همانطور که حضرت اباالفضل عليه‏السلام مقام و منصب سقائي را از آباء و اجداد بزرگوار خود به ارث برده بود همانطور هم منصب پرچمداري را از پدر معظمش: حضرت امير [ صفحه 36] به ارث برد. راجع به علمداري حضرت اسد الله الغالب: علي بن ابيطالب عليه‏السلام از اخبار و روايات شيعه صرفنظر مي‏نمائيم و اين موضوع بسيار مهم را که ده‏ها نفر از علماء بزرگ اهل تسنن آن را در کتابهاي خود نوشته‏اند نقل مي‏کنيم: بخاري: مسلم، ترمذي، ابن‏ماجه هر کدام در کتاب صحيح خود و... و ابونعيم (به ضم نون و فتح عين) در کتاب: حلية الاولياء جلد يکم، صفحه‏ي - 62 - از قول سلمة بن اکرع مي‏نگارند: پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله پرچم اسلام را به دست ابوبکر داد و او را براي جهاد به سوي قلعه‏هاي خيبر اعزام نمود. ابوبکر رفت، با اينکه سعي و کوشش فراوان کرد نتوانست خيبر را فتح نمايد، آخرالامر مراجعت نمود!! رسول خدا فرداي آن روز عمر را براي اين امر خطير به جانب خيبر روانه کرد. عمر نيز با اينکه فعاليت‏هاي مهمي کرد مع ذلک اين قدرت را نداشت که خيبر را فتح نمايد، لذا برگشت!! پس از اين جريان بود که پيغمبر اعظم اسلام صلي الله عليه و آله فرمود: فردا پرچم را به دست آن جوانمردي مي‏دهم که خدا و رسول را دوست دارد، خدا و رسول هم وي را دوست دارند. خدا خيبر را به دست‏هاي مشکل‏گشاي او که هرگز فرار کننده نبوده و نخواهد بود فتح خواهد کرد!! سلمه مي‏گويد: پيامبر معظم اسلام پس از اين گفتگوها حضرت علي بن ابيطالب عليه‏السلام را که دچار چشم درد بود خواست، آنگاه آب دهان مبارک خويشتن را به چشم‏هاي مبارک علي ريخت. سپس به آن حضرت فرمود: اين پرچم را همراه خود [ صفحه 37] ببر تا اينکه خدا خيبر را به دو دست خيبرگشاي تو فتح نمايد. سلمه مي‏گويد: حضرت امير آن پرچم را گرفت، به خدا قسم علي با آن پرچم در حالي خارج شد که هروله مي‏کرد!! من همچنان به دنبال آن بزرگمرد رفتم تا اينکه پرچم را در دامنه‏ي قلعه‏ي خيبر در ميان سنگ نصب کرد. پس از اين جريان يک نفر يهودي از بالاي قلعه متوجه حضرت امير شد و گفت: تو کيستي!؟ فرمود: من علي بن ابيطالب هستم. يهودي گفت: به حق آنچه (يعني توراتي) که خدا به موسي نازل کرده شما بر ما غالب شديد. آنگاه مرحب خيبري از خيبر خارج شد و پس از اينکه رجز خواند بر حضرت امير حمله نمود. حضرت امير عليه‏السلام نيز اين رجز را خواند: انا الذي سمتني امي حيدره ضرغام آجام و ليث قسوره‏ يعني من آن کسي هستم که مادرم مرا شير ناميده. شير بيشه و شير تيرانداز من هستم. موقعي که اميرالمؤمنين اين رجز را خواند و بر فرق مرحب زد او را کشت و خداي توانا خيبر را به دست آن بزرگوار فتح کرد. نگارنده گويد: همانطور که پرچمداري حضرت اسد الله الغالب يعني علي بن ابيطالب عليه‏السلام موجب پيشرفت کار حضرت رسول و دين مقدس اسلام بود همانطور هم علمداري حضرت [ صفحه 38] قمر بني‏هاشم عليه‏السلام براي برادرش: امام حسين مؤثر و باعث خوف و بيم دشمنان بود، چنان که اين موضوع با خواست خدا بعد از اين در همين کتاب نگارش خواهد يافت. چه خوب سروده‏اند: اي اميري که علمدار شه کرب و بلائي اسد بيشه‏ي صولت پسر شير خدائي‏ به نسب پور دلير علي آن شاه عدوکش به لقب ماه بني‏هاشم و شمع شهدائي‏ يک جهان صولت و پنهان شده در بيشه‏ي تمکين يک فلک قدرت و تسليم به تقدير و قضائي‏ من چه خوانم به مدح تو که خود اصل مديحي من چگويم به ثناي تو که خود عين ثنائي‏ بي حسين آب ننوشيدي و بيرون شدي از شط تويم فضل و محيط ادب و بحر حيائي‏ دستت افتاد ز تن مشگ بدندان بگرفتي تا مگر دست دهد باز سوي خيمگه آئي‏ گره کار تو نگشود چو از دست همانا خواستي تا مگر اين عقده ز دندان بگشائي‏ هيچ سقا نشنيد که لب تشنه دهد جان جز تو اين شاه که سقاي يتيمان ز وفائي‏ چشم اميد «صغير» است به سوي تو و خواهد که به سويش نظري هم تو ز رأفت بنمائي‏