چه خوب است آنهايي که با يکديگر پيوند جسماني دارند، پيوند روحاني نيز داشته باشند، وگرنه آن پيوند جسماني نيز ضايع و تباه و بي‏اثر خواهد شد. در آن لحظه‏اي که عباس بر اثر ضربت عمودي از بالاي زين بر زمين مي‏افتد، [ صفحه 248] نخستين کلامش اين است: «يا اباعبدالله، عليک مني السلام» اين سلام، سلام وداع است. يعني: آخرين سلام عباس و آخرين نفس عباس است. هنگامي که امام، اين آهنگ جانسوز را مي‏شنود، چنين مي‏گويد: «وا اخاه، وا عباساه، وا مهجة قلباه» ناله حسين، جانسوز است. غم مرگ برادر است. برادري چون عباس که قوت قلب حسين است و ستون فقراتش بدو استحکام و استواري دارد. مي‏گويند: حسين به قدري گريه کرد که همه آنهايي که با او بودند، به گريه درآمدند. سپس فرمود: «جزاک الله من اخ خيرا لقد جاهدت في الله حق جهاده خدايت جزاي خير دهد. تو بودي که حق جهاد در راه خدا را ادا کردي.» [1] . حسين، استوانه صبر و شکيبايي است. اما عظمت روحي عباس و پيوند روحاني آنها با يکديگر، اقتضاء مي‏کند که امام، قطرات گرانبهاي اشک را بر ماتمش نثار کند. روزگار عقيم است که برادري چون عباس بزايد و چشمي نخواهد ديد که برادراني چون حسين و عباس، با آن همه پيوند و ارتباط نفساني در کنار يکديگر قرار گيرند و تمام هستي خود را در راه هدف مشترک - که والاترين اهداف است - فدا کنند. مگر پيامبر خدا، صبورترين صابران و شکيباترين شکيبايان نبود؟ مگر نه هر صابر و شکيبايي بايد به پيروي او افتخار کند؟ اما حضرتش بر شهادت حمزه و جعفر، مي‏گريد. او در ماتم عمو و عموزاده که يکي سيدالشهداء و ديگري طيار لقب گرفت، سخناني جانسوز گفت و آه برکشيد و بر آنها گريست. راست است که آه و ناله و نوحه و اشک، ارزان نيست که بر هر کس و بر هر چيزي فدا شود. ولي آنجا که شيي‏ء يا شخصي فوق همه ارزشها است، نبايد در فقدانش از ريختن اشک و سر دادن ناله و برآوردن آه و سرودن نوحه، دريغ کرد. [ صفحه 249] اگر خداي ناکرده قرآن و مکتب غريب شوند، بايد بر غربتشان گريست و اگر انسان نمونه‏اي از دست برود، بايد برايش ماتم به پا کرد. به خصوص که آن انسان نمونه، قرباني اهداف والاي خود بشود و به دست ايادي اهريمن از پاي درآيد و زندگي را بدرود گويد. در اينجا نمي‏توانيم قلم را از نگارش برخي از صحنه‏ها و گوشه‏هايي از حوادث کربلا باز داريم. چرا که از بيان آنها است که پيوند ناگسستني روحي و عاطفي دو برادر را که يکي سردار لشکر جهاد و ديگري پرچمدار او است، آشکار مي‏شود. در آن لحظه پر شکوهي که عباس - آن تنديس شجاعت و شهامت و وفا و ايثار - از روي زين اسب بر زمين افتاد، به تعبير برخي از مقتل‏نويسان، حسين همچون باز شکاري به سوي وي شتافت و با کشتن 70 تن از دشمنان خون‏آشامي که پيکر پاک عباس را در حلقه محاصره قرار داده بودند، خود را به بالينش رسانيد و فرمود: «وا اخاه! وا عباساه! الان انکسر ظهري و قلت حيلتي!» آنگاه خم شد که پيکر نيمه جان عباس را از زمين برگيرد و به خيمه‏گاه ببرد. عباس پرسيد: برادر، مي‏خواهي مرا به کجا ببري؟ فرمود: به خيمه‏گاه. عرض کرد: تو را به حق جدت سوگند مي‏دهم که مرا به خيمه مبر. بگذار تا در همين جا جان بسپارم. فرمود: چرا؟ عرض کرد: به دو جهت: يکي اينکه به دخترت سکينه وعده آب داده‏ام. حياء مي‏کنم که او را ديدار کنم. ديگري اين که من قهرمان سپاه و محور ياران تو بودم. اگر آنها مرا به اين حال بنگرند، شايد عزم آنها به سستي گرايد و آن گونه که بايد و شايد، تو را ياري نکنند. امام فرمود: «جزيت عن اخيک خيرا حيث نصرته حيا ميتا از اينکه برادرت را در حيات و ممات ياري مي‏کني، خدايت جزاي خير دهد.» عباس را در همان جا گذاشت و خود در حالي که اشک‏ها را با آستين مي‏سترد، به خيمه‏گاه برگشت. معلوم است که زنان و کودکان، چشم به راهند. آنها اميدوارند که حسين و عباس را با هم بنگرند. اما او را تنها ديدند. سکينه جلو آمد و عنان اسب پدر را گرفت و پرسيد: پدر، آيا از عمويم عباس خبري داري؟ چرا او دير کرد؟ او به من وعده آب [ صفحه 250] داده بود. هرگز عادت نداشت که خلف وعده کند. آيا او آب نوشيد و رفع تشنگي کرد و از پشت سر خود ياد نکرد يا مشغول جهاد با دشمنان است؟ حسين همراه با اشک و آه مي‏گويد: دخترم، عمويت عباس کشته شد و روحش به سوي بهشت پرواز کرد. زينب که خبر مرگ برادر را شنيده بود، ناله سر داد و نوحه‏سرايي کرد. او از غم مرگ برادر، از فقدان عباس، از اينکه برادرش حسين، ياور و پشتيباني بي‏همتا را از دست داده بود، گريست و ناليد و امام، او را تصديق کرد و بر سخنان زينب يک کلمه افزود: «وا انقطاع ظهراه» آري غم مرگ عباس، کمرشکن و فرساينده است، آن هم براي حسين که کوه صلابت و شمس شجاعت و صبر و شکيبايي است. منظره‏اي پرسوز و گداز بود. زنها همه گريستند و امام نيز با آنها گريست [2] .

[1] همان، ص 323. [2] همان.