اول از همه، قمر بنيهاشم عليهالسلام متولد گرديد، و بعد بترتيب: عبدالله و جعفر و عثمان گام به جهان هستي گذاشتند.
فرزندان امالبنين - همگي - در زمين کربلا شهيد شدند و نسل امالبنين عليهاالسلام از طريق عبيدالله بن قمر بنيهاشم بسيار ميباشند. چون بشير به فرمان امام زينالعابدين عليهالسلام وارد مدينه شد تا مردم را از ماجراي کربلا و بازگشت اسراي آل الله با خبر سازد، در راه امالبنين عليهاالسلام او را ملاقات کرد و فرمود: اي بشير، از امام حسين عليهالسلام چه خبر داري؟ بشير گفت: اي امالبنين، خداي تعالي تو را صبر دهد که عباس تو کشته گرديد. امالبنين عليهاالسلام فرمود: از حسين عليهالسلام مرا خبر ده. بدين گونه، بشير خبر قتل يک يک فرزندانش را به او داد، اما امالبنين عليهاالسلام پياپي از امام حسين عليهالسلام خبر ميگرفت وي گفت: فرزندان من و آنچه در زير آسمان است، فداي حسينم باد! و چون بشير خبر قتل آن حضرت را به او داد صيحهاي کشيد و گفت: اي بشير، رگ قلبم را پاره کردي! و صدا به ناله و شيون بلند کرد.
مامقاني گويد: اين شدت علاقه، کاشف از بلندي مرتبهي او در ايمان، و قوت معرفت او به مقام امامت است که شهادت چهار جوان خود را که نظير ندارند در راه دفاع از امام زمان خويش سهل ميشمارد.
به نوشتهي علامهي سماوي در ابصار العين: امالبنين عليهاالسلام همه روزه به بقيع ميرفت
[ صفحه 66]
و مرثيه ميخواند، به نوعي که مروان - با آن قساوت قلب - از ناله و گريهي امالبنين عليهاالسلام به گريه ميافتاد و اشکهاي خود را با دستمال پاک ميکرد. نيز هنگامي که زنها او را با عنوان امالبنين خطاب کرده و به وي تسليت ميدادهاند، اين ابيات را سرود:
لا تدعوني ويک امالبنين
تذکريني بليوث العرين
کانت بنون لي ادعي بهم
و اليوم أصبحت و لا من بنين
أربعة مثل نسور الربي
قد واصلوا الموت بقطع الوتين
تنازع الخرصان أشلائهم
فکلهم أمسوا صريعا طعين
يا ليت شعري أکما أخبروا
بأن عباسا مقطوع اليدين
يعني اي زنان مدينه، ديگر مرا امالبنين نخوانيد و مادر شيران شکاري ندانيد، مرا فرزنداني بود که به سبب آنها امالبنينم ميگفتند، ولي اکنون ديگر براي من فرزندي نمانده و همه را از دست دادهام. آري، من چهار باز شکاري داشتم که آنها را هدف تير قرار دادند و رگ گردن آنها را قطع نمودند و دشمنان با نيزههاي خود ابدان طيبهي آنها را از هم متلاشي کردند و در حالي روز را به پايان بردند که همهي آنها با جسد چاک چاک بر روي خاک افتاده بودند. اي کاش ميدانستم آيا اين خبر درست است که دستهاي فرزندم قمر بنيهاشم عليهالسلام را از تن جدا کردند؟!
مخوان جانا دگر امالبنينم
که من با محنت دنيا قرينم
مرا امالبنين گفتند، چون من
پسرها داشتم زآن شاه دينم
جوانان هر يکي چون ماه تابان
بدندي از يسار و از يمينم
ولي امروز بيبال و پرستم
نه فرزندان، نه سلطان مبينم
مرا امالبنين هر کس که خواند
کنم ياد از بنين نازنينم
به خاطر آورم آن مه جبينان
زنم سيلي به رخسار و جبينم
به نام عبدالله و عثمان و جعفر
دگر عباس آن در ثمينم
يا من رأي العباس کر
علي جماهير النقد
و وراه من أبناء حيدر
کل ليث ذي لبد
[ صفحه 67]
نبئت أن ابني اصيب
برأسه مقطوع يد
ويلي علي شبلي و مال
برأسه ضرب العمد
لو کان سيفک في
يديک لما دني منک أحد
حاصل مضمون اين ابيات جانسوز آنکه: هان اي کسي که فرزند عزيزم، عباس، را ديدهاي که با دشمن در قتال است و آن فرزند حيدر کرار، پدروار، حمله ميکند و فرزندان ديگر علي مرتضي، که هر يک نظير شير شکاري هستند، در پيرامون وي رزم ميکنند، آه که به من خبر دادهاند که بر سر فرزندم عباس عمود آهن زدند در حالي که دست در بدن نداشته است. اي واي بر من! چه بر سرم آمد و چه مصيبتي بر فرزندانم رسيد؟! اگر فرزندم عباس دست در تن داشت، کدام کس را جرأت بود که به وي نزديک شود؟!
فضل بن محمد بن فضل بن حسن بن عبيدالله بن عباس بن اميرالمؤمنين عليهالسلام نيز، که از تبار قمر بنيهاشم است، مرثيهي ذيل را در سوگ جد خود سروده است:
اني لأذکر للعباس موقفه
بکربلاء و هام القوم يختطف
يحمي الحسين و يحميه علي ظمأ
و لا يولي و لا يثني فيختلف
و لا أري مشهدا يوما کمشهده
مع الحسين عليه الفضل و الشرف
اکرم به مشهد أبانت فضيلته
و ما أضاع له أفعاله خلف [1] .
و چه زيبا سروده است شاعر بزرگ اهل بيت عليهمالسلام مرحوم سيد جعفر حلي «ره» در مدح حضرت ابوالفضل العباس عليهالسلام:
وقع العذاب علي جيوش امية
من باسل هو في الوقايع معلم
ما راعهم الا تقحم ضيغم
غير ان يعجم لفظه و يدمدم
عبست وجوه القوم خوف الموت
و العباس فيهم ضاحک متبسم
قلب اليمين علي الشمال و غاص في
الأوساط يحصد للرؤوس و يحطم
بطل تورث من أبيه شجاعة
فيها انوف بني الضلالة ترغم
[ صفحه 68]
حامي الظعينة أين منه ربيعة
أم أين من عليا أبيه مکدم
في کفه اليسري السقاء يقله
و بکفه اليمني الحسام المخذم
حسمت يديه المرهقات و انه
و حسامه من حدهن لأحسم
فغدا يهم بأن يصول فلم يطق
کالليث اذ أظفاره تتقلم
أمن الردي من کان يحذر بطشه
أمن البغات اذا اصيب القشعم
و هوي بجنب العلقمي فليته
للشاربين به يدان العلقم [2] .
|