حجةالاسلام والمسلمين آقاي حاج سيد محمدعلي ميلاني نوشته‏اند که از مرحوم آيةالله العظمي آقاي سيد نصرالله مستنبط شنيدم: [ صفحه 577] 18. طلبه‏اي ايراني از نجف عازم کربلا بود. در ايامي که بايد با قافله و کجاوه مسافرت مي‏شد، منتظر قافله‏اي گشت، اما متأسفانه به جز قافله‏اي که مربوط به سني‏ها بود يافت نشد. تصميم گرفت در آن قافله باشد. او را نهي نمودند منصرف نگرديد. در آن قافله دختر يکي از شيوخ اهل تسنن که خيلي محترم بود امر و نهي را به عهده داشت. به محض اينکه وي آقا شيخ طلبه را ديد شروع به دشنام و ناسزاگويي به روحانيت و مراجع شيعه کرد و کم کم وقاحت را بالا برد و به ائمه‏ي طاهرين عليهم‏السلام و حضرت صديقه‏ي طاهره عليهاالسلام نيز بد گفت! شيخ مزبور خيلي صبر و تحمل نمود ولي وقتي که دشنام به حضرت زهرا عليهاالسلام را شنيد ديگر طاقت نياورد و درصدد انتقام از آن زن گستاخ و بي‏ادب برآمد. «مگوار»، که چوبي است، مقداري قير در سر دارد و عرب‏ها غالبا به عنوان سلاح از آن استفاده مي‏کنند. شيخ طلبه در دست يکي از حاضرين مگواري ديد، آن را گرفت و به آن زن حمله کرد و با نداي «يا اباالفضل عليه‏السلام» چنان ضربتي به سر او وارد کرد که نقش زمين شد و بيهوش و مجروح گرديد. اطرافيان او را دستگير کرده شروع به کتک زدن کردند! پس از لحظه‏اي زن به هوش آمد و گفت: از شيخ دست برداريد و او را کتک نزنيد، چون بي‏گناه است! گفتند: چگونه بي‏گناه مي‏باشد، مگر به شما جسارت و حمله نکرد و شما را نزد؟! گفت: نه، او نبود، بلکه حضرت ابوالفضل عليه‏السلام بود که مرا تنبيه فرمود! و خيلي از شيخ معذرت‏خواهي نمود و تا کربلا همه جا احترام وي را رعايت کرد.