس از وي: حرث بن حلاج شيباني براي قتال با کريب [ صفحه 53] قيام کرد ولي او هم کشته شد. اين منظره براي حضرت علي بن ابيطالب موجب نگراني و ناراحتي گرديد، لذا فرزند بزرگوارش: حضرت اباالفضل عليه‏السلام را که مردي کامل بود خواست و به وي دستور داد تا از اسب خود پياده شد و لباسهاي خود را از تن بيرون آورد. حضرت امير عليه‏السلام لباسهاي فرزندش، قمر بني‏هاشم را پوشيد و بر اسب وي سوار شد، آنگاه لباسهاي خود را به تن عباس پوشانيد و آن حضرت را بر اسب خود سوار کرد. اميرالمؤمنين: علي اين عمل را بدين لحاظ انجام داد که وقتي به ميدان کريب برود کريب آن حضرت را نشناسد، مبادا بترسد و فرار کند. هنگامي که حضرت امير در مقابل کريب قرار گرفت وي را به ياد عالم آخرت آورد و او را از غضب و سخط خدا برحذر داشت. ولي کريب در جواب اسد الله الغالب گفت: من با اين شمشيرم افراد زيادي را از قبيل تو کشته‏ام، اين بگفت و بر حضرت امير حمله کرد، آن شير بيشه‏ي شجاعت پس از اينکه ضربه‏ي کريب را از خود دور کرد آن چنان ضربه‏اي بر فرق کريب زد که او را دو شقه نمود. موقعي که علي بن ابيطالب کريب را به جزاي خود رسانيد به مکان خويشتن بازگشت و به فرزند برومندش: محمد بن حنفيه فرمود: تو نزد قتلگاه کريب توقف کن، زيرا خونخواه وي پيش خواهد آمد. وقتي که محمد امر پدر را اجراء نمود و نزد قتلگاه کريب ايستاد يکي از عموزادگان کريب آمد و راجع به قاتل وي از او جستجو کرد! محمد گفت: من به جاي قاتل کريب مي‏باشم، وي با [ صفحه 54] محمد مقاتله کرد و محمد او را کشت. پس از وي ديگري آمده و محمد او را نيز به او ملحق نمود، خونخواهان کريب همچنان بر خونخواهي وي آمدند تا اينکه محمد تعداد هفت نفر از آنان را کشت. در صفحه‏ي - 105 - کتاب مناقب درباره‏ي عباس بن حارث ابن عبدالمطلب مي‏نگارد: عثمان بن وائل حميري بر عباس بن حارث حمله کرد و عباس او را کشت. بعد از او برادرش: حمزه که مردي شجاع و قوي بود براي مبارزه‏ي با عباس خارج شد. ولي حضرت امير عليه‏السلام عباس بن حارث را از مبارزه با وي برحذر داشت و به وي فرمود: تو لباس خود را به من بده و اسلحه‏ي خويش را به من واگذار کن و در مکان خود برقرار باش من بر او خروج مي‏نمايم. حضرت علي بن ابي‏طالب عليه‏السلام به شکل شخصي ناشناس متوجه حمزه گرديد و آن چنان ضربتي بر سر حمزه نواخت که سر و صورت و کتف وي را قطع نمود و يمني‏ها از اين ضربه فوق‏العاده تعجب کردند و ابهت عجيبي از عباس بن حارث در دل آنان جاي گرفت. اين موضوعي است که در کتاب: مناقب نگاشته است. پس: از کتاب مناقب اين طور به دست مي‏آيد که دو واقعه براي حضرت امير رخ داده: يکي واقعه فرزندش: عباس و ديگري واقعه عباس ابن حارث. بنابراين: آن اعتراض و انکاري که محدث نوري کرده جا ندارد. اعتراض وي اين است که فرموده: حضرت اباالفضل در صفين نبوده، بلکه عباس بن حارث بوده، راوي اشتباه کرده [ صفحه 55] و گفته: حضرت اباالفضل بوده. اعتراض مرحوم محدث نوري بدين جهت که گفتيم و جهات ديگري وارد نيست زيرا هر يک از رجال خاندان بني‏هاشم از لحاظ فضائل و مناقب بر کليه‏ي مردم فائق آمدند