يکي از فضايل بزرگ و بي‏مانند عباس اين بود که برادران مادري و پدري خود را قبل از خود به جنگ فرستاد، تا صحنه مرگ آنها را به چشم بنگرد و روح صافي خود را در کوره مصيبت، صافي‏تر سازد. از سوي ديگر، آنها همسر و فرزند نداشتند و براي ايثار و فداکاري آماده‏تر بودند. سخني که - به نقل ارشاد مفيد - به برادرانش عبدالله و جعفر و عثمان، فرمود، چنين بود: «تقدموا حتي اراکم قد نصحتم لله و لرسوله فانه لا ولدلکم [1] . به پيش تازيد تا خلوص شما را در راه خدا و رسولش بنگرم. زيرا شما را فرزندي نيست.» مقصود عباس اين بود که برادران را راهنمايي کند و ميل و اشتياق آنها را به سوي هدف واحد سوق دهد و آنها را به نيت خالص و صبر و پايداري و ايثار و فداکاري رهنمون گردد. کسي که تعلقات کمتري دارد، جواني که هنوز ازدواج نکرده و خاطرش به زن و فرزند اشتغال ندارد و انساني که به وارستگي نزديک‏تر است، براي خلوص و ايثار و صفا و وفا، آماده‏تر است. چنين افرادي آماده‏ترند تا در راه حيات شرع مقدس، حيات خود را قرباني کنند و به فور عظيم نائل شوند. عباس با حسن ظني بي‏شائبه، به برادران خود مي‏نگريست و اميدش اين بود که در ميدان آزمايش، سربلند و سرفراز شوند و ميراث علوي را زنده بدارند. آنها نيز چنين شدند. آنها به خوبي از عهده امتحان برآمدند و آرزوي برادر را [ صفحه 128] برآورده کردند. آنها ثابت کردند که وارسته‏اند و خاطرشان از تعلقات، گسيخته و آرزوي دامادي و تشکيل خانواده و داشتن زن و فرزند، آنها را از مسابقه شهادت، باز نمي‏دارد. اما افسوس که قلم‏هاي مغرض و مغزهاي عليل و دلهاي تيره، بيکار نمانده و تلاش کرده‏اند که با تحريف وقايع روشن و آموزنده تاريخ، چهره‏ي پور حيدر را مکتوم دارند و او را در هاله‏ي ابهام فروبرند. محمد بن جرير طبري در تاريخ خود مي‏نويسد: «و زعموا ان العباس بن علي قال لاخوته من امه و ابيه عبدالله و جعفر و عثمان: يا بني امي! تقدموا حتي ارثکم فانه لا ولدکم. ففعلوا و قتلوا [2] . گمان برده‏اند که عباس بن علي به برادران پدري و مادري خود عبدالله و جعفر و عثمان گفت: اي فرزندان مادر، پيشي بگيريد تا از شما ارث ببرم. زيرا شما را فرزندي نيست. آنها پيشي گرفتند و کشته شدند.» ابوالفرج اصفهاني هم در کتاب مقاتل الطالبين گفته است: «عباس برادرش جعفر را به ميدان جنگ فرستاد، تا کشته شود و ميراثش را تصاحب کند. زيرا او را فرزندي نبود. او به دست هاني بن سبيت کشته شد.» نيز درباره‏ي شهادت عباس مي‏نويسد: «او برادران خود را به جنگ فرستاد، تا کشته شوند و اموال آنها را به ارث ببرد. آنها همه کشته شدند و مالشان به عباس رسيد. عباس نيز شهيد شد و کليه اموال به فرزندش عبيدالله رسيد. اما عمر بن علي مدعي شد و چيزي هم به او دادند.» چنين مطلبي فقط از نيش قلم طبري و ابوالفرج جاري شده و غير از آنها هيچ مورخي چنين مطلبي ننوشته است. اينها توجه نکرده‏اند که پدر و مادر و فرزند، طبقه اول و برادر و خواهر طبقه دومند. با بودن ام‏البنين اگر برادران عباس مالي داشتند به مادرشان مي‏رسيد نه به برادرشان. عباس که مظهر تقوي و ايمان است، احکام دين خودش را کاملا مي‏داند. اما آنها که