در جلد عاشر بحار (طبع کمپاني) و غير آن مروي است که چون يزيد خواست عيال الله را روانهي مدينه نمايد اموال و اثقال و عطايا را بر زبر هم نهاد... تا آنجا که گويد: آنگاه روي به مدينه نهادند، چون ديوارهاي مدينه نمودار گرديد، امکلثوم با دلي پر از اندوه سيلاب اشک از ديده جاري ساخته به قرائت اين مرثيه پرداخت و زمين و آسمان را
[ صفحه 114]
منقلب ساخت:
مدينة جدنا لا تقبلينا
فبالحسرات و الأحزان جئنا
ألا أخبر رسول الله عنا
بأنا قد فجعنا في أخينا
اين شعر منسوب به امکلثوم سلام الله عليها در کتب مقاتل مفصل آمده، براي تيمن و تبرک دو بيت از آن را زينت بخش اين مجموعه نموديم.
آنگاه بر سر قبر مادرش، فاطمهي زهرا عليهاالسلام آمد و از بانگ ناله و عويل، شور محشر برپا کرد. مردم گريبانها چاک زدند، صورتها خراشيدند، و نالهي واحسيناه به چرخ برين رسانيدند. درآن وقت امکلثوم عليهاالسلام، با چشم پر آب و قلب کباب، بر سر قبر مادر اين مرثيه را بگفت که سنگ را آب و آب را کباب نمود:
أفاطم لو نظرت الي السبايا
بناتک في البلاد مشتتينا
أفاطم لو نظرت الي الحباري
و لو أبصرت زين العابدينا
أفاطم لو رأيت بتنا سهاري
و من سهر الميالي قد عيينا
أفاطم ما لقيت من عداک
فلا قيرات مما قد لقينا
فلو دامت حياتک لم تزالي
الي يوم القيامة تندبينا
|