و در جميع مراتب داراي معجزات و خوارق عادات بودند. بنابراين: اگر شجاعت و دلاوري از يکي از مردان خاندان بني‏هاشم به ظهور و بروز برسد که از احدي از افراد شجاع ديده نشود استبعادي ندارد، اگرچه به حد بلوغ هم نرسيده باشند. گر چه براي اين موضوع نمونه‏هاي فراواني است، ولي ما به نقل چند نمونه اکتفاء مي‏کنيم: 1- اين قاسم بن حسن عليه‏السلام است که روز عاشورا به سن بلوغ نرسيده بود، در صورتي که آن زمين پرخوف و خطر را از هيبت و عظمت خويش پر کرده بود، دلهاي دشمنان را پراکنده نموده بود، اعضاء و جوارح را دچار لرز و رعشه کرده بود، و... تا اينکه تعداد: - 35 - سوار را به خاک هلاک انداخت. 2- اين عبدالله بن مسلم بن عقيل بن ابيطالب عليه‏السلام است که با اينکه به سن بلوغ نرسيده بود در روز عاشورا با هزارها نفر دشمن مبارزه نمود تا اينکه بنابر روايت محمد بن ابيطالب در سه حمله تعداد: - 93 - نفر از دشمنان را به درک اسفل روانه کرد. 3- اين محمد بن حنفيه است که با اينکه بچه سال بود در جنگ: جمل و صفين و نهروان داراي سوابق نيکو و پسنديده است، زيرا پرچم اسلام به دست وي بود، وي خدماتي انجام داد که تاريخ آنها را مسجل نموده و اسلام از او سپاسگزاري مي‏نمايد. [ صفحه 56] اين طور که از کتاب: تذکرة الخواص سبط بن جوزي و جلد - 9 - کتاب: بدايه و نهايه‏ي ابن‏کثير، صفحه‏ي - 38 - به دست مي‏آيد محمد بن حنفيه در سنه‏ي - 81 - قمري از دنيا رفته، ولادت وي در سنه‏ي - 16 - قمري و عمر او - 65 - سال بوده. از تاريخ وفات و تاريخ ولادت او اين طور معلوم مي‏شود که وي در جنگ بصره که در سنه‏ي - 36 - قمري واقع شد بيست ساله بوده است. پس: نتيجه اين مي‏شود که هيچ گونه استبعاد و غرابتي ندارد که حضرت قمر بني‏هاشم عليه‏السلام در صفين اين گونه دلاوري را از خود نشان داده باشد. مخصوصا اينکه از حديث محمد بن عبدالله صلي الله عليه و آله که فرموده: فرزندان ابوطالب داراي شجاعت و دلاوري خواهند بود. حضرت اباالفضل عليه‏السلام در روز شهادت برادرش: امام حسن مجتبي عليه‏السلام - 24 - ساله بوده. صاحب کتاب: قمر بني‏هاشم در صفحه‏ي - 84 - مي‏نويسد: موقعي که قمر بني‏هاشم ديد جنازه‏ي سيد شباب اهل الجنة يعني امام حسن عليه‏السلام را تيرباران کردند کار بر او سخت شد و چاره‏اي نديد جز اينکه شمشير بکشد و بر بني‏مروان و اصحاب بغله يعني استر حمله نمايد. ولي چون حضرت حسين شهيد دوست نداشت: وصيت امام حسن که فرموده بود: - مبادا براي دفن من خوني ريخته شود - ضايع شود لذا حضرت قمر بني‏هاشم چاره‏اي جز صبر نديد و... در کتاب: تاريخ طبري که يکي از اهل تسنن محسوب مي‏شود جلد - 5 - صفحه‏ي - 412 - چاپ دارالمعارف مصر مي‏نگارد: موقعي که تشنگي حسين عليه‏السلام و يارانش شديد شد برادرش قمر بني‏هاشم را خواست و او را با تعداد - 30 - نفر سوار و 20 نفر [ صفحه 57] پياده و - 20 - مشگ آب به جانب شريعه روانه کرد. آنان شبانه آمدند تا نزديک آب رسيدند. بيرق به دست نافع بن هلال جملي - يا بجلي - بود. عمرو بن حجاج زبيد فرياد زد: اين مرد کيست که آمده براي چه آمده‏اي!؟ نافع بن هلال گفت: ما آمده‏ايم تا از اين آبي که ما را از آشاميدن آن ممنوع نموده‏ايد بياشاميم. عمرو بن حجاج گفت: بياشام، گوارا باشد. نافع بن هلال گفت: نه به خدا قسم، من هرگز يک قطره از اين آب را نخواهم آشاميد، در صورتي که حسين عليه‏السلام و يارانش تشنه باشند. اين گفت و با يارانش متوجه آب شدند. عمرو بن حجاج گفت: هيچ گونه راهي براي سيراب نمودن حسين و يارانش نخواهد بود. زيرا ما، در اين مکان گماشته شديم که آنان را از آب ممنوع نمائيم. هنگامي که ياران نافع بن هلال به آب نزديک شدند او به ياران پيادگان خود گفت: تا مشگ‏هاي خود را از آب پر نمودند. ولي عمرو بن حجاج با يارانش بر ايشان تاختند!! در همين موقع بود که حضرت قمر بني‏هاشم و نافع بن هلال بر لشکر دشمن که پانصد نفر بودند حمله کردند و پس از اينکه آنان را شکست دادند به جانب ياران خود مراجعت نمودند و به ايشان گفتند: به طرف خيمه‏ها رهسپار شويد، ولي خود آنان در مقابل دشمن استقامت ورزيدند. سپس عمرو بن حجاج و يارانش براي دومين بار بر ايشان حمله کردند و مختصري زد و خورد کردند. [ صفحه 58] پس از اين زد و خوردها بود که نيزه‏اي بر بدن مردي از ياران عمرو بن حجاج که از قبيله‏ي: صداء بود وارد شد. آن نيزه را نافع بن هلال به وي نواخت. ولي آن مرد اين طور پنداشت که چندان اهميتي ندارد، اما طولي نکشيد که ضربه‏ي همان نيزه او را کشت. به وسيله‏ي دلاوري حضرت قمر بني‏هاشم بود که ياران امام حسين عليه‏السلام مشگهاي پر از آب را در حضور حضرت ابي‏عبدالله آوردند. نيز در صفحه‏ي - 446 - کتاب سابق‏الذکر مي‏نويسد: عمر ابن خالد صيداوي، جابر بن حارث سلماني، سعد مولاي عمر ابن خالد و مجمع بن عبدالله عائذي در ابتداي قتال شروع به جنگ کردند و با شمشيرهاي خود به لشکر دشمن حمله نمودند. آنگاه در آن حيني که شروع به غذا خوردن نمودند دشمن برجست و آنان را از ياران خود جدا کرد. در همين موقع بود که زاده‏ي حيدر کرار يعني حضرت باب الحوائج: قمر بني‏هاشم عليه‏السلام به تنهائي بر دشمن حمله کرد و ايشان را از دشمنان خونخوار نجات داد!! موقعي که از دست دشمن آزاد شدند و برگشتند بدن همه مجروح و زخمدار شده بود. پس از اين جريان بود که دشمنان به آنان نزديک شدند و بر آنان تاخت و تازهائي نمودند. آنان نيز مشغول قتال شدند تا اينکه همه در همان مکان شهيد گرديدند. رضوان الله عليهم!! در کتاب: منتخب التواريخ از کتاب: محاسن و مساوي تأليف: ابراهيم بن محمد بن بيهقي نقل مي‏کند که در آن هنگامي که [ صفحه 59] اصحاب حضرت سيدالشهداء عليه‏السلام خواستند آب بياورند لشکر ابن‏سعد مانع شدند که ايشان از فرات آب ببرند و شمر بن ذي‏الجوشن به آنان فرياد زد و گفت: لا تشربون ابدا حتي تشربون من الحميم!! يعني شما آب نخواهيد آشاميد تا اينکه از آب جوش جهنم بياشاميد!! در اين هنگام بود که حضرت عباس به برادرش امام حسين گفت: آيا ما بر حق نيستيم!؟ امام عليه‏السلام در جوابش فرمود: چرا ما بر حقيم. حضرت قمر بني‏هاشم پس از اين جريان به لشگر ابن‏سعد حمله نمود و آنان را از کنار فرات پراکنده کرد، بعد از اين جوانمردي بود که اصحاب داخل شريعه شدند و آب آشاميدند و از براي زنان و اطفال هم آب بردند. درباره‏ي دلاوري حضرت قمر بني‏هاشم همين بس که هيچ يک از شهداء در روز عاشورا خود را به شريعه فرات نرسانيد مگر حضرت عباس و حضرت ابي‏عبدالله الحسين عليهماالسلام. علامه‏ي مجلسي در جلد دهم کتاب: بحار مي‏نگارد: موقعي که حضرت عباس در روز عاشورا فرياد العطش اطفال را شنيد بر اسب سوار شد، نيزه به دست گرفت، مشگ به دوش انداخت و متوجه شريعه گرديد. تعداد چهارهزار نفر که موکل شريعه‏ي فرات بودند اطراف آن حضرت را گرفته و بدن مبارکش را تيرباران نمودند. ولي آن شير بيشه‏ي شجاعت کوچکترين اعتنائي به آنان ننمود و پس از اينکه تعداد هشتاد نفر از ايشان را کشت وارد شريعه‏ي فرات گرديد. [ صفحه 60] تنها چيزي که مانع شد: قمر بني‏هاشم دلاوري و شجاعت خود را ظاهر نمايد اين بود که شايد مشگ آب را به خيمه‏ها برساند. لذا از ميان نخلستانها متوجه خيمه‏ها شد. ولي لشگر دشمن هجوم آوردند و بر آن حضرت تاختند. در همين موقع بود که نوفل ازرق و بنا به قولي زيد بن ورقاء از پشت نخله‏اي که کمينگاه او بود بيرون آمد و دست راست آن جوانمرد بي‏نظير را قطع کرد. آن بزرگوار فورا بند مشگ را به دوش چپ انداخت و شمشير را هم به دست چپ گرفت و شروع به کارزار نمود. همچنان که مشغول جنگ بود حکيم بن طفيل شمشيري به دست چپش زد و آن را از بدن جدا کرد. هنگامي که دستهاي مبارکش قطع شد ديگر مجالي براي اظهار شجاعت باقي نبود. و الا قمر بني‏هاشم همان ذخيره‏اي بود که حضرت علي بن ابيطالب عليه‏السلام وي را براي روز عاشوراي امام حسين در نظر گرفته بود، چنان که قبلا در همين کتاب نگاشتيم. شيخ صدوق در کتاب: امالي صفحه‏ي - 277 - از ابوحمزه‏ي ثمالي نقل مي‏کند که گفت: حضرت امام زين‏العابدين عليه‏السلام به عبيدالله بن عباس بن علي بن ابيطالب نظري افکند و گريان شد!! حضرت زين‏العابدين پس از اينکه گريان شد فرمود: روزي بر پيامبر صلي الله عليه و آله از روز احد سخت‏تر نگذشت: زيرا حضرت حمزه که شير خدا و رسول بود در آن روز شهيد شد. بعد از آن فرمود: روزي از روز جنگ موته که حضرت جعفر بن ابي‏طالب را شهيد کردند به رسول خدا تلخ‏تر نگذشت. [ صفحه 61] سپس فرمود: روزي مثل روز عاشوراي امام حسين عليه‏السلام نخواهد بود. زيرا آن روز تعداد سي هزار نفر لشگر که گمان مي‏کردند از امت پيغمبرند اجتماع کردند و به وسيله‏ي ريختن خون آن مظلوم به خدا تقرب جستند. هر چه آن امام عالي مقام آن مردم گمراه را موعظه و پند و اندرز مي‏داد و به ياد خدا مي‏آورد نمي‏پذيرفتند، تا اينکه آخرالامر آن حضرت را به ظلم و ستم شهيد کردند!! آنگاه حضرت سجاد فرمود: خدا عمويم عباس را رحمت کند! حقا که امتحان داد و جانبازي بي‏نظيري کرد! جان خود را فداي برادرش نمود تا اينکه دو دست مبارکش را قطع نمودند. خداي رؤف در عوض اين شهامت و فداکاري دو دست به حضرت عباس داد تا در بهشت با ملائکه طيران کند، همان طور که به حضرت جعفر بن ابيطالب يک چنين عطائي را فرموده بود. سپس فرمود: ان للعباس عند الله تبارک و تعالي منزلة يغبطه بها جميع الشهداء يوم القيامة يعني عمويم عباس