مي‏خواهند تحريف تاريخ کنند، نشان مي‏دهند که چه جاهل و بي‏خبرند! خدا [ صفحه 129] مي‏خواهد که دشمن عباس رسوا و مفتضح گردد. گذشته از اين، آيا باور کردني است که در چنين موقعيتي که ياران امام، سعي مي‏کردند که براي رسيدن به فوز عظيم بر يکديگر سبقت گيرند، عباس به فکر جمع مال و منال باشد؟! مگر نه دشمن حاضر بود عباس را امان دهد و امکانات مادي را در اختيارش گذارد و فرماندهي لشکر را به او واگذارد؟! او اگر بي‏وفا و دنيا طلب بود، راه دنياداري به رويش باز بود و مي‏توانست دست برادرانش را بگيرد و از حسين جدا شود و پي دنيا برود. آيا او انتظار داشت که بعد از کشته شدن برادران زنده بماند و ميراث خوار آنها باشد؟! در چنين موقعيتي حتي افراد عادي هم از چنين افکاري غافل مي‏مانند، تا چه رسد به عباس که الگوي وارستگان و ايثارگران و پاکبازان است؟! راستي آدم بايد خيلي پست باشد که برادران خود را به کشتن دهد تا از مال و منال آنها بهره‏مند شود. دنائت و خستي بيش از حد بايد تا کسي به چنين وقاحتي رضا دهد. آنانکه معلم شهامت و شهادت و کرامت اخلاقند و در راه حجت عصر خود ايثار و فداکاري مي‏کنند و آخرت را بر دنيا و دين را بر کفر و عدل را بر ظلم و يزدان را بر اهريمن ترجيح مي‏دهند، از اين کارها دورند و ساحتشان پاک و منزه و مقدس است. آنکه از بيتي شريف و ازمدرسه‏اي بزرگ، برخاسته و دوره‏ي دانشگاه نبوي را با سرافرازي به پايان برده و در دامن پدري چون علي و مادري چون ام‏البنين پرورش يافته و علم و عرفان و حکمت و اخلاق را از سرچشمه‏ي اصيل آموخته و بعد از پدر، پيرو راستين حسنين (ع) بوده، هرگز احتمال چنين ضعف و فتوري درباره‏اش داده نمي‏شود. گويا افرادي که چنين پنداشته‏اند، عکس خود را در چشم ديگران ديده‏اند.ش از کوزه همان برون تراود که در اوست. اگر کسي عينک تيره بدبيني بر چشم نداشته باشد و به آنچه انجام گرفته، درست بنگرد، متوجه مي‏شود که عباس از روي بزرگواري و کرامت و عظمت، برادران را بر خود مقدم داشت. وانگهي قبلا ديديم که عباس بازوي امام حسين و شيرازه انسجام بخش لشکرش بود و چاره‏اي جز ماندن و داغ ديدن و شکيبايي نداشت و اگر غير از اين بود، او از اولين کشتگان بود. [ صفحه 130] او مي‏خواست از اجر و پاداش مصيبت برادران بهره‏مند شود و در روز قيامت، خون آنها را از ستمگران مطالبه کند، زيرا آنها را فرزندي نبود. او مي‏خواست مطمئن شود که برادرانش راه شهادت را مي‏پيمايند و خونشان را در راه ولي‏عصر، نثار مي‏کنند. حق همان است که مفيد در ارشاد و ابن‏نما در مثير الاحزان نوشته‏اند نه آنچه طبري و ابوالفرج گفته‏اند. در حقيقت، عباس نسبت به عبدالله و جعفر و عثمان، رفتاري برادرانه کرد و آنها را به راهي واداشت که سعادت جاوداني نصيبشان شود. چه محبتي از اين بالاتر؟! آيا اگر برادران عباس چند صباحي در اين دنيا مي‏ماندند و از چنين فوزي محروم مي‏شدند، بهتر بود؟! امروز برادران عباس در رديف وارستگان و ايثارگرانند و اگر از فيض شهادت محروم مي‏شدند، گمنام و خامل‏الذکر مي‏شدند. عباس دوست نمي‏داشت که يادگاران علي و ام‏البنين، در اين مسابقه عظمي دنبال بمانند و اسير حطام دنيا شوند. ابوالفرج مي‏گويد: عباس به برادرش عبدالله فرمود: «تقدم بين يدي حتي ادراک قتيلا و احتسبک به پيش تاز و از من جلو بيفت تا تو را کشته ببينم و اجر ببرم.» به گفته ابوالفرج، او اولين شهيد از برادران عباس بود. آيا همين جمله ابوالفرج دليل اين نيست که در نقل وي درباره جعفر و در نقل طبري تحريفي روي داده است؟ ابوحنيفه دينوري مي‏گويد: «عباس به برادرانش گفت: فداي شما شوم. پيشي گيريد و سرورتان را ياري کنيد تا در راه او بميريد. آنها همگي به پيش تاختند و پيش از عباس به شهادت رسيدند.» اگر عباس چشم به ارث برادران دوخته بود، به عبدالله نمي‏گفت: مي‏خواهم در سوک تو مأجور شوم. اگر او شيفته‏ي مال بود، خدمت به سالار و سيد شهيدان را به عنوان افتخاري بزرگ معرفي نمي‏کرد. [ صفحه 131] اگر در اين تحريفي که در تاريخ واقع شده، خوشبينانه بنگريم و بپذيريم که نيت سوئي در کار نبوده، بايد بگوييم: منشأ اشتباه، همان جمله «لا ولدلکم» بوده. آنهايي که دچار اشتباه شده‏اند، در اين جمله دقيق نشده‏اند. آنها گمان کرده‏اند که: مقصود ابوالفضل از اينکه شما را فرزندي نيست، اين است که مال آنها را به ارث ببرد. اين اشتباه را بعضي که دقت و تأمل نداشتند، مرتکب شدند و ديگران هم دنباله‏رو آنها شدند و چهره‏ي تاريخ را مشوه کردند. ولي ديديم که عباس مي‏خواست بگويد: شما غم بي‏سرپرستي و يتيمي اولاد نداريد. پس با دل آسوده و روح آرام، به استقبال شهادت برويد. از اينجا مي‏توان فهميد کساني که زن و فرزند دارند و در عين حال، دل به شهادت مي‏سپارند، مقامشان والاتر است. زيرا در راه خدا از همه چيز و از جمله فرزند که پاره‏تن است، صرف‏نظر مي‏کنند. علامه عبدالحسين حلي در کتاب النقد النزيه احتمال داده است که جمله «ارثکم» تصحيف جمله‏ي «ارزئکم» يا «ارزءبکم» است که در اين صورت، معناي جمله، اين است که به پيش تازيد تا در مصيبت شما گرفتار و مأجور شوم. اين احتمال بعيد نيست. مرحوم شيخ آقا بزرگ تهراني در کتاب الذريعة الي تصانيف الشيعه نيز احتمال داده که «ارثيکم» باشد، نه «ارثکم» که در اين صورت، معناي آن، اين است که مي‏خواهم در غم شما مرثيه خواني و سوگواري کنم. نظير آنچه عباس به برادرانش فرمود، سخن عباس بن ابوشيب شاکري به شوذب، مولاي شاکر است. شوذب از متقدمين شيعه و حافظ حديث بود و مجلسي داشت که شيعيان به حضورش مي‏رفتند و اخذ حديث مي‏کردند. عابس به شوذب گفت: امروز چه در خاطر داري؟ گفت: مي‏خواهي چه در خاطر داشته باشم؟! قصد کرده‏ام با تو در رکاب فرزند پيامبر خدا مبارزه کنم تا کشته شوم. عابس گفت: گمان من درباره‏ي تو همين بود. اکنون به خدمت آن حضرت بشتاب. تا تو را همچون سايرين در شمار شهدا گيرد و دانسته باش که هرگز چنين روزي براي هيچکس پيش نخواهد آمد. امروز همان روزي است که انسان مي‏تواند از اين کره خاکي گام بر [ صفحه 132] ثريا نهد. امروز روز کار و زحمت و فردا روز مزد و حساب و بهشت است. شوذب به خدمت امام رفت و به اذن امام وارد ميدان نبرد شد و جنگيد تا به شهادت رسيد. آري عابس مي‏خواست خود به مصيبت چنين دوستي گرفتار شود و اجر ببرد، سپس خود راهي ميدان نبرد شود و چنين