منم ماه بني‏هاشم که عباس است نام من‏ بود ام‏البنين مام و، علي باب کرام من‏ من آن سرباز جانبازم که از لطف خداوندي‏ لبالب از مي حب حسيني گشته جام من‏ من آن مرد سلحشورم که بهر کشتن دونان‏ بود شمشير تيز شاه مردان در نيام من‏ من آن شيرم که چون افتد به دامم دشمن قرآن‏ نباشد بهر او راهي که بگريزد ز دام من‏ من آن مير علمدارم که اندر عرصه‏ي هيجا سر دونان، چو گويي، نرم گردد زير گام من‏ بود اين افتخارم بس، که گويد خسرو خوبان‏ بود عباس نام‏آور نگهبان خيام من‏ غلام و جان‏نثار و چاکر و عبدم به دربارش‏ که اندر رتبه شاهانند در عالم غلام من‏ [ صفحه 595] ندادم تن به زير بار ظلم و ذلت و خواري‏ که بر ذرات عالم گشته واجب احترام من‏ نکردم بي‏وفايي با حسين، آن خسرو خوبان‏ به عالم گشت ثابت زين فداکاري مقام من‏ نخوردم آب و، دادم تشنه جان و، در درون آب‏ ز سوز تشنگي مي‏سوخت بهر آب کام من‏ نگردد خوار و زار و زير دست ظالمان هرگز نمايد پيروي کردار هر کس بر مرام من‏ رسان (ژوليده‏ي) محزون درود گرم و بي‏پايان‏ به نزد دوستان من پس از عرض سلام من‏