فرداي قيامت نزد خداوند تبارک و تعالي يک مقام و منزلتي خواهد داشت که جميع شهيدان نسبت به آن غبطه خواهند خورد. نگارنده گويد: از اين حديث شريف اين طور به دست مي‏آيد که مقام و منزلت حضرت قمر بني‏هاشم عليه‏السلام حتي از آن افرادي که در رکاب پيغمبر خدا، آن اشخاصي که در رکاب حضرت علي بن ابيطالب، آن گروهي که در رکاب امام حسن مجتبي و آن جوانمرداني که در رکاب حضرت امام حسين شهيد شدند مهمتر [ صفحه 62] و بالاتر باشد. نکته‏ي ديگر اينکه: امام زين‏العابدين در حديث سابق‏الذکر راجع به حضرت اباالفضل فرموده: رحم الله عمي العباس. علماء فرموده‏اند: کسي غير از امام نبايد درباره‏ي شهيدي مثل حضرت عباس بگويد: خدا او را رحمت کند. چرا!؟ زيرا در اينکه شخصي نظير حضرت عباس آمرزيده است شک و ترديدي نيست. يک چنين عبارت مثل اين است که کسي بگويد: خدايا پيغمبر اسلام يا مثلا امام حسين را بيامرز. اين گونه دعاها را بايد در حق کسي کرد که انسان احتمال بدهد آمرزيده نشده باشند. لذا محدث قمي از سيد مرتضي زيارت‏نامه‏اي براي حضرت علي اکبر عليه‏السلام نقل مي‏کند که ترجمه‏ي قسمتي از آن اين است: حقا که خدا مقام شما را بالاتر از اين قرار داده که درباره‏ي شما گفته شود: خدا شما را رحمت کند ولي عموم مردم غير از شما خاندان نبوت و امامت احتياج دارند که درباره‏ي ايشان گفته شود، خدا شما را رحمت کند. چه خوب سروده‏اند: 1- ز خون تشنگان طف، چو دامان افق تر شد لب خشگ از خيام آمد، برون عباس نام‏آور شد 2- به آئين يد اللهي، بفر قدرت اللهي محمد صدر، سر مد قدر، حيدر کر، جعفر فر 3- خداجو، مصطفي‏خو، و الضحي رو، لا فتي بازو حسن گيسو، حسين مو، حمزه نيرو، مرتضي مظهر [ صفحه 63] 4- نبي خد، مرتضي يد، مجتبي قد، نينوا مرقد فلک درگاه، کيوان [5] دستگاه، کربلا منظر 5- حسين طينت، سجاد فطرت، فاطمي خصلت علي عالي اعلا پدر، ام‏البنين مادر 6- بگفتا اي گروه ناکسان بي‏خبر از حق مگر ما را نمي‏دانيد از اولاد حيدر آل پيغمبر 7- از اين آب روان سيراب يکسر وحش و طير اما مگر از وحش و طير اي ناکسان هستيم ما کمتر 8- کفي زاب روان پر کرد تا لب تر کند کآمد بيادش از لب خشکيده‏ي فرزند پيغمبر 9- ز کف او ريخت آب و مشک را پر کرد از دريا برون آمد لب خشک و دل غمگين و چشم تر

[1] آري تجربيات و مطالعات شرح حال گذشتگان اين معنا را کاملا تأييد مي‏نمايند. مثلا از باب نمونه رگ و ريشه‏هائي که از بني‏هاشم به يادگار ماندند صدي نود افرادي نيکوکار از آب درآمدند. ولي رگ و ريشه‏هاي بني‏اميه و بني‏عباس به شهادت تواريخ صدي نود افرادي نابکار از آب درآمدند - مؤلف. [2] عزازيل نام قبلي شيطان بوده. بليس يعني نااميد ابليس بدين لحاظ ابليس ناميده شد که از خدا نااميد و محروم گرديد. [3] بليس يعني نااميد ابليس بدين لحاظ ابليس ناميده شد که از خدا نااميد و محروم گرديد. [4] وحل بفتح واو و حاء يعني گل و لاي رقيق - نگارنده. [5] 1- طف: نام کربلا 2 - فر: شوکت و شکوه - کر: حمله نمودن به دشمن. 3- والضحي: نام يکي از سوره‏هاي قرآن 4 - خد: گونه‏هاي صورت - يد: دست - کيوان نام ستاره‏اي است - نگارنده.