من که از روز ازل مهر تو در دل پروريدم‏ بين خوبان جهان، تنها، ترا من برگزيدم‏ از مقام و قدر و شأنت من چه گويم اي برادر زآنکه مولاي من استي و من عبد عبيدم‏ مادرم مي‏گفت: عباسم، ترا با شيره‏ي جان‏ روي دامن از براي ياري دين پروريدم‏ آن قدر گويم ز وصفت اي گل گلزار زهرا تو امير تاجداري، من غلام زر خريدم‏ بر در درگاه لطفت آمدم بهر گدايي‏ اي برادر جان، مکن از درگه خود نااميدم‏ يا بده اذن نبردم؛ يا جوابم کن، جوابم‏ تا نگردم رو سيه نزد خداوند مجيدم‏ رفت از تن تاب و صبر و رفت از سر عقل و هوشم‏ تا نواي العطش از ناي اطفالت شنيدم‏ رخصتي ده تا که آب از بهر طفلان تو آرم‏ گر کني امروز در نزد سکينه رو سفيدم‏ گر شود از تن جدا دستم ندارم هيچ باکي‏ زآنکه از روز ازل من دست از هستي کشيدم‏ گر زند دشمن به چشمم تير، شاد و سربلندم‏ کز قيامم در ره عشق تو نهضت آفريدم‏ از صغير اصفهاني ذکر سماواتيان ثناي اباالفضل‏ خيل ملک، خادم سراي اباالفضل‏ با مژه روبد غبار، حور بهشتي‏ از حرم و صحن با صفاي اباالفضل‏ گر به شهان مي‏برند رشگ خلايق‏ فخر به شاهان کند گداي اباالفضل‏ [ صفحه 83] هيچ ز بيگانگي به حق نبرد راه‏ هر که نگرديد آشناي اباالفضل‏ پا مکش از درگهش که عقده گشايي‏ هست به دست گره گشاي اباالفضل‏ غم نبرد راه بر دلش به صف حشر هر که بود در دلش ولاي اباالفضل‏ زآمدنش از حرم به جانب ميدان‏ آب روان بود مدعاي اباالفضل‏ ور نه که مي‏برد جان ز قوم جفا جو از دم شمشير جانگزاي اباالفضل‏ آب ننوشيد بي حسين و عجب نيست‏ اين روش از همت و حياي اباالفضل‏ شست به راه حسين دست و دل از جان‏ اجر اباالفضل با خداي اباالفضل‏ پاس وفا داشت آنچنان که بماندند اهل وفا مات بر وفاي اباالفضل‏ با شه دين جز به نام سيد و مولا باز نشد لعل جانفزاي اباالفضل‏ آه از آن دم که شد بلند به ميدان‏ ناله‏ي جانسوز يا اخاي اباالفضل‏ گشت کمان قد شاه دين چو عيان ديد غرقه به خون، قامت رساي اباالفضل‏ در دو جهان از طريق بنده نوازي‏ چشم (صغير) است بر سخاي اباالفضل‏ [ صفحه 86]