کرد. به دنبال او عابس به ميدان جنگ شتافت، در حالي که مراتب ادب و اخلاص و ايثار خود را به محضر امام عرضه داشته بود. ربيع بن تميم او را شناخت و فرياد زد که به جنگش نرويد. اين شير، شيران است. او پسر ابوشبيب است. هيچکس جرأت نکرد که به ميدان او رود. او فرياد مي‏زد که: آيا در ميان شما مردي وجود ندارد؟! پسر سعد دستور داد که سنگبارانش کنند. عابس زره و خود را از خود دور کرد و به آنها حمله‏ور شد. او به هر طرف رو مي‏کرد، جمعي از پاي درمي‏آورد. سرانجام از کثرت زخم و جراحت، بر روي زمين افتاد و او را سر بريدند. [3] . اين گونه روحيه‏هاي قوي و عالي در سرزمين کربلا در ميان ياران حسين (ع) خيلي عادي بود. جايي که عابس‏ها چنين اراده‏اي قوي دارند و آخرت را بر دنيا و عزت را بر ذلت، ترجيح مي‏دهند، عباس که به امام از همه نزديک‏تر است، به طريق اولي، از چنين روحيه‏ي والايي در حد اعلي و اکمل، برخوردار است. خداوند نور حق را تقويت و باطل را محو و نابود مي‏کند. اين، سنت خداست. اگر عباس مظهر حق نبود، با اينهمه کرامات، نزد مردم به عنوان باب‏الحوائج شناخته نمي‏شد. سخن امثال طبري‏ها و ابوالفرج‏ها حتي در دل دشمنان هم اثر نکرد. زيرا ايثار و اخلاص فداکاري عباس بر دشمنانش هم پوشيده نيست. تاريخ قاضي خوبي است. محکمه تاريخ، حق و باطل را از هم تفکيک مي‏کند. [ صفحه 133] تاريخ نمي‏گذارد که باطل به جاي حق بنشيند. ممکن است چند روزي موج باطل چهره‏ي حق را بپوشاند و مردم را از شناخت آن محروم کند. اما مروز زمان، موجها را مي‏زدايد و لکه‏ها را محو مي‏کند و راستي‏ها را آشکار مي‏سازد و نيرنگ‏ها و شيطنت‏ها را عقب مي‏راند. تحريف تاريخ، هنر کساني است که رسالت خود را امحاي حقيقت و در ترويج باطل بکار انداخته‏اند. بعضي هم هستند که به استبعاد واقعيت‏هاي تاريخ مي‏پردازند و مخلصين شيعه را بر عشق و اخلاصشان ملامت مي‏کنند. ضرر اين کار هم کمتر از ضرر تحريف تاريخ نيست. هر دو يک هدف را دنبال مي‏کنند: يکي از راه وارونه جلوه دادن حقايق تاريخ و ديگري از راه مستبعد شمردن آن و به اصطلاح برخورد روشنفکرانه! جالب اين است که افرادي که ژست روشنفکرانه مي‏گيرند، درباره‏ي خوديها چيزيهايي مي‏گويند که به مراتب، از آنچه شيعه مي‏گويد، مهم‏تر است. در کتاب طبقات الشافعيه آمده است که وقتي سر احمد بن ابونصر خزاعي را به جرم اعتقاد به مخلوق بودن قرآن بريدند، سرش تکلم به قرآن کرد و تا هنگامي که در کنار جسدش دفن نشده بود، قرآن مي‏خواند. درباره‏ي اسماعيل بن محمد بن اسماعيل حضرمي در کتاب مزبور نوشته است که او در مسافرت بود. خورشيد مي‏خواست غروب کند. او به خادمش دستور داد که از قول او به خورشيد بگويد که صبر کند تا مولايش نماز گزارد. خورشيد غروب نکرد و او نماز گزارد. خطيب بغدادي در تاريخ بغداد نوشته است که در روز مرگ احمد حنبل مسلمانان و مسيحيان و يهوديان و زردشتيان بغداد به سوگواري پرداختند و اين را بدعت و اخلاق غيراسلامي نمي‏شمارد. يافعي در مرآة الجنان آورده است که در شب وفات احمد، ابراهيم حربي بشر حافي را در خواب ديد که چيزي در آستين داشت و مي‏گفت: بر روح احمد در نثار کردند و من