جناب سلالة السادات آقاي سيد مصطفي مستجاب الدعوة، که قبلا نيز چند کرامت از ايشان نقل کرديم، به نقل از پدرشان، مرحوم سيد تقي مستجاب الدعوة (کفشدار حرم حضرت عباس عليهالسلام) آوردهاند:
22. عربي باديهنشين بچهاش مريض ميشود. با پاي برهنه، دوان دوان، به کربلا آمده و خود را به حرم مطهر حضرت قمر بنيهاشم عليهالسلام ميرساند و در مقابل ضريح مطهر قرار ميگيرد.
يکي از خدام، عرب را با پاي برهنه و خونآلود و کثيف کنار ضريح ميبيند، لذا سيلي محکمي به عرب ميزند و ميگويد: تو رعايت ادب را نکردهاي. اينجا جاي بسيار حساس و بااهميتي است، نبايد اين طور بيمبالاتي کرد و خلاصه، به زائر عرب توهين بسيار ميکند. عرب اشاره به ضريح کرده ميگويد: يا اباالفضل عليهالسلام، من خيال کردم اينجا خانهي شما است، ولي حالا ميبينم اين شخص است که در آن، امر و نهي ميکند.
اين را گفته، با ناراحتي برميگردد و در کاروانسرايي منزل ميکند. خادم مزبور، شب در عالم رؤيا ميبيند که حضرت ابوالفضل العباس عليهالسلام به خدام عطايا و هدايايي ميدهد. او هم جلو ميرود تا صلهاي بگيرد. اما آقا قمر بنيهاشم عليهالسلام از وي رو برميگرداند. وقتي عرض ميکند آقاجان چرا به من توجه نداريد؟ حضرت عليهالسلام ميفرمايد: صورتم را ببين کبود شده است، کبودي آن، در اثر سيلييي است که تو به آن عرب زدهاي ولي در واقع به من خورده است. چرا او را از حرم بيرون کردي؟! تا او را راضي نکني از تو راضي نخواهم شد!
خادم ميگويد: يا سيدي، من کجا او را پيدا کنم؟! حضرت قمر بنيهاشم عليهالسلام
[ صفحه 585]
آدرس محل سکونت عرب را به او ميدهد و ميگويد: به او بگو بچهات را شفا داديم. خادم نيمه شب از خواب بيدار شده و خود را به کاروانسرا رسانده و عرب را بيدار کرد. عرب بيچاره دوباره ترسيد، زيرا گمان کرد که دوباره آمده است تا او را تنبيه کند! ولي نميدانست که آقاي مهربان، خادم را فرستاده است تا از او دلجويي کند.
باري، خادم دست و صورت عرب را بوسيده و جريان خواب را براي او تعريف ميکند و از عرب پوزش ميطلبد و پيام مسرتآميز حضرت اباالفضل عليهالسلام را به او ميرساند و ميگويد، آقا فرمودند به شما بشارت بدهم که فرزندش را شفا ميدهيم. اينجا بود که عرب بسيار خوشحال شده خدا را شکر ميکند که مورد لطف و عنايت آقا قمر بنيهاشم عليهالسلام قرار گرفته است.
|