در بحر المصائب گويد: چون جناب خاتون عليهاالسلام در کوچه و بازار شام رسيد و سر حضرت سيدالشهدا را در پيش روي خود بديد و مردم شام اظهار خورسندي و سرور مي‏نمودند و ناي و طنبور مي‏نواختند و آن سر مبارک در هر چند قدم به کلمه‏ي «لا حول و لا قوة الا بالله العظيم» متکلم مي‏گشت؛ آن مخدره آهي از دل برکشيد و فرمود: «يا أخاه انظر علينا و لا تغمض عينک عنا و نحن بين العدي». در اين حال سر مبارک تکلم کرد و فرمود: «يا اختاه اصبري، فان الله تعالي معنا». آن مخدره چون صداي برادر را شنيد بحر غيرتش به جوش آمد و بي‏تابانه به آن [ صفحه 92] قوم خطاب کرد که: اي گروه نامحمود، همانا به قتل اولاد پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم خود و سيد جوانان اهل بهشت، و گردش دادن دختران و حرم سيد انس و جان، و تزيين شهر خود، شادان هستيد و مباهات مي‏کنيد و مع هذا خود را از اهل اسلام مي‏شماريد؟! اميدوارم که خداوند جبار هرگز در شما به نظر رحمت ننگرد و بر شما نبخشايد. نيز در بعضي از کتب متأخرين به نظر رسيده که آن مخدره در آن موقع اين مرثيه را انشا فرموده و محتمل است زبان حال باشد: أخي يا هلالا غاب بعد کماله‏ فمن فقده أضحي نهارا کليلة أخي يا أخي زود سکينة نظرة تربها يا خير حي و ميت‏ أخي فاطمة صغيرة لقد کاد قبلها يذوب أسي فاعطف عليها بنظرة أخي يا أخي أي المصائب أشتکي‏ فراقک أم هتکي و ذلي و غربتي‏ أم‏الثوب مسلوبا أم‏الجسم عاريا أم‏النحر منحورا ببيض صقيلة أم‏الطفل مذبوحا أم‏القلب ظاميا أم‏الدمع مصبوبا علي ظهر نوقة أم‏الجسم لم يدفن أم‏النحر داميا أم‏الرأس مرفوعا کبدر دجية أم‏الرحل منهوبا أم‏المهر ناعيا أم‏الوجه مکبوبا بحر الظهيرة أم‏العابد السجاد أضحي مغللا عليک يقاسي في الفلا کل کربة أم‏الضايعات الفاقدات حواسرا کمثل الاماء يشهرن في کل بلدة أخي هد رکني فقدک يابن والدي‏ فحزني لکم باق الي يوم بعثة أخي يا أخي سلب النساء أساءنا و ضرب اليتامي يابن امي بقسوة أخي يا أخي قصم الخلاخل ضرنا فقم سيدي و ازجر علوج امية أخي بلغ المختار طه سلامنا و قل ام‏کلثوم بکرب و محنة أخي بلغ الکرار مني تحية و قل زينب أضحت تساق بذلة شهيد ثالث در مجالس المتقين آورده است که: چون اسيران آل رسول صلي الله عليه و آله و سلم را بر شتران برهنه، مکشفات الوجوه، سوار و در ميان مردم رهسپار کردند و مردمان شام به ايشان تند مي‏نگريستند و ايشان را با کعب نيزه مي‏زدند، يک نفر از عارفان شيعه خود را از گوشه و کنار به نزد امام زين‏العابدين عليه‏السلام رسانيد و خواست از مطلبي سؤال بنمايد سطوت امامت مانع شد که پرسش بنمايد، پس خود را به نزديک محمل زينب کبري عليهاالسلام [ صفحه 93] رسانيد و عرض کرد: اي بضعه‏ي فاطمه‏ي زهرا، مگر شما از اهل بيت نيستيد که عالم به طفيل وجود شما و اجداد شما خلق شده؟! متحيرم که اين حال چيست و اين گرفتاري از چه روي مي‏باشد؟! در آن حال، حضرت زينب عليهاالسلام با دست مبارک به طرف آسمان اشاره فرمود و گفت: اي مرد، اکنون جلالت قدر ما را در حضرت يزدان تماشا کن! آن مرد مي‏گويد: نگاه کردم، چندان لشگر در ميان زمين و آسمان بديدم که شمارش را جز پروردگار ندانستي و ديدم که قبه‏ها و علمها بر تارک ايشان افراخته و در پيش روي امام و اهل بيت عليهم‏السلام ندا مي‏کنند بپوشيد ديده‏هاي خود را از حرمي که ملک به آنها نامحرم است و اثاث چندي ديدم که پادشاهان هرگز آن را تصور نکرده‏اند و از آن نفايس که مردم در خدمت حضرت يوسف عليه‏السلام ديدند افزون بود.