برچيدم. [ صفحه 134] او مي‏گويد: هنگامي که ابواسحاق شيرازي وارد بلاد عجم شد، زنان و کودکان، خاک زير پايش را برمي‏داشتند و به آن، شفا مي‏جستند. او مي‏نويسد: قبر احمد حنبل را آب مي‏گرفت، ولي خراب نشد. زيرا آب تا يک ذراعي قبر بيشتر جلو نرفت و همانجا متوقف شد و بورياهاي اطراف قبر، خشک ماند. اينها را همه خوانده‏اند و شنيده‏اند. اما عجيب و بعيد نشمرده‏اند. بلکه به آن، فخر و مباهات کرده‏اند. اما غزالي در مکاشفة القلوب مي‏گويد: مبادا خود را به بدعتهاي رافضه، که نوحه‏خواني و ندبه و گريه مي‏کنند، مشغول سازي که اين کارها از اخلاق مؤمنان نيست. اينها قرآن خواندن سر امام حسين (ع) را بعيد مي‏شمارند و حديث ردالشمس را خرافه مي‏دانند و داستان خراب نشدن قبر امام حسين (ع) بر اثر جسارتهاي متوکل را موهوم مي‏شناسند و رؤياهاي صادقه را دروغ مي‏پندارند و استشفاي شيعيان به تربت پاک حسيني را غلط مي‏دانند. اگر اين قبيل اعتقادات، با عقل آدمي و اخلاق اسلامي سازگار نيست، بايد در هيچ جا سازگار نباشد و اگر سازگار است، چرا تبعيض؟! چرا يک بام و دو هوا؟! چرا سعي در کتمان حقايق؟! چرا تحريف؟! در اعلام النبوه ماوردي و الخصائص الکبراي سيوطي آمده که پيامبر اسلام با چشم گريان وارد مسجد شد. اصحاب از گريه‏ي رسول خدا گريستند. عمار و ابوذر و عمر و ابوبکر هم در ميان آنها بودند. سپس علت گريه حضرت را سؤال کردند. فرمود: جبرئيل نازل شد و از مصائبي که بر حسين (ع) وارد مي‏شود، مرا آگاه کرد. [4] . به نوشته قرب الاسناد، اميرالمؤمنين (ع) در راه صفين از سرزمين کربلا گذشت و گريست و فرمود: اينجا خون آنها ريخته مي‏شود. خوشا به خاکي که خون دوستان خدا رنگينش کند! آيا اينها مخالف اخلاق اسلامي است؟! [ صفحه 135] امام صادق (ع) به حماد کوفي فرمود: شنيده‏ام که مردم در نيمه شعبان به زيارت قبر امام حسين (ع) مي‏روند و عزاداري و مداحي مي‏کنند. گفت: همين طور است و فرمود: «الحمد لله الذي جعل في شيعتنا من يفد النيا و يمدحنا و يرثي لنا و جعل في عدونا من تقبح ما يصنعون‏ ستايش خداي را که در شيعيان ما کساني قرار داد که به سوي ما کوچ مي‏کنند و ما را مدح و مرثيه مي‏کنند و در دشمنان ما کساني قرار داد که کار آنها را تقبيح مي‏کنند.» ذريح محاربي عرض کرد: هنگامي که فضيلت زيارت امام حسين را براي قومم مي‏گويم، تکذيبم مي‏کنند. امام صادق (ع) فرمود: «دع الناس يذهبون حيث شاؤوا و کن معنا» بگذار مردم به هر جا مي‏خواهند بروند. تو با ما باش. [5] . اکنون دست تحريفگران و کتمان کنندگان تاريخ رو شده است و نور ابوالفضل همه جا را روشن و فضايل و کمالاتش زبانزد خاص و عام گشته است.» ستاره‏اي بدرخشيد و ماه مجلس شد دل رميده ما را انيس و مونس شد [ صفحه 137]

[1] الارشاد، 2 / 190) مصنفات الشيخ المفيد، ج 11، المؤتمرالعالمي بمناسبة ذکري الفية الشيخ المفيد). [2] تاريخ الطبري، 4 / 342) از منشورات مؤسسة الاعلمي للمطبوعات، بيروت - لبنان). [3] منتهي‏الآمال، ج 1، صفحات 267، 266. [4] در ارشاد مفيد نيز چند روايت در اين باره نقل شده است، 2 / 129 و 130 و 133 و 134) نشر کنگره جهاني شيخ مفيد، ج 11). [